رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای

عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای؟

 

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

 

زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

 

 

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر

 

ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

 

 

بیستون برسر راه است مباد از شیرین

خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

 

 

بیستون برسر راه است مباد از شیرین

خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

 

 

در اندیشه آنم که روان بر تو فشانمنه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

 

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

 

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

 

-----------------

احساس میکنم یه جاشو اشتباه نوشتم....به هر حال اگه اشتباه بود ببخشید:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مرا میبینی و هردم زیات می کنی دردم

تورا می بینم و میلم زیادت می شود هر دم

 

به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری

به درمانم نمی کوشی نمیدانی مگر دردم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را

 

میجویمت چنان که لب تشنه آب را

 

از آن گلشن گرفتم شمه‌ای باز

 

نهادم نام او را گلشن راز

 

 

در او راز دل گلها شکفته است

 

که تا اکنون کسی دیگر نگفته است

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...