EN-EZEL 13039 ارسال شده در 24 بهمن، 2009 هرگاه که من جهد کنم دل به کف آرم بازش تو بدزدی ز من این کارنه کارست 2
surush 1359 ارسال شده در 25 بهمن، 2009 تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک می توان از میان فاصله ها را برداشت دل من با دل تو هر دو بیزار از این فاصله هاست 3
EN-EZEL 13039 ارسال شده در 25 بهمن، 2009 ترا که هر چه مرادست در جهان داری چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری 3
Architect 3224 ارسال شده در 26 بهمن، 2009 یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد 3
surush 1359 ارسال شده در 26 بهمن، 2009 در شامگهی ، در لب دریا . گفتم به برم کاش ترا بود نصیبی. خوردم همه شب حسرت یک بوسه ز لبهات. بس فکر عجیبی آغوش گشودم که مگر طعم تو یابم، در غربت شبها بیمار شدم در طلبت کاش مرا بود طبیبی گفتم به خیالت ره صد ساله توان برد ایکاش مرا بود شکیبی. صبرم به لب آمد توکدامی ؟ تو حبیبی؟ تو رقیبی ! 2
mona_serendipity 4365 ارسال شده در 27 بهمن، 2009 هر که را با سر سبزت، سر سودا باشد پای از این دایره بیرون ننهد، تا باشد 3
Architect 3224 ارسال شده در 30 بهمن، 2009 در انتظار دره ها رازي است اين را به روي قله هاي كوه برسنگهاي سهمگين كندند آنها كه در خط سقوط خويش يك شب سكوت كوهساران را از التماسي تلخ آكندند -فروغ- 2
surush 1359 ارسال شده در 1 اسفند، 2009 دیروز پریشــــانی خود را به تو گفـــتم امــروز پریشــــانتـر از آنم که تـــوان گــفت... 2
mona_serendipity 4365 ارسال شده در 1 اسفند، 2009 تو ز چشم خویش پنهانی، اگر پیدا شوی در میان جان تو، گنجی نهان آید پدید 2
Abo0ozar 8637 ارسال شده در 1 اسفند، 2009 ديدمت شبي به خواب و سرخوشم وه....مگر به خواب ببينمت غنچه نيستي كه مست اشتياق خيزم و زشاخه ها بچينمت 3
EN-EZEL 13039 ارسال شده در 3 اسفند، 2009 دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 2
EN-EZEL 13039 ارسال شده در 4 اسفند، 2009 ای عشق پیدا کن مرا، همرنگ دریا کن مرا خود را نوشتم بارها،یکبار معنا کن مرا 2
ALI* 880 ارسال شده در 7 اسفند، 2009 آب را گل نکنیم شاید این اب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی . دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب زن زیبایی امد لب رود آب را گل نکنیم روی زیبا دو برابر شده است 2
Abo0ozar 8637 ارسال شده در 7 اسفند، 2009 يكي از ابتدايي ترين شعر ها:ws2: توانا بود هر كه دانا بود زدانش دل پير برنا بود 1
surush 1359 ارسال شده در 7 اسفند، 2009 دردم نه همین است که بستند پرم را دردم این است که به گلزار نرسانند خبرم را اقا چه کردی من حیرون این شعرتم..!! 4
ALI* 880 ارسال شده در 23 اسفند، 2009 خدایی که به من نزدیکی خبر از دلهره هایم داری ؟ خبر از چک چک آرام صدایم داری ؟ ای خدایی که پر از احساسی چینی روح مرا بند بزن تو که در عرش بلند کیه بر تخت حکومت داری تو که دنیا همه از پشت نگاهت پیداست تو که ذوق و هنرت را به سرم می باری و مرا با همه ی رنجش جان می خواهی چینی روح مرا بند بزن 3
ارسال های توصیه شده