رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در
:167:

 

 

جان من ایندفعه رو کوتاه بیا! :ws21:

  • Like 1
  • پاسخ 8.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

نمیخوام..ولی جون شما گفتی چشم!

مهمونم به این پررویی که پاشه تو آشپزخونه سرک بکشه!

  • Like 1
ارسال شده در
جان من ایندفعه رو کوتاه بیا! :ws21:

:w58:

منم که دلرحم دیگه چاره ای ندارم...

  • Like 1
ارسال شده در
نمیخوام..ولی جون شما گفتی چشم!

مهمونم به این پررویی که پاشه تو آشپزخونه سرک بکشه!

 

 

مهمونای این دورزمونه خیلی ...!

یادمه یه شب مهمون داشتیم ... اینا نشسته بودن ساعت 12 بود منم خوابم میومد! :banel_smiley_4:

اتفاقا داداشم هم خونمون بود! !!!

گفتم چکار کنم این مهمونا رضایت بدن و برن خونشون! :ws52:

:a030: یه کلام به داداشم گفتم:

محمد جان شما خوابت میاد و خسته ای و فردا میخوای بری سر کار پاشو برو خونتون بگیر بخواب پاشو خانووومتم منتظره! آره داداشم پاشو! :w16:

تمام!

2 دقه بعد مهمونامون رفتن! :w16:

:icon_pf (34):

  • Like 1
ارسال شده در

میگم آجی بیایم از هم دیگه تشکر کنیم تا تشکر دونمون پر بشه!

آخه من تنها مدیریم که تشکراش 350 تاست!

جان خودم ضایع بازیه!

  • Like 1
ارسال شده در

:ws28:خیلی باحال بود!

شده ماجرای دخترم به تو میگم عروس تو بشنو!

 

جمعه شبم ما مهمون داشتیم

منم واسه شنبه چند تا گزارشکار باید آماده میکردم

همرو نگه داشته بودم شب بنویسم ولی مگه مهمونا رخصت میدادن:banel_smiley_4:

دیگه داشت کفرم در میومد!

  • Like 1
ارسال شده در

الهییییییییییییییی

بیا خودم همش ازت تشکر میکنم

  • Like 1
ارسال شده در
:ws28:خیلی باحال بود!

شده ماجرای دخترم به تو میگم عروس تو بشنو!

 

جمعه شبم ما مهمون داشتیم

منم واسه شنبه چند تا گزارشکار باید آماده میکردم

همرو نگه داشته بودم شب بنویسم ولی مگه مهمونا رخصت میدادن:banel_smiley_4:

دیگه داشت کفرم در میومد!

 

 

در اومد!؟؟؟ :ws52:

  • Like 1
ارسال شده در
در اومد!؟؟؟ :ws52:

بدجور...

طوری که دیدم اونا قصد رفتن ندارن من عذر خواهی کردمو اومدم سر درس و مشقم:ws3:

  • Like 1
ارسال شده در
الهییییییییییییییی

بیا خودم همش ازت تشکر میکنم

 

 

ایول آبجی!

تا الان 5 تا تشکریدی!

:ws3:

  • Like 1
ارسال شده در

اینم ششمیش!(6 امیش-شش امیش)

ارسال شده در
بدجور...

طوری که دیدم اونا قصد رفتن ندارن من عذر خواهی کردمو اومدم سر درس و مشقم:ws3:

 

 

شد شیش تا!

آها من خیال کردم مهمونا رو بیرون کردی! :ws28:

  • Like 1
ارسال شده در
شد شیش تا!

آها من خیال کردم مهمونا رو بیرون کردی! :ws28:

اونم فکر بدی نیستا:ws52:

 

یادم باشه یه بار امتحان کنم :ws3:

ارسال شده در

آجی بازم خاطره داری تعریف کنی؟

یا میخوام من تعریف کنم!؟

  • Like 1
ارسال شده در

شما تعریف کن منم تعریف میکنم

آخه یه چند شب پیش شبو رفتم خوابگاه پیش دوستام ...

یه شیطنتی کردیم بیا و ببین!

ارسال شده در

رفرش میکنیییییییییم!

  • Like 1
ارسال شده در
رفرش میکنیییییییییم!

وااااااااا خب تعریف کن دیگه؟؟

  • Like 1
ارسال شده در
شما تعریف کن منم تعریف میکنم

آخه یه چند شب پیش شبو رفتم خوابگاه پیش دوستام ...

یه شیطنتی کردیم بیا و ببین!

 

 

خب بگو!

اما اگه ناموسیه نمیخواد بگی!

من از دوران خدمتم بگم؟

  • Like 1
ارسال شده در
خب بگو!

اما اگه ناموسیه نمیخواد بگی!

من از دوران خدمتم بگم؟

نه بابا چه ناموسی....

میگم....

 

اهوم خوبه بگو کمی بخندم :ws3:

ارسال شده در
وااااااااا خب تعریف کن دیگه؟؟

 

 

23 امتیاز دارم آجی جونممممممممممممممم!

آقا (آجی) ما یه شب تو آموزشی شدیم گروه آماد!

گروه آماد گروهی که شب رو بیدار میمونه و آماده مواجه با زلزله و سیل و رعد و برق و خلاصه بلایای دیگه میشه!

من و یه بنده خدای دیگه شده بودیم مسئول برانکارت! (املاشو نمیدونم)

همونی که مصدوم رو باهاش حمل میکنن! ...

  • Like 1

×
×
  • اضافه کردن...