EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۸ هرگاه که من جهد کنم دل به کف آرم بازش تو بدزدی ز من این کارنه کارست 2 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۸ تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک می توان از میان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست 3 لینک به دیدگاه
setare.blue 23086 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۳۸۸ كمندي به فتراك بر بست شست يكي تيغ هندي گرفته به دست 2 لینک به دیدگاه
EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۸ ترا که هر چه مرادست در جهان داری چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری 3 لینک به دیدگاه
Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۸ یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد 3 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آذر، ۱۳۸۸ در شامگهی ، در لب دریا . گفتم به برم کاش ترا بود نصیبی. خوردم همه شب حسرت یک بوسه ز لبهات. بس فکر عجیبی آغوش گشودم که مگر طعم تو یابم، در غربت شبها بیمار شدم در طلبت کاش مرا بود طبیبی گفتم به خیالت ره صد ساله توان برد ایکاش مرا بود شکیبی. صبرم به لب آمد توکدامی ؟ تو حبیبی؟ تو رقیبی ! 2 لینک به دیدگاه
setare.blue 23086 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 آذر، ۱۳۸۸ يكي كوه بد نامش البرزكوه به خورشيد نزديك ودور از گروه 1 لینک به دیدگاه
mona_serendipity 4365 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آذر، ۱۳۸۸ هر که را با سر سبزت، سر سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد، تا باشد 3 لینک به دیدگاه
Architect 3224 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آذر، ۱۳۸۸ در انتظار دره ها رازي است اين را به روي قله هاي كوه برسنگهاي سهمگين كندند آنها كه در خط سقوط خويش يك شب سكوت كوهساران را از التماسي تلخ آكندند -فروغ- 2 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۸ دیروز پریشــــانی خود را به تو گفـــتم امــروز پریشــــانتـر از آنم که تـــوان گــفت... 2 لینک به دیدگاه
mona_serendipity 4365 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۸ تو ز چشم خویش پنهانی، اگر پیدا شوی در میان جان تو، گنجی نهان آید پدید 2 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۸۸ ديدمت شبي به خواب و سرخوشم وه....مگر به خواب ببينمت غنچه نيستي كه مست اشتياق خيزم و زشاخه ها بچينمت 3 لینک به دیدگاه
Maryam.j 1013 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۸۸ تو کز مکارم اخلاق عالم دگری وفای عهد من از خاطرت بدر نرود 1 لینک به دیدگاه
EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۸ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 2 لینک به دیدگاه
Maryam.j 1013 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۸ مجاز اندر مجاز است عالم ما خیالی بیش نیست اندر سر ما 2 لینک به دیدگاه
EN-EZEL 13039 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۸ ای عشق پیدا کن مرا، همرنگ دریا کن مرا خود را نوشتم بارها،یکبار معنا کن مرا 2 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۸ آب را گل نکنیم شاید این اب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی . دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب زن زیبایی امد لب رود آب را گل نکنیم روی زیبا دو برابر شده است 2 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۸ يكي از ابتدايي ترين شعر ها:ws2: توانا بود هر كه دانا بود زدانش دل پير برنا بود 1 لینک به دیدگاه
surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آذر، ۱۳۸۸ دردم نه همین است که بستند پرم را دردم این است که به گلزار نرسانند خبرم را اقا چه کردی من حیرون این شعرتم..!! 4 لینک به دیدگاه
ALI* 880 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۸۸ خدایی که به من نزدیکی خبر از دلهره هایم داری ؟ خبر از چک چک آرام صدایم داری ؟ ای خدایی که پر از احساسی چینی روح مرا بند بزن تو که در عرش بلند کیه بر تخت حکومت داری تو که دنیا همه از پشت نگاهت پیداست تو که ذوق و هنرت را به سرم می باری و مرا با همه ی رنجش جان می خواهی چینی روح مرا بند بزن 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده