RezaMTJAME 9278 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مرداد، ۱۳۸۹ خوب باعرض عذرخواهی ..... من حالم زیاد خوب نبودش و الان اومدم جواب بدم....... مورد اول اینکه نه نیاز به نصیحت داری و نه نیاز به هیچ چیز دیگه...... چیزی از دست ندادی و نخواهی داد...... مرگ خواهر همسرت توی تقدیر و سرنوشت اون بوده چه میخوای کنی؟ با مرگ مقابله کنی...... همه چیز رو زمانی از دست خواهی داد که ایمانت رو ببازی..... این میشه مرگ واقعی...... در ضمن اگه یادآوری نکنیم که نور ایمان هستش که توی دلت روشنه و خاموش نمیشه مگه اینکه اعتقادت رو به خدا از دست بدی و اون نور ایمان رو نادیده بگیری؛ چه باید کرد؟؟؟؟؟ هرگز....... این مطلب یک حقیقت غیر قابل انکاره که: گر نگهدار من آن است که من میدانم. شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...... نور ایمانت رو روشن نگه دار و به خدا توکل کن...... آبجی گاهی اوقات به سمت چیزی میدوی که مدام از تو دور میشه..... کمی صبر کن..... دست نگهدار..... به خدا اعتماد کن..... خدا هرگز به منفعت چیزی رو بهت نمیده..... چون منفعت منجر به دردسر میشه...... شاید الان چیزی که میخوای منجر به منفع باشه ولی هرگز به خیر و صلاح تو نباشه..... این چیزی که داره ازت دور میشه..... صبر کن.... بزار به روالی که هست طی بشه...... یقیناً خدا اون رو به سمت تو برمیگردونه..... دلت رو از غم ها پر کردی. بزارش کنار...... خدا رو بیار تو دلت..... دلت روشن میشه...... و این دل نورانی باعث میشه که صورتت هم نورانی بشه و حالا خدا توی دلت آقا ایمان خواهد انداخت که بیاد به سمت تو...... تنها این راه رو داری.... به این اعتقاد قلبی داشته باش که: گر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد....... اگه تو میخوای اینجوری ناامید باشی دیگران چی بگن..... مطمئن باش هر کسی چنین چیزی رو تجربه میکنه...... من با دست خودم پدرم رو از تابوت بیرون آوردم..... با دست خودم توی قبر گذاشتم......... خودم واسش تلقین میت رو انجام دادم..... و...... همیشه واست دعا میکنم آبجی........ الهی که خداوند غم رو از دل و دیده ات دور کنه و هر آنچه رو که به خیر و صلاحت هستش رو بهت عطا کنه و خوشبخت بشی و با حفط نور ایمانت آقا ایمان هم به زندگیت برگرده و کنار هم دلشاد و خوشبخت و عاقبت به خیر و موفق و سربلند و سعادتمند باشید....... و هزاران دعای خوب واسه آبجی بهتر از گل خودم..... من اینها رو هزاران درجه بدتر تجربه کردم..... میدونم که دارم بهت میگم...... ان شاءالله که به حق وجود مبارک آقا امام زمان (عج) و ائمه اطهار علیهم السلام سری بعد خداوند دلت و دیده ات رو به نور ایمان و خیر و صلاح و وجود آقا ایمان شاد و نورانی کنه.... و سری بعدی بیای اینجا شلوخخخخخخخخ کنی....... 8 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ سلام نميدونم در برابر محبتهاتون چه جوابي ميتونم بدم... تمام اينايي كه گفتيد رو مو به مو خوندم، فك نميكردم دوستاي به اين خوبي، البته خواهر برادراي به اين خوبي كنارم باشن... كاش بتونم جبران محبتهاتون رو بكنم... از دعاهاتون واقعا ممنون ببخشيد كه زودتر نشد بيام، متاسفانه مادربزرگم فوت كرد فردا هم مراسم هم مراسم شب هفتمش هستش.... الان يه سر اومدم خونه، گفتم بيام ازتون تشكر كنم البته به سپيدهي بي انصاف گفتم بهتون خبر بده و ازتون تشكر كنه كه نگران نباشيد، اما ديدم يادش رفته! فعلا داغ روي داغ شده، يكم درگيرم... ايشالا سر فرصت جواب تك تكتون رو ميدم.... خواهشا رو حساب كوتاهي نذاريد، بعد از مراسم شب هفت مامان بزرگ ايشالا برميگردم .... در مورد اون پستم هم كه نگرانتون كرد معذرت ميخوام، حقيقتا حال خوشي نداشتم، مرگ مامان بزرگ هر چند خيلي خيلي بد بود برام و هنوزم باورم نميشه، اما باعث شد يه كم حالم عوض بشه.... خدا عزيزانتون رو براتون نگه داره، هميشه دلاتون خوش باشه.... 19 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ امیدوارم دل خودت شاد بشه و به اون ارامش برسی 9 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ مهسا جونم برگشتی قربونت برم چه خبرا؟ 4 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ امیدوارم دل خودت شاد بشه و به اون ارامش برسی ممنون عزيزم، ايشالا اول دل شماها شاد باشه، از شادي دل شماها دل منم شاد ميشه مهسا جونمبرگشتی قربونت برم چه خبرا؟ سلام :مرسي عزيزم خدانكنه، سلامت باشي هميشه اومدم يه سر بزنم و ازتون تشكر كنم ايشالا بعد از مراسم ميام دوباره مراقب خودتون باشي 5 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ سلامنميدونم در برابر محبتهاتون چه جوابي ميتونم بدم... تمام اينايي كه گفتيد رو مو به مو خوندم، فك نميكردم دوستاي به اين خوبي، البته خواهر برادراي به اين خوبي كنارم باشن... كاش بتونم جبران محبتهاتون رو بكنم... از دعاهاتون واقعا ممنون ببخشيد كه زودتر نشد بيام، متاسفانه مادربزرگم فوت كرد فردا هم مراسم هم مراسم شب هفتمش هستش.... الان يه سر اومدم خونه، گفتم بيام ازتون تشكر كنم البته به سپيدهي بي انصاف گفتم بهتون خبر بده و ازتون تشكر كنه كه نگران نباشيد، اما ديدم يادش رفته! فعلا داغ روي داغ شده، يكم درگيرم... ايشالا سر فرصت جواب تك تكتون رو ميدم.... خواهشا رو حساب كوتاهي نذاريد، بعد از مراسم شب هفت مامان بزرگ ايشالا برميگردم .... در مورد اون پستم هم كه نگرانتون كرد معذرت ميخوام، حقيقتا حال خوشي نداشتم، مرگ مامان بزرگ هر چند خيلي خيلي بد بود برام و هنوزم باورم نميشه، اما باعث شد يه كم حالم عوض بشه.... خدا عزيزانتون رو براتون نگه داره، هميشه دلاتون خوش باشه.... دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمر جاویدان بماند خدارا میدهم سوگند بر عشق هر ان خواهی برایت آن بماند 3 لینک به دیدگاه
alireza&sepide 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ سلامنميدونم در برابر محبتهاتون چه جوابي ميتونم بدم... تمام اينايي كه گفتيد رو مو به مو خوندم، فك نميكردم دوستاي به اين خوبي، البته خواهر برادراي به اين خوبي كنارم باشن... كاش بتونم جبران محبتهاتون رو بكنم... از دعاهاتون واقعا ممنون ببخشيد كه زودتر نشد بيام، متاسفانه مادربزرگم فوت كرد فردا هم مراسم هم مراسم شب هفتمش هستش.... الان يه سر اومدم خونه، گفتم بيام ازتون تشكر كنم البته به سپيدهي بي انصاف گفتم بهتون خبر بده و ازتون تشكر كنه كه نگران نباشيد، اما ديدم يادش رفته! فعلا داغ روي داغ شده، يكم درگيرم... ايشالا سر فرصت جواب تك تكتون رو ميدم.... خواهشا رو حساب كوتاهي نذاريد، بعد از مراسم شب هفت مامان بزرگ ايشالا برميگردم .... در مورد اون پستم هم كه نگرانتون كرد معذرت ميخوام، حقيقتا حال خوشي نداشتم، مرگ مامان بزرگ هر چند خيلي خيلي بد بود برام و هنوزم باورم نميشه، اما باعث شد يه كم حالم عوض بشه.... خدا عزيزانتون رو براتون نگه داره، هميشه دلاتون خوش باشه.... خیلی پرویی:vahidrk: بی انصاف خودتی و خودت:icon_razz: چشم نداری دیگه:ubhuekdv133q83a7yy7 واست تاپیک زدم به همه گفتم:vahidrk: پرو:icon_razz: 9 لینک به دیدگاه
Afsaneh.M 19632 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۸۹ سلامنميدونم در برابر محبتهاتون چه جوابي ميتونم بدم... تمام اينايي كه گفتيد رو مو به مو خوندم، فك نميكردم دوستاي به اين خوبي، البته خواهر برادراي به اين خوبي كنارم باشن... كاش بتونم جبران محبتهاتون رو بكنم... از دعاهاتون واقعا ممنون ببخشيد كه زودتر نشد بيام، متاسفانه مادربزرگم فوت كرد فردا هم مراسم هم مراسم شب هفتمش هستش.... الان يه سر اومدم خونه، گفتم بيام ازتون تشكر كنم البته به سپيدهي بي انصاف گفتم بهتون خبر بده و ازتون تشكر كنه كه نگران نباشيد، اما ديدم يادش رفته! فعلا داغ روي داغ شده، يكم درگيرم... ايشالا سر فرصت جواب تك تكتون رو ميدم.... خواهشا رو حساب كوتاهي نذاريد، بعد از مراسم شب هفت مامان بزرگ ايشالا برميگردم .... در مورد اون پستم هم كه نگرانتون كرد معذرت ميخوام، حقيقتا حال خوشي نداشتم، مرگ مامان بزرگ هر چند خيلي خيلي بد بود برام و هنوزم باورم نميشه، اما باعث شد يه كم حالم عوض بشه.... خدا عزيزانتون رو براتون نگه داره، هميشه دلاتون خوش باشه.... خيلي خوشحالم كه بهتري مهسا جون ، زودتر برگرد كه منتظر شلوخ بازياتم !!:ws2: 5 لینک به دیدگاه
Mehdi.Aref 26780 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مرداد، ۱۳۸۹ خدا مادربزرگتو رحمت کنه ایشالا هرچی عمر ایشون بوده بقای عمر شما باشه 4 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۸۹ دلت شاد و لبت خندان بماندبرایت عمر جاویدان بماند خدارا میدهم سوگند بر عشق هر ان خواهی برایت آن بماند خیلی پرویی:vahidrk:بی انصاف خودتی و خودت:icon_razz: چشم نداری دیگه:ubhuekdv133q83a7yy7 واست تاپیک زدم به همه گفتم:vahidrk: پرو:icon_razz: خيلي خوشحالم كه بهتري مهسا جون ، زودتر برگرد كه منتظر شلوخ بازياتم !!:ws2: خدا مادربزرگتو رحمت کنه ایشالا هرچی عمر ایشون بوده بقای عمر شما باشه ممنون از همگيتون 1 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۸۹ سكوت هميشه اين معني رو نميده كه همه چيز خوبه و تو راضي هستي! يه وقتا مجبوري تمام تلخيهارو قورت بدي و جز سكوت كاري ازت بر نمياد... مجبوري بيرحميها رو تحمل كني و سكوت كني... مجبوري خودت رو له كني ، اما سكوت كني!... الان همون بغضه داره گلومو پاره ميكنه، همون حرفاي تلخ توي سرم داره ميچرخه، اما سكوت كردم... ديگه نميخوام سوز درونم رو با سيل اشكم نشون بدم... نميخوام تلخي و سوز حرفاي زشت و نيشدار رو جواب بدم... هر چند كه حرفام حقه... اما سكوت رو ترجيح ميدم... ترجيح ميدم حرفهايي رو بشنوم كه هر روز به روز مرگم نزديكترم ميكنه، اما خودم حرفي نزنم... با اينكه ديگه هيچ انگيزه و هدفي براي ادامهي زندگي ندارم، و همه چيز برام پوچ و بيمعني شده، اما هنوز معتقدم كه خدايي هست و هميشه حواسش بوده بهم... با اينكه اين روزا هر چي صداش كردم جوابي بهم نداد، اما هنوز منتظر جوابشم... ميخوام اينبار فقط اجابت كنه، همون كه من ميگم... همون كه من ميخوام، خير و صلاحمم توي همين قرار بده... خيلي زود هم ازش ميخوام... يادته؟ پارسال ماه رمضون بهم يه هديهي بزرگ دادي، چيزي كه يكسال تموم دنبالش بودم و هر كار ميكردم نميشد بدست بيارم... اما ماه رحمت بود و هر چي خواستم دادي... امسال يه چيز بزرگتر ميخوام ازت... هيچ چيز ديگه ندارم، امسال زندگيمو ميخوام، ميخوام يا زندگيمو بهم برگردوني، يا من رو از اين زندگي حذف كني... ميگن قدرت مطلقي، پس برات كاري نداره، اراده كني همين الان، همين الانِ الان همه چيز تغيير ميكنه... دوماهه صبر كردم.... هر روزم بدتر از روز قبل شده... ميخوام معجزهات رو دوباره بهم نشون بدي... يه سوسو اميدي هنوز اون تههاي دلم هست، يا از بين ميبريش، يا اينكه دوباره ميشه اميد.... دعوا ندارم، اينا خواستهام بود... ازت طلب كردم... خودت گفتي مرا بخوانيد،تا اجابت كنم شمارو... «ادعوني استجب لكم»... خوندمت، هزاران بار خوندمت... فرياد زدم... به اين ماه رحمت قسمت دادم، به تمام خوبهاي عالم قسمت دادم، به تمام صفات بزرگت قسمت دادم، حالا ديگه نوبت توست، نوبت توست كه پاي حرفت وايسي... هنوز منتظرتم... ميدونم كه كنارمي، پس اجابت كن... 8 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۸۹ گاهي اوقات خود ما مسبب اتفاقات اطرافمون هستيم... يه وقتا هم نگفتن، يا دروغ گفتن بهتر از گفتن و راست گفتن ميشه... لااقل باعث ميشه دلت نشكنه! اگه امروز در مورد ايمان من اينطوري ميگن، مسببش خودمم! منم كه كه مقصرم! من نبايد رو راست ميبودم... نبايد اعتماد ميكردم... خدايا، توي اين ماه رمضون، 3بار از دلم يه چيزي گذشت، تنها از دلم گذشت، حتي نشد به زبون بيارم! فقط از دلم رد شد و بعد از نيم ساعت تلفن به صدا در اومد و تو خواستمو اجابت كردي! حتي نذاشتي به زبونش بيارم... اين يعني هنوزم دوستم داري و نگاهم ميكني... پس چرا اتفاق اصليه نميفته؟ چرا معجزه نميكني؟؟ چرا انقد صبرت زياده، مگه نميبيني دارن چي ميگن؟؟ چرا هر كس به خودش اجازه ميده هر حرفي رو به زبون بياره؟ كمكم كن به همه ثابت كنم اشتباه ميكنن... كمك كن ... به قول بابا كه امروز ميگفت "خدا وقتي خواستهاي به لب بندهاش مياد، همون لحظه اجابت ميكنه، اگر بنا باشه كه اجابت نشه، به زبون بنده نميذاره بياد... " پس مطمئنم اجابت كردي و زمان نشون دانش به من نرسيده... ازت فقط ميخوام زودتر نشونم بدي... خيلي زودِ زووووووووووود.... 8 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ براي شما دوستان مهربانم... متاسفم كه اين روزها كمرنگ شدم و نگرانتون كردم... راستش اين روزها مهسا همچو روزگار متغير و تلخ و ناملايم است، يك روز آنقدر متلاطم، ابري و باراني، و روزي همچون آرامشي بعد از طوفان، كه اين آرامش گذرا و موقت است و تنها فرصتي است كه به چشمانم براي بارش بعدي ميدهم... چشمانم به پنجرهي بالا سرم دوخته شده و هر لحظه منتظر پاسخي... منتظر معجزهاي... آيا معجزه رخ خواهد داد!!؟ عاجزم از هر حرفي... فقط دعايم كنيد... 9 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۸۹ نميدونم چي بگم هر وقت ديگه خيلي خيلي كم ميارم پناه ميارم به اينجا يه مدتيه كه زندگيم نميدونم چرا اين مدلي ميشه اتفاق بدي افتاده برام، اصلا نميتونم بگم چي شده فقط خواهش ميكنم از ته دلاتون دعام كنيد خيلي محتاج دعاتونم سفت و سخت دعام كنيد... ديگه خسته شدم 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده