S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۱ دل من دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟!... معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری ، که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که تو هر روز به آن می نگری راستی ، دل من را دیـدی ...؟ 5 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۱ درمیان عشق بازی بین زمین و آسمان در میان این دانه های لطیف برف و باران اعتراف میکنم که دوستت دارم تا اخر دنیا منتظر آمدنت میمانم مردی از جنس آسمان من دلم را به تو بخشیدم روحم را جسمم را همه هستی ام را پس با چشمان مخملی به من بنگر بگذار ستاره های نگاهم از آسمان بی آلایش چشمان تو تلالو دوباره ای یایند بگذار دستان سردم در حصار دستان تو عطش مطبوع عشق را تجربه نمایند بگذار دراین هوای سرد زمستانی عطر نفس های تو ظامن خوشبختی ام باشد و آغوش گرم تو تنها تکیه گاه ابدی ام... 4 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۱ برف های سپید این تبلور سردی و عشق قدم های خسته ی باد میان شاخه های عریان برگ هایی که ققط امروز مشتی از خاک شدند و چگونه می توان باور کرد روزی دوباره شکوفه ها مهمانی می گیرند و قدم های انتظار مرد عابر برای رسیدن دل تنگی برای پریدن از قفس دل تنگی خنده های پر دردی که تو شیرین دانستی و این جاده بی انتها در کجا ختم خواهد شد وقتی دلش می خواست مثل ماهی در اعماق دریا گریه کنه جایی که دل هیچ کدوم از رهگذر ها براش نسوزه جایی که اشک های اون دریای آبی تو بشه برف لباسش را پر کرده بود جامه ی سیاه او دیگر سپید بود مگر فقط خدا کاری کند تا که این جامه ی سیاه او سپید شود و اگر او بخواهد دیگر محال است از برف و عشق بهراسی......... 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۱ روز ها معترفم به شب.... شب ها معترفم به روز... من در این تناقض ها در پیِ خودم که گم گشته در زمان! من اعتراف می کنم که در جایی از این روز و شب گم شده ام... 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۱ وقتی دلم بهونه بودنتو میگیره با شنــیدن هر صدایی اشکم درمیاد چه بـرسه تـــو صدام کنی دلم بهونه میگیره تو آغوشـــت گم بشم و من با چشمای خیس خودخواهانه آرزو میکنم همیشـــه داشـــتن روحــــــــ ـ و جســـمتو 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۱ چشمانت به جایگاه اعتراف می ماند نگاهت که می کنم دست دلم رو می شود پرویز صادقی 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۱ هر چه داشتم در کیف کوچک چرمی کهنه جیب پشت شلوارم دور ریختم کارت شناسایی کارت تردد کارت ساعت گواهینامه رانندگی کارت های اعتباری و خرید دفتر تلفن عکس های سه در چهار یادگاری دوستانم تنها عکس کودکی ام..... عکس کودکی ام..... کودکی ام...... آقا ، خانم ، ببخشید این چشم ها را در این حوالی ندیده اید...؟ آشنا نیست...؟ نشان یا خاطره ای ندارید از او...؟ آقا ، خانم ، ببخشید...... نه...... نه ، دیوانه نیستم.... 4 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۱ هركجا هستي باش عشق تو مال من است خاطر ياد تو در ياد من است چه اهميت دارد كه تو از من دوري؟ كه من اينجا تنهام؟ اين مهم است كه تو در ياد مني! 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۱ تو آن شعر زیبای بلندی که آرزو داشتم اسم من در پایین ات خودنمایی کند اما افسوس که با هر نفس باید شاهد کسانی باشم که تو را از آن خود می پندارند و مرا غریبه ای مزاحم.... 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۱ تکیه گاه همیشه خسته است.... خسته به استواری....او هم دوست دارد یک روز فرو بریزد... شاید اون روز.... روزِ اعترافِ من باشد به او که دیگر... به تو نیازی نیست 6 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 دی، ۱۳۹۱ سخت می ترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی ، او از نژاد جاده باشد و رفتنی ، آری روزها گذشت ، همان شد ، او رفت ، من شکستم 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۱ سوت پایان را بزنید!!! "سادگیم" حریف هرزگی زمانه نمیشود!!!!!!!! قبوله باختم.... 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۱ نــذر ڪـرכه ام اگـر نیآیـے ، پیـآכه از یآכت بــِروَمـ ...! 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۱ بر دَرِ اتاق اعتراف صف بسته اند... تا نوبت من شود می ترسم پشیمان شوم...شاید فراموش کنم... من بیش از اعتراف...شَک دارم در گفتنش... 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ حالا اگر آن دنیا هم نباشد در همین دنیا پاداشم را گرفتهام با داشتن تو ! فرهاد کامراننژاد 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۱ زمستان عشق من فرا رسیده است اما من هنوز هم در بهار احساسم تو را میخوانم تورا مینویسم از عاشقانه هایم با تو سخن میگویم دستان سردت را می طلبم و در انتظار چشمان مه گرفته ات روز هایم را به تصرف یخبندان بی تفاوتی حضورت در می آورم... 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ اعتراف می کنم رؤیاها ... اتلاف وقت است باید تو را پیدا کنم. 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ اعتراف می کنم سرماخوردگی تنها دلیلی ست که تمام حس های بدم را توجیه می کند . . . 3 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 دی، ۱۳۹۱ اعتراف م یکنم که مردا هم نیاز به تکیه گاه دارن:5c6ipag2mnshmsf5ju3 4 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ [h=2][/h] اعتراف می کنم آنقدر مراسرد کردی : از خودت...............ازعشق که حالابه جای دلبستن؛ یخ زده ام آهای !!!!! روی احساس من پانگذارید لیز میخورید....................... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده