sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۰ تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هرکس به قدر همت اوست... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ تا پشیزی ز جمع بستاند از سر خویش بر گرفت کلاه 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم ... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ مقدمم فرخ است و فیروز است شادی از من پدید می آید 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد همه سوز و همه داغ و همه درد... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دوشیزه ای بیار که او را حاجت به رنگ و بوی نباشد 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دستی به کرم به شانه ی ما نزدی بالی به هوای دانه ی ما نزدی دیریست دلم چشم به راهت دارد ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی ... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ یک باغ , لطف و گرمی و خوبی ز انگشت پای تا به سرش بود (سیمین بهبهانی) 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم تاریک و تهی پشت و پس آینه ماندیم هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ مشکین غزال چشم سیه را نزدیک خرس پیر نشاندم 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ مایه ی عیش و خوش دلی در غم اوست سایه جان آن که غمش نمی خورد عمر تباه می کند... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دیگر چه گویمت که چه آفت پستان و سینه و کمرش بود (سیمین دانشور) 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ی ایام دل آدمیان است دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت این دشت که پامال سواران خزان است... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ ترسم آتش به جانت اندازم سوزمت پای تا به سر یکسر 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ روزی به جای لعل و گوهر سنگریزه ای بردم به زرگری که بر انگشتری نهد بنشاندش به حلقه زرین عقیق وار آنسان که داغ بر دل هر مشتری نهد.... 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دست شستم ز خویش و خاطر من شد نهان خانه محبت خلق 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ قصه ی عشق من آوازه به افلاک رساند همچو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند... 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ دیدم آن نخوت و غرور عجیب که نیارد فرود گردن خویش 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد... 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ در خیال این همه لعبت به هوس میبازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده