رفتن به مطلب

شراب ناب


Waffen

ارسال های توصیه شده

گردان ما یک گردان زرهی عملیاتی متعلق به سپاه بود …یعنی وظیفه خط نگهداری نداشت ! هر کجای مرز که میخواست عملیات بشه تانک ها رو سوار کمر شکن میکردیم و یا علی ! عملیات هم که تموم میشد خط رو واگذار میکردیم به نیروهای پشتیبانی برمیگشتیم عقب ! یه روز نیروها همه رفته بودن مرخصی و تکُ توکی از هر گروهان مونده بودن توی اردوگاه از جمله خودم که تنها توی گروهان بودم ! پاشدم رفتم واحد تدارکات یک سری بزنم دیدم بر عکس همیشه مسول تدارکات با روی خوش گفت هر چی میخوای وردار ببر ! گفتم چیه مهربون شدی برادر ؟ گفت نه بابا هیچ کس تو اردوگاه نیست غذاها مونده … میوه ها مونده ! حیفه …اسرافه مال خدا ! منم از خدا خواسته داشتم چند تا تن ماهی برمیداشتم که یه دفه چشمم افتاد به جعبه های انگور سیاه ! در یک ثانیه شیطون مخم رو رو هوا زد ! دوتا جعبه انگور برداشتم با باقی خوراکی ها گذاشتم تو فرغون اوردم توی محوطه گروهان خودمون که پرنده پر نمیزد توش !

پیدا کردن یه دبه بزرگ پلاستیکی هم مثه اب خوردن بود … درد سرتون ندم انگور ها رو دون کردم ریختم تو دبه که به اصطلاح شراب درست کنم ! دور اردوگاه خاکریز بود روی خاکریز هم سیم خار دار ! رفتم پشت خاکریز یه صد متری که دور شدم زمین رو کندم دبه رو کردم زیر زمین طوری که فقط درش بیرون بود … بغل درش هم یه بوته خار کاشتم تا تابلو نباشه …! حالا شما حسابش رو بکن زمان جنگ اونم توی گردان زرهی سپاه شراب انداختن چه خریتی بود ! دوسه روز بعد دیدم تدارکات عسل اورده … یه شیشه عسل هم گرفتم ریختم توی دبه ! هر شب اخرای شب از زیر سیم خاردار میرفتم بیرون و دبه شراب رو مشت میدادم و بهم میزدم !! کم کم نیروها از مرخصی اومدن … فرمانده گروهان هم که اهل یکی از روستاهای شیراز بود اومد … دیگه بیشتر احتیاط میکردم !

یه شب مهتابی که همه خواب بودن رفتم سر دبه شراب … نشستم درش رو باز کردم تا میخواستم دستم رو بکنم توش یه لحظه از لای دستم عقب رو نگاه کردم دیدم فرمانده داره از لای سیم خار دار رد میشه بیاد طرف من ! مردم و زنده شدم … اصلا کپ کردم … توی چند ثانیه سریع سر دبه رو بستم و موندم خدا چیکار کنم ؟ چی بهش بگم … بگم اومدم چه غلطی بکنم اینجا …؟ اگه بگم اومدم قضای حاجت میگه خیر سرت دستشویی که نزدیکه چرا نرفتی دستشویی ….؟ حتما کنجکاو میشد و دبه رو پیدا میکرد اونوخ واویلا بود …حسابم با کرام الکاتبین و دادگاه جنگی !

همینطور تو حال و هوای غلط کردم بودم که یهو همون شیطون لامصب که حالا ارادت پیدا کرده بودم بهش اومد به کمکم … سریع چفیه رو از دور گردنم باز کردم و انداختم روی زمین که یه گوشش در دبه زیر خاک رو هم پوشوند …. یه تیکه سنگ هم گذاشتم جلوم و بطرف قبله سجده کردم … دل تو دلم نبود …. همونطور که تو سجده بودم از زیر دستم فرمانده رو دیدم که نزدیک شد … سر از سجده برداشتم و اشهد رو گفتم و سلام الکی دادم … فرمانده یک نگاه تحسین امیزی به من انداخت و گفت : التماس دعا مشهدی ! منم گفتم محتاجیم به دعا اخوی ! فرمانده گفت چرا اینجا نماز شب میخونی ! با لکنت گفتم : حال و هواش فرق میکنه اینجا برادر … بغضت رو که بشکنی دور و برت کسی نیست که خجالت بکشی ! فرمانده گفت : خوش بسعادتت … احسنت …. احسنت …! نمیدونستم اینقدر اهل کمالاتی … اهل نماز شب و مناجاتی … قبول باشه …قبول باشه ! گفتم : خدا قبول کنه !

فرمانده همینجور که بر میگشت گفت فردا بیا گردان کارت دارم … ببخش خلوتت رو بهم زدم … مارو هم دعا کن ..! گفتم چشم حاج اقا ! فرمانده که دور شد یه نفس راحتی کشیدم و صد بار خودم رو لعنت کردم که این چه گهی بود که خوردی ؟ خلاصه برگشتم به اردوگاه و صبح رفتم گردان پیش فرمانده … جلوی پام بلند شد و پیشونیم رو بوسید و من مثه سگ پیش خودم شرمنده بودم بابت این ریاکاری و پدر سوخته بازی که در اورده بودم ! گفتم حاج اقا فرمودین برسم خدمتتون ! فرمانده گفت : انشالله با جمعی از برادرا عازم زیارت خانه خدا هستیم … دنبال یه سرباز درست درمون میگشتم گروهان رو بسپرم دستش که خدا خودش نشونم داد … ! یه ماهی ضبط و ربط گروهان با شماست … با کارگزینی هم هماهنگ کردم اسمتو دادم … تا من برمیگردم مواظب بچه ها باش ! گفتم چشم حاج اقا … التماس دعا ! بلند شدم که برم گفت : مواظب نماز صبحشونم باش قضا نشه ؟ گفتم : چشم … چشم حاج اقا !

فرمانده رفت سفر حج و ما هم یک ماه با دوسه تا از بچه های اهل حال بزم داشتیمُ سور و ساتمون روبراه بود ! جاتون خالی …. شراب به این نابی تا حالا نخورده بودم ! ای حال داد …ای حال داد ….! حالا من موندم شراب خوردنی که شامل مرور زمان شده حد داره یا نه ! …..

اینم آن روی سکه... کربلا کربلا ما داریم میاییم از این چیزام داشته...

  • Like 11
لینک به دیدگاه
خاطرات شمال محاله یادم بره ...!!!:hanghead:

 

عجب... :ws3:

 

تو شمال چیکار میکردی ؟ :w58: بگو منم یاد بگیرم خوب... بلکه به بنده هم خوش بگذره... :hanghead:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
عجب... :ws3:

 

تو شمال چیکار میکردی ؟ :w58: بگو منم یاد بگیرم خوب... بلکه به بنده هم خوش بگذره... :hanghead:

نوشد:ws3:

زشته:imoksmiley:

خانواده رد میشه ازینجا!!!!!!!:hanghead:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
نوشد:ws3:

زشته:imoksmiley:

خانواده رد میشه ازینجا!!!!!!!:hanghead:

 

ای بلا... :ws3:

ببین چه خبرا بوده... :w58:

باشه... نگو... بعدا یه نفر میاد سر منو میبره... :hanghead:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خوب که چی؟

شایدم همچین موردی بوده.....شایدم یه داستان ساختگیه.....شاید بدتر از اینشم بوده........ اما هزارتا فداکاری و از خود گذشتگی هم بوده..........یکی هم اینجوری...........گفتن نداره.............همین الانشم اگه مملکت هنوز سرپاس برای زحمتای اوناییه که هنوز وجدان دارن و کار درست میکنن............هرچی هم بدبختی هست زیر سر اوناییه که سو استفاده میکنن..........

 

:icon_gol:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
خوب که چی؟

شایدم همچین موردی بوده.....شایدم یه داستان ساختگیه.....شاید بدتر از اینشم بوده........ اما هزارتا فداکاری و از خود گذشتگی هم بوده..........یکی هم اینجوری...........گفتن نداره.............همین الانشم اگه مملکت هنوز سرپاس برای زحمتای اوناییه که هنوز وجدان دارن و کار درست میکنن............هرچی هم بدبختی هست زیر سر اوناییه که سو استفاده میکنن..........

 

:icon_gol:

 

مگه بنده دارم میگم چیزی غیر از اینها بوده ؟ مگر ما میگیم اونهایی که برای خاکشون جنگیدند فداکاری نکردند ؟

ما میگیم اونام آدم بودند... اونهام خیلی مسائل داشتند... هیچ فرشته ای نبوده... همه آدمهایی بودند مثل ما...

در ضمن این داستان به هیچ وجه ساختگی نیست...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

باید یاد بگیریم که چیزها رو اونطوری که هستند ببینیم... توی دنیای واقعی زندگی کنیم... نه هرچیزی رو طوری که دوست داریم ببینیم و چشممون رو ببندیم...

 

-----------------------------------------------------------------------------------------

 

توی منطقه اینجوری نبود که عین تو فیلما همه رزمنده ها ریش داشته باشن یا مثلا دعای کمیل برن …… یا همش سر نماز باشن و گریه کننُ سینه بزنن ! نه اینکه نبود خیلی هم بود اما بی نمازی هم بود …چپه تراشی هم بود … اهنگ های درخواستی هم بود ! بزن و برقص هم بود …! خلاف و خلافکاری هم بود !

گروهانی که من در اون خدمت میکردم بچه های کرمان و بم و جیرفت و نرمانشیر و راور فت و فراوون بودن … خیلی کم بودن توی این بچه ها که اهل خلاف نباشن ! خیلی هاشون سیگاری بار میزدن از گراس و حشیش و حال میکردن ..! البته اینا دست گرمی بود و اصلکاری تریاک و شیره بود ! بچه ها از مرخصی که برمیگشتن بدون استثنا پسته تف داده خانگی و خرمای رطب همراهشون بود … تریاک و شیره هم توی شورتشون قایم میکردن تا بتونن از ایست و بازرسی رد کنن ! تا چند شب بساط حال و حول توی نفربر ها براه بود ! چراغ های والور توی نفربر ها اکثرا کنار طلقشون سوراخ بود برای داغ شدن سیخ ! سیخ و سنگ و چایی نبات و پسته و خرما و اواز دلتنگی بچه های سرباز … چه حالی داشت …!

وقتی هم که کفگیر به ته دیگ میخورد بعضی ها از یه روش جدیدتر برای گیج شدن استفاده میکردن و اون استفاده از مخلوط گازوییل و بنزین و استنشاق اون بود ! توی چادر تعمیر نگهداری نفربر ها یه بشکه بود که توش بنزین و گازوییل میریختن و سرشون رو توی اون میکردن و هی نفس عمیق میکشیدن ! سرشون رو که بیرون میاوردن تا چند لحظه ای گیج و دبنگ بودن !

راستش تو جبهه همش هم دلاوری نبود ! دوستان به من خورده نگیرن بابت این گفته ها … حقیقت تلخه ! از شجاعت ها زیاد گفتن … بذار من از ترس ها بگم … من خودم کم نترسیدم … من دیدم سربازی از گروهان خودمون رو که برای فرار از منطقه کلاش رو گذاشت روی پاش و شلیک کرد ! من دیدم توی عملیات خود زنی کردند با تیغ موکت بری … یا ادای موجی ها رو در اوردند تا از مهلکه دور بشن ! وقتی میگم مهلکه فقط اونایی میفهمن چی میگم که توی جبهه بودن ! باید بودی و میدیدی …. خدا نیاره دیگه …نیاره !

  • Like 7
لینک به دیدگاه
دروخه ...مخمرشو از كجا آورد ؟! :banel_smiley_4:

 

صد در صد... همه ی اینها دروغه... همش... این فردی که اینها رو گفته اصلا جبهه نرفته بوده... مرض داره اینا رو بگه که چهره ی "رزمندگان اسلام" رو خراب کنه...

تمام کسانی که رفتند جنگ فرشتگانی بودند از طرف خدا... مومنانی بودند که خدا از روزی که اینها چشمشون رو باز کردند براشون کاخی از طلا در بهشت ساخته بود... انسان هایی بودند نورانی... هیچ گناهی نداشتند... هیچ خلافی نکردند... اصلا مگه میشه کسی که بره کشورش بجنگه یه موقع یه کاری بکنه که ما دوست نداشته باشیم... نهههههههههههههههههههه... نمیشه... تمام چیزهایی که جمهوری اسلامی از جبهه نشون میده درسته...

 

:icon_gol::icon_gol:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

صرف جبهه رفتن از كسي فرشته نميسازه :banel_smiley_4:

اونم تو سيستمي كه مشخص نيست واقعا دليل جبهه رفتن چي بوده.

به نظر من كسايي كه فقط و فقط براي دفاع از وطنشون رفتن جبهه خيلي خيلي قابل احترامن و ما تا ابد مديون اونا هستيم.

ولي خب كسايي هم كه با انگيزه هاي ديگه اي رفتن كم نبودن

كسايي كه به زور رفتن كم نبودن

حالا اينكه نتيجه چي بوده خيلي فرق داره. اگه كسي دلش براي وطنش بسوزه هميشه كه نبايد جنگ باشه كه كاري بكنه. الآنم ازين آدما زياد دور و برمون ميبينيم.

اين چيزي كه نوشتن منافاتي با واقعيت نداره و از ارزش آدمايي كه از خود گذشتگي نشون دادن چيزي كم نميكنه. فك نميكنم معيار ارزش ما آدما چنين چيزايي باشه.

خيليم به نظرم آدماي جالبي بودن. بهتره كه اين طوري باشن تا اينكه از لحاظ ظاهر خيلي مقيد باشن ولي انجام وظيفشون آخرين چيزي باشه كه بهش فك ميكنن.

خيليا هستن كه تنها كاري كه نميكنن خوردن شراب و مصرف مواده...:banel_smiley_4:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
صرف جبهه رفتن از كسي فرشته نميسازه :banel_smiley_4:

اونم تو سيستمي كه مشخص نيست واقعا دليل جبهه رفتن چي بوده.

به نظر من كسايي كه فقط و فقط براي دفاع از وطنشون رفتن جبهه خيلي خيلي قابل احترامن و ما تا ابد مديون اونا هستيم.

ولي خب كسايي هم كه با انگيزه هاي ديگه اي رفتن كم نبودن

كسايي كه به زور رفتن كم نبودن

حالا اينكه نتيجه چي بوده خيلي فرق داره. اگه كسي دلش براي وطنش بسوزه هميشه كه نبايد جنگ باشه كه كاري بكنه. الآنم ازين آدما زياد دور و برمون ميبينيم.

اين چيزي كه نوشتن منافاتي با واقعيت نداره و از ارزش آدمايي كه از خود گذشتگي نشون دادن چيزي كم نميكنه. فك نميكنم معيار ارزش ما آدما چنين چيزايي باشه.

خيليم به نظرم آدماي جالبي بودن. بهتره كه اين طوري باشن تا اينكه از لحاظ ظاهر خيلي مقيد باشن ولي انجام وظيفشون آخرين چيزي باشه كه بهش فك ميكنن.

خيليا هستن كه تنها كاري كه نميكنن خوردن شراب و مصرف مواده...:banel_smiley_4:

 

عرض بنده هم همینه...

مرسی... :icon_gol::icon_gol:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
مگه بنده دارم میگم چیزی غیر از اینها بوده ؟ مگر ما میگیم اونهایی که برای خاکشون جنگیدند فداکاری نکردند ؟

ما میگیم اونام آدم بودند... اونهام خیلی مسائل داشتند... هیچ فرشته ای نبوده... همه آدمهایی بودند مثل ما...

در ضمن این داستان به هیچ وجه ساختگی نیست...

 

به هر حال من خیلی از اون ادما رو دیدم ............شاید در 100 هزارتا یکی اینجوری باشه......حالا ما بریم همون استثنا رو در بیاریم..............اما اینکه مثل ما بودن یا نه باید بگم نه............ماها خیلی سوسول بار اومدیم.......تو اینترنت و پای مانیتور شجاعیم..............پاش برسه .........اونا هم فرشته نیستن ............یه ساعاتی از زندگیشون....اخر انسانیت و مردونگی بودن...........یه وقتایی هم خطا هایی داشتن.........ما چیکار کردیم که بتونیم بهش بنازیم..باز اونا یه کاری کردن.......همین الان جیگرشو نداریم حرفی رو که قبول داریم مردونه فریاد کنیم..........چون تیزی چاقو .......زهر ضرب شلاق رو نمیتونیم تحمل کنیم.........

حتی بادیدن یه ادم مجروح رنگ از رومون میپره

یه بار تو یه جاده با بابام میرفتیم.............یه ماشین جلوی ما با یه پایه بتونی کنار جاده تصادف کرده بود....ما اولین ماشینی بودیم که رسیدیم...........دو تا مرد توی ماشین داغون شده بودن من رنگم پریده بود دو بار بالا اوردم...........ولی بابام رفت کمکشون کرد..........درشون آورد........جلو خونریزیشونو گرفت..... تا امبولانس اومد...بهش گفتم چیزیت نیست؟....گفت بابا ما تو جبهه اینقدر از این چیزا دیدیم که این سهله...........حالا ما جونای امروز کجا و اون جوونای اون روز کجا

 

اونهمه فشار و استرس و گشنگی و تشنگی و بیماری و دوری از حمام ونظافت.....و شب روی خاک خوابیدن و گرما و سرما تحمل کردن و از دست دادن بهترین دوستا رو ول کنیم بریم ببینیم این بابا چجوری شراب درست کرده؟.........

  • Like 5
لینک به دیدگاه
به هر حال من خیلی از اون ادما رو دیدم ............شاید در 100 هزارتا یکی اینجوری باشه......حالا ما بریم همون استثنا رو در بیاریم..............اما اینکه مثل ما بودن یا نه باید بگم نه............ماها خیلی سوسول بار اومدیم.......تو اینترنت و پای مانیتور شجاعیم..............پاش برسه .........اونا هم فرشته نیستن ............یه ساعاتی از زندگیشون....اخر انسانیت و مردونگی بودن...........یه وقتایی هم خطا هایی داشتن.........ما چیکار کردیم که بتونیم بهش بنازیم..باز اونا یه کاری کردن.......همین الان جیگرشو نداریم حرفی رو که قبول داریم مردونه فریاد کنیم..........چون تیزی چاقو .......زهر ضرب شلاق رو نمیتونیم تحمل کنیم.........

حتی بادیدن یه ادم مجروح رنگ از رومون میپره

یه بار تو یه جاده با بابام میرفتیم.............یه ماشین جلوی ما با یه پایه بتونی کنار جاده تصادف کرده بود....ما اولین ماشینی بودیم که رسیدیم...........دو تا مرد توی ماشین داغون شده بودن من رنگم پریده بود دو بار بالا اوردم...........ولی بابام رفت کمکشون کرد..........درشون آورد........جلو خونریزیشونو گرفت..... تا امبولانس اومد...بهش گفتم چیزیت نیست؟....گفت بابا ما تو جبهه اینقدر از این چیزا دیدیم که این سهله...........حالا ما جونای امروز کجا و اون جوونای اون روز کجا

 

اونهمه فشار و استرس و گشنگی و تشنگی و بیماری و دوری از حمام ونظافت.....و شب روی خاک خوابیدن و گرما و سرما تحمل کردن و از دست دادن بهترین دوستا رو ول کنیم بریم ببینیم این بابا چجوری شراب درست کرده؟.........

 

اون حرفها به اندازه ی کافی زده شده... اینقدر زود جبهه گیری نکنید... بنده خودم هم این حرفها رو بلدم بزنم... مسئله این بود که فردی مطلبی نوشته بود... به نظرم جالب اومد و منم گذاشتم اینجا که دیگران بخونند...

در ضمن مگه اینکه یک نفر خون ببینه و حالش بد نشه خیلی هنره ؟ یعنی چون ما تا حالا خون ندیدیم یا نجنگیدیم از اونا کمتریم ؟

بعدشم کی گفته اونا نمیترسیدن ؟ اونام خیلی میترسیدن... اونام گریه میکردن... خیلی هاشون فرار میکردن... خود زنی و خود کشی هم کم نبود... اینها رو کسی بهتون نگفته ؟

نمیدونید کسانی بودند که پشت به دشمن میجنگیدند و سرباز های خودی رو که داشتند فرار میکردند میزدند ؟ فکر میکنم اینها رو کسی بهتون نگفته...

بنده مقصودم از شروع این تاپیک این نبود... ولی شما دوست عزیز به سرعت جبهه گیری میکنید...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
چشم اون باشگاهیارو دور دیدی از این چیزا میذاری...:ws28:

 

آخه نیست من از اون باشگاهیا خیلی میترسیدم و حساب میبردم... :ws28: بره همینه الان دارم دوباره سم پاشی میکنم... این چند وقته انگلیس و آمریکا به ما حقوق نمیدادن... من کم تاپیک میزدم... این ماه پولم رو دادن دوباره روز از نو روزی از نو... :ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
آخه نیست من از اون باشگاهیا خیلی میترسیدم و حساب میبردم... :ws28: بره همینه الان دارم دوباره سم پاشی میکنم... این چند وقته انگلیس و آمریکا به ما حقوق نمیدادن... من کم تاپیک میزدم... این ماه پولم رو دادن دوباره روز از نو روزی از نو... :ws3:

آره حاج آغا جنتی کلی افشاتون کرد...:ws28:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
آخه نیست من از اون باشگاهیا خیلی میترسیدم و حساب میبردم... :ws28: بره همینه الان دارم دوباره سم پاشی میکنم... این چند وقته انگلیس و آمریکا به ما حقوق نمیدادن... من کم تاپیک میزدم... این ماه پولم رو دادن دوباره روز از نو روزی از نو... :ws3:

 

:ws28: :ws28: :ws28:

پس چرا اين برادرا نمي رسن؟

:167: :167: :167:

 

 

:ws3:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...