Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ :167: جان من ایندفعه رو کوتاه بیا! 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ نمیخوام..ولی جون شما گفتی چشم! مهمونم به این پررویی که پاشه تو آشپزخونه سرک بکشه! 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ جان من ایندفعه رو کوتاه بیا! منم که دلرحم دیگه چاره ای ندارم... 1 لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ نمیخوام..ولی جون شما گفتی چشم!مهمونم به این پررویی که پاشه تو آشپزخونه سرک بکشه! مهمونای این دورزمونه خیلی ...! یادمه یه شب مهمون داشتیم ... اینا نشسته بودن ساعت 12 بود منم خوابم میومد! اتفاقا داداشم هم خونمون بود! !!! گفتم چکار کنم این مهمونا رضایت بدن و برن خونشون! یه کلام به داداشم گفتم: محمد جان شما خوابت میاد و خسته ای و فردا میخوای بری سر کار پاشو برو خونتون بگیر بخواب پاشو خانووومتم منتظره! آره داداشم پاشو! تمام! 2 دقه بعد مهمونامون رفتن! :icon_pf (34): 1 لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ میگم آجی بیایم از هم دیگه تشکر کنیم تا تشکر دونمون پر بشه! آخه من تنها مدیریم که تشکراش 350 تاست! جان خودم ضایع بازیه! 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ خیلی باحال بود! شده ماجرای دخترم به تو میگم عروس تو بشنو! جمعه شبم ما مهمون داشتیم منم واسه شنبه چند تا گزارشکار باید آماده میکردم همرو نگه داشته بودم شب بنویسم ولی مگه مهمونا رخصت میدادن دیگه داشت کفرم در میومد! 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ الهییییییییییییییی بیا خودم همش ازت تشکر میکنم 1 لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ خیلی باحال بود!شده ماجرای دخترم به تو میگم عروس تو بشنو! جمعه شبم ما مهمون داشتیم منم واسه شنبه چند تا گزارشکار باید آماده میکردم همرو نگه داشته بودم شب بنویسم ولی مگه مهمونا رخصت میدادن دیگه داشت کفرم در میومد! در اومد!؟؟؟ 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ در اومد!؟؟؟ بدجور... طوری که دیدم اونا قصد رفتن ندارن من عذر خواهی کردمو اومدم سر درس و مشقم 1 لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ الهیییییییییییییییبیا خودم همش ازت تشکر میکنم ایول آبجی! تا الان 5 تا تشکریدی! 1 لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ بدجور...طوری که دیدم اونا قصد رفتن ندارن من عذر خواهی کردمو اومدم سر درس و مشقم شد شیش تا! آها من خیال کردم مهمونا رو بیرون کردی! 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ شد شیش تا! آها من خیال کردم مهمونا رو بیرون کردی! اونم فکر بدی نیستا یادم باشه یه بار امتحان کنم لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ آجی بازم خاطره داری تعریف کنی؟ یا میخوام من تعریف کنم!؟ 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ شما تعریف کن منم تعریف میکنم آخه یه چند شب پیش شبو رفتم خوابگاه پیش دوستام ... یه شیطنتی کردیم بیا و ببین! لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ رفرش میکنیییییییییم! وااااااااا خب تعریف کن دیگه؟؟ 1 لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ شما تعریف کن منم تعریف میکنمآخه یه چند شب پیش شبو رفتم خوابگاه پیش دوستام ... یه شیطنتی کردیم بیا و ببین! خب بگو! اما اگه ناموسیه نمیخواد بگی! من از دوران خدمتم بگم؟ 1 لینک به دیدگاه
soil eng 17164 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ خب بگو! اما اگه ناموسیه نمیخواد بگی! من از دوران خدمتم بگم؟ نه بابا چه ناموسی.... میگم.... اهوم خوبه بگو کمی بخندم لینک به دیدگاه
Hamid Ghobadi 12840 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، ۱۳۸۹ وااااااااا خب تعریف کن دیگه؟؟ 23 امتیاز دارم آجی جونممممممممممممممم! آقا (آجی) ما یه شب تو آموزشی شدیم گروه آماد! گروه آماد گروهی که شب رو بیدار میمونه و آماده مواجه با زلزله و سیل و رعد و برق و خلاصه بلایای دیگه میشه! من و یه بنده خدای دیگه شده بودیم مسئول برانکارت! (املاشو نمیدونم) همونی که مصدوم رو باهاش حمل میکنن! ... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده