.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 24 مهر، 2015 دلگیر غروب جمعه ای هستم که از شنبه و از شروع ترسی دارم من و عشق ٬ باران صبح بهاریم پر از شادمانی و سبزینه هستیم 4
yanāl 2221 ارسال شده در 24 مهر، 2015 ما خود نمیرویم دوان در قفای کس آن میبرد که ما به کمند وی اندریم سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند چندان فتادهاند که ما صید لاغریم 4
sama-sh 6913 ارسال شده در 25 مهر، 2015 ما خود نمیرویم دوان در قفای کس آن میبرد که ما به کمند وی اندریم سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند چندان فتادهاند که ما صید لاغریم مزن بر سر ناتوان دست زور .................که روزی در افتی به پایش چو مور 7
ENG.SAHAND 31645 ارسال شده در 25 مهر، 2015 روزه هــجــر شــکــســتــیــم و هــلـال ابـروئـی مــنــظــر افــروز شــب عــیــد وصــالــی کــردیـم شهریار 6
sama-sh 6913 ارسال شده در 25 مهر، 2015 ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی.................نروم جز به همان ره که توام راهنمایی 6
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 25 مهر، 2015 ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی.................نروم جز به همان ره که توام راهنمایی یک خیابان ستاره گذر داشت در شب چشمهای سیاهش بود چون آسمان در بهاران گریه و خنده گاه گاهش 5
roozbeh ameri 8439 ارسال شده در 25 مهر، 2015 شوق رهایی ام درِ زندانِ غم شکست بوی خوش سپیده دم از سنگرم گذشت با همرهان بگوی : (( سراغ وطن گرفت هر جا که ذره ذره خاکسترم گذشت )) فریدون مشیری 4
bar☻☻n 5895 ارسال شده در 26 مهر، 2015 تو عهد کرده ای که کشانی به خون مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی 4
roozbeh ameri 8439 ارسال شده در 26 مهر، 2015 یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است 4
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 26 مهر، 2015 تا نلرزم بیش از اینها در شبِ موهای ِ تو از دو چشم روشن خود آفتابم میدهی؟ 3
ENG.SAHAND 31645 ارسال شده در 27 مهر، 2015 تا نلرزم بیش از اینها در شبِ موهای ِ تواز دو چشم روشن خود آفتابم میدهی؟ یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم، رهایم کرد و رفت 3
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 30 مهر، 2015 تو را من چشم در راهم شباهنگام ... ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم 7
Adel00 5292 ارسال شده در 30 مهر، 2015 ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم موجیم و وصل ما، از خود بریدن است ساحل بهانهای است، رفتن رسیدن است ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم پرواز بال ما، در خون تپیدن است پر میکشیم و بال، بر پردهی خیال اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش آیین آینه، خود را ندیدن است قیصر امین پور 7
sama-sh 6913 ارسال شده در 31 مهر، 2015 موجیم و وصل ما، از خود بریدن است ساحل بهانهای است، رفتن رسیدن است ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم پرواز بال ما، در خون تپیدن است پر میکشیم و بال، بر پردهی خیال اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است ما هیچ نیستیم، جز سایهای ز خویش آیین آینه، خود را ندیدن است قیصر امین پور تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است..................ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است 6
زفسنجانی 7100 ارسال شده در 31 مهر، 2015 تو که گیسوی پریشان شده در پاییزی جز دل ساده ام این بار ندارم چیزی 8
زفسنجانی 7100 ارسال شده در 31 مهر، 2015 تورا من قهوه میریزم چرا پس آب میخواهی؟؟؟ به چشمت شعر میکارم تو اما خواب میخواهی 8
yanāl 2221 ارسال شده در 31 مهر، 2015 یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد 7
ارسال های توصیه شده