sama-sh 6913 ارسال شده در 21 مهر، 2015 ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو بجان آمد وقت است که باز آیی 2
Tamana73 28835 ارسال شده در 21 مهر، 2015 یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا 2
helma.b 3345 ارسال شده در 21 مهر، 2015 اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد 2
Tamana73 28835 ارسال شده در 21 مهر، 2015 دل پردرد من امشب بنوشیدهست یک دردی از آنچ زهره ساقی بیاوردش ره آوردی 3
sama-sh 6913 ارسال شده در 21 مهر، 2015 یا رب آن نوگل خندان که سپردی بمنش میسپارم بخود از چشم حسود چمنش 4
Tamana73 28835 ارسال شده در 21 مهر، 2015 شاد آمدی ای مه رو ای شادی جان شاد آ تابود چنین بودی تا باد چنان بادا 4
sama-sh 6913 ارسال شده در 21 مهر، 2015 ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف اری وبه غفلت نخوری…! 3
Tamana73 28835 ارسال شده در 21 مهر، 2015 یاور من تویی بکن بهر خدای یاریی نیست تو را ضعیفتر از دل من شکاریی 2
.sOuDeH. 16059 ارسال شده در 23 مهر، 2015 یکی روبهی دید بی دستو پای فرو ماند در لطف و صنع خدای یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم، رهایم کرد و رفت 1
زفسنجانی 7100 ارسال شده در 23 مهر، 2015 یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم، رهایم کرد و رفت توکل برخدایت کن کفایت میکندحتما اگرخالص شوی بااوصدایت میکند حتمن چه درکنج قفس یاآسمان رفتی تورسم بندگی آموز که از شر اسارت او رهایت میکند حتمن 5
yanāl 2221 ارسال شده در 23 مهر، 2015 نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟ عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟ 2
Tamana73 28835 ارسال شده در 23 مهر، 2015 ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا 1
Mohammad1675 4635 ارسال شده در 23 مهر، 2015 ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا از وصل تو گر نيست نصيبم عجبي نيست هم ظلمت و هم نور به يكجا نتوان ديد عبدالله الفت 9
sama-sh 6913 ارسال شده در 23 مهر، 2015 از وصل تو گر نيست نصيبم عجبي نيست هم ظلمت و هم نور به يكجا نتوان ديد عبدالله الفت دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 8
Arefeh.A 140 ارسال شده در 23 مهر، 2015 دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 9
sama-sh 6913 ارسال شده در 23 مهر، 2015 دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندوان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند وااااااااای چقد ددددد دستم به ماه مي رسد امشب، اگر كه عشق دست مرا دوباره بگيرد، مگر كه عشق 7
bar☻☻n 5895 ارسال شده در 24 مهر، 2015 قسم به عشق و جوانی و روزگار جنون نبود آب در این راه جز سراب مرا 7
*atefeh* 13017 ارسال شده در 24 مهر، 2015 انگشت به لب مانده ام از قاعده عشق ما یار ندیده، تب معشوق کشیدیم... 6
roozbeh ameri 8439 ارسال شده در 24 مهر، 2015 ما توکل کرده بودیم این ولی کافی نبود نیل تر بود و عصا خشک و پیمبر نابلد 4
ارسال های توصیه شده