mohsen 88 10106 ارسال شده در 6 آبان، 2010 دیشب که وقت پیدا کردم رفتم سراغ وسایل قدیمیم.کلی از گذشته خرت و پرت برام مونده.خانومم همیشه بهم اعتراض میکنه که آخه تا کی میخوای نگهشون داری.تو باید کهنه خرین میشدی و منم سعی میکنم نشنیده بگیرم. "دانستن حق مردم است"یه سری از روزنامه های صبح امروز منو برد به 77.یادش بخیر.انگار مردم دوباره متولد شده بودند............. اما به دفتر خاطراتم نگاه کردم.دلم میخواست بخونم اما از اینکه یاد کسایی بیفتم که دیگه کنارشون نیستم و نمی بینمشون واهمه داشتم.بعد از کلی کلنجار آخرش بازش کردم و راست رفتم سر تاریخ 15 مرداد سال 1379.جالب بود.اون روز دقیقا" اومد جلوم.اصلا" اونروزا حال بدی داشتم.با خودو در گیر بودم.ناامید بودم و ...بماند............... بالای صفحه نوشته بودم 10 سال بعد من چی هستم؟کجا هستم؟چطور هستم؟اصلا" هستم؟ الان درست بعد از 10 سال مینبنم که جام و کارم و حالم بد که نیست هیچ خوب هم هست.البته میتونست بهتر باشه و باید بهتر بشه.شاید اگه پارسال این صفحه رو میخوندم دوباره همون حس ناامیدی و یاس میومد سراغم؟ حالا شما 10 شال پیش چی فکر میکردین و الان چی شدین؟راضی هستین؟ 21
سمندون 19437 ارسال شده در 6 آبان، 2010 دیشب که وقت پیدا کردم رفتم سراغ وسایل قدیمیم.کلی از گذشته خرت و پرت برام مونده.خانومم همیشه بهم اعتراض میکنه که آخه تا کی میخوای نگهشون داری.تو باید کهنه خرین میشدی و منم سعی میکنم نشنیده بگیرم."دانستن حق مردم است"یه سری از روزنامه های صبح امروز منو برد به 77.یادش بخیر.انگار مردم دوباره متولد شده بودند............. اما به دفتر خاطراتم نگاه کردم.دلم میخواست بخونم اما از اینکه یاد کسایی بیفتم که دیگه کنارشون نیستم و نمی بینمشون واهمه داشتم.بعد از کلی کلنجار آخرش بازش کردم و راست رفتم سر تاریخ 15 مرداد سال 1379.جالب بود.اون روز دقیقا" اومد جلوم.اصلا" اونروزا حال بدی داشتم.با خودو در گیر بودم.ناامید بودم و ...بماند............... بالای صفحه نوشته بودم 10 سال بعد من چی هستم؟کجا هستم؟چطور هستم؟اصلا" هستم؟ الان درست بعد از 10 سال مینبنم که جام و کارم و حالم بد که نیست هیچ خوب هم هست.البته میتونست بهتر باشه و باید بهتر بشه.شاید اگه پارسال این صفحه رو میخوندم دوباره همون حس ناامیدی و یاس میومد سراغم؟ حالا شما 10 شال پیش چی فکر میکردین و الان چی شدین؟راضی هستین؟ من به 10 سال بعدی دارم فک میکنم 3
armin.eleman 5393 ارسال شده در 6 آبان، 2010 دیشب که وقت پیدا کردم رفتم سراغ وسایل قدیمیم.کلی از گذشته خرت و پرت برام مونده.خانومم همیشه بهم اعتراض میکنه که آخه تا کی میخوای نگهشون داری.تو باید کهنه خرین میشدی و منم سعی میکنم نشنیده بگیرم."دانستن حق مردم است"یه سری از روزنامه های صبح امروز منو برد به 77.یادش بخیر.انگار مردم دوباره متولد شده بودند............. اما به دفتر خاطراتم نگاه کردم.دلم میخواست بخونم اما از اینکه یاد کسایی بیفتم که دیگه کنارشون نیستم و نمی بینمشون واهمه داشتم.بعد از کلی کلنجار آخرش بازش کردم و راست رفتم سر تاریخ 15 مرداد سال 1379.جالب بود.اون روز دقیقا" اومد جلوم.اصلا" اونروزا حال بدی داشتم.با خودو در گیر بودم.ناامید بودم و ...بماند............... بالای صفحه نوشته بودم 10 سال بعد من چی هستم؟کجا هستم؟چطور هستم؟اصلا" هستم؟ الان درست بعد از 10 سال مینبنم که جام و کارم و حالم بد که نیست هیچ خوب هم هست.البته میتونست بهتر باشه و باید بهتر بشه.شاید اگه پارسال این صفحه رو میخوندم دوباره همون حس ناامیدی و یاس میومد سراغم؟ حالا شما 10 شال پیش چی فکر میکردین و الان چی شدین؟راضی هستین؟ من همیشه یکی از آرزوهام بود که 10 سال بعدمو ببینم که اگه کمو کسری ای داره از همین الان جبرانش کنم. ولی اگه نسبت به 10 سال پیش بخام الانمو مقایسه کنم خیلی خیلی راضیم..... 3
سمندون 19437 ارسال شده در 6 آبان، 2010 بابا پیشته دیگه.:w00:اسپم بی اسپم من قول میدم تو این تاپیک اسپم نکنم :w16: 5
سـارا 20071 ارسال شده در 6 آبان، 2010 دیشب که وقت پیدا کردم رفتم سراغ وسایل قدیمیم.کلی از گذشته خرت و پرت برام مونده.خانومم همیشه بهم اعتراض میکنه که آخه تا کی میخوای نگهشون داری.تو باید کهنه خرین میشدی و منم سعی میکنم نشنیده بگیرم."دانستن حق مردم است"یه سری از روزنامه های صبح امروز منو برد به 77.یادش بخیر.انگار مردم دوباره متولد شده بودند............. اما به دفتر خاطراتم نگاه کردم.دلم میخواست بخونم اما از اینکه یاد کسایی بیفتم که دیگه کنارشون نیستم و نمی بینمشون واهمه داشتم.بعد از کلی کلنجار آخرش بازش کردم و راست رفتم سر تاریخ 15 مرداد سال 1379.جالب بود.اون روز دقیقا" اومد جلوم.اصلا" اونروزا حال بدی داشتم.با خودو در گیر بودم.ناامید بودم و ...بماند............... بالای صفحه نوشته بودم 10 سال بعد من چی هستم؟کجا هستم؟چطور هستم؟اصلا" هستم؟ الان درست بعد از 10 سال مینبنم که جام و کارم و حالم بد که نیست هیچ خوب هم هست.البته میتونست بهتر باشه و باید بهتر بشه.شاید اگه پارسال این صفحه رو میخوندم دوباره همون حس ناامیدی و یاس میومد سراغم؟ حالا شما 10 شال پیش چی فکر میکردین و الان چی شدین؟راضی هستین؟ منم ناراضی نیستم ولی نظر منم اینه که می تونستم بهتر از اینی که هستم باشم.هنوزم دیر نشده.به نظر من اگه انتظاراتی که از خودمون داشتیم رو براورده نکردیم، می تونیم کاری کنیم که 10 سال بعد که یاد این روزا میفتیم دیگه حسرت نخوریم و به اون چیزی که می خوایم رسیده باشیم :w16: 2
ayhan 2309 ارسال شده در 6 آبان، 2010 خیلی خوبه که آرزو هامونو یه جا بنویسیم تا موقعی که بهس رسیدیم حواسمون باشه که به یه آرزو رسیدیم.. بعضی چیزا برامون خیلی مهم ان ولی وقتی بهشون میرسیم دیگه برامون جذابیتی نداره..... 1
hilari 2413 ارسال شده در 6 آبان، 2010 بابا پیشته دیگه.:w00:اسپم بی اسپم چشم بزار من بگم چند تا سرفه ...از اونجا که من درسم خوب بود و همیشه شاگرد اول یا دوم میشدم مدیر مدرسه منو خوب میشناخت موقع ثبت نام سال جدید بهم گفت ان شالله خانم مهندس میشی !! من تو دلم گفتم به همین خیال باش اما الان حدودا 10 سال گذشت و مهندس شدم و خب خوشحالم البته گاهی اوقات یه کوشولو تردید میکنم که شاید اگه ...... یه دوست داشتم که وسط های سال به خاطر شغل پدرش رفتن تهران , روز آخر همه یه کادو براش خریدیم و روی کاغذ کادو شماره هامونو نوشتیم , اون هیچوقت تماس نگرفت نه با من و نه با کس دیگه , میدونم فراموشمون نکرد , شاید کاغذ کادو رو دور انداخت بدون اینکه شماره ها رو یادداشت کنه :icon_pf (34): دلم براش تنگ شد در تمام این 8 -9 سال بهش فکر میکردن اینکه چرا تماس نگرفت گاهی دفتر خاطراتمو ورق میزنم و نوشته هاشو میخونم , امیدوارم سالم باشه وای چقدر حرفیدم :icon_pf (34): 2
hilari 2413 ارسال شده در 6 آبان، 2010 یه چیز یادم رفت من اونی که میخواستم نشدم اما الان که فکر میکنم میبینم اگه به گذشته هم بر میگشتم بازم نمیتونستم چیزی رو تغییر بدم و همین میشدم چون بعضی مسائل خارج اختیارات من بود این مسائل باعث شد که تو یه زمینه ای بد جوری ضربه بخورم , برای جبرانش دیر شده اما ناامید نیستم ولی میدونم باید خیلی تلاش کنم تا جبران بشه , دلم گرفت برام دعا کنید الان دیگه داداش محسن منو بیرون میکنه ,:banel_smiley_52: پس خودم برم 3
DCBA 8191 ارسال شده در 6 آبان، 2010 10 سال پیش که من جز عروسکام به چیز دیگه فک نمیکردم اخه...... ولی در مورد 10 سال بعد خیلی فک میکنم.......و خیلی ام میترسم........دلیلشم بماند....... ولی خیلی ناامید نیستم......... الانمو دوس دارم...........3 سال پیش خیلی از خودم ناامید بودم و خیلی اوضاع ناجوری داشت زندگیم........همین که از اون اوضاع نجات پیدا کردم خیلی خوشحالم........ تو دوران مدرسه با اینکه درسم خوب بود خیلی شیطون بودم..........مدیر دبیرستانمون به خونم تشنه بود........به من میگفت تو هیچ وقت به هیچ جا نمیرسی ......:icon_razz:اصلا پات به دانشگااام نمیرسه..............:viannen_38:دلم میخواد الان برم بهش اینجوری:2525s: کنم روش کم شه!!!! 3
mohsen 88 10106 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2010 10 سال پیش حالم اینقدر بد بود که فک نمیکردم سنم به 30 برسهیا اصلا" فکرشو هم نمیکردم که میتونم به بعضی از خواسته هام برسم.اما الان که میبینم اون ناامیدی که بخشهای زیادی از فکر و ذهنمو مشغول کرده بود بی دلیل بود.یه بنده خدایی مثال قشنگی برای ناامیدی زد.میگفت نا امید شدن مث این میمونه که شما 100 تا کلید برای یک در دارین.اگه تا 99 کلید امتحان کردین و در باز نشد حق ندارین از ادامه منصرف بشین. 3
maryam_alien 9904 ارسال شده در 6 آبان، 2010 من که 10 سال پیش هر وقت به آینده فکر میکردم استرس میگرفتم...واقعا هم نمیدونستم از زندگی چی میخوام..هنوزم نمیدونم..ولی اون موقع هیچ فکر نمیکردم الان زندگیم این طوری باشه... 4
mohsen 88 10106 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2010 من قول میدم تو این تاپیک اسپم نکنم :w16: :icon_gol:تو گلی سمندون منم ناراضی نیستم ولی نظر منم اینه که می تونستم بهتر از اینی که هستم باشم.هنوزم دیر نشده.به نظر من اگه انتظاراتی که از خودمون داشتیم رو براورده نکردیم، می تونیم کاری کنیم که 10 سال بعد که یاد این روزا میفتیم دیگه حسرت نخوریم و به اون چیزی که می خوایم رسیده باشیم :w16: خیلی خوبه که آرزو هامونو یه جا بنویسیم تا موقعی که بهس رسیدیم حواسمون باشه که به یه آرزو رسیدیم.. بعضی چیزا برامون خیلی مهم ان ولی وقتی بهشون میرسیم دیگه برامون جذابیتی نداره..... ما یه عادت بدی که داریم اینه که همیشه به چیزایی که نرسیدیم و نداریم فکر میکنیم و همین باعث میشه از توانائیهامون غافل بشیم 2
mohsen 88 10106 مالک ارسال شده در 6 آبان، 2010 یه چیز یادم رفتمن اونی که میخواستم نشدم اما الان که فکر میکنم میبینم اگه به گذشته هم بر میگشتم بازم نمیتونستم چیزی رو تغییر بدم و همین میشدم چون بعضی مسائل خارج اختیارات من بود این مسائل باعث شد که تو یه زمینه ای بد جوری ضربه بخورم , برای جبرانش دیر شده اما ناامید نیستم ولی میدونم باید خیلی تلاش کنم تا جبران بشه , دلم گرفت برام دعا کنید الان دیگه داداش محسن منو بیرون میکنه ,:banel_smiley_52: پس خودم برم برات دعا میکنم چه خجالتی.خوب بوگو بینم چیکاره ای 2
ارسال های توصیه شده