کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد چندانكه می خورم غم تو ، می خورد مرا قسمت كنیم آنچه كه پرتاب می شود شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا... 2 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ این مدعیان در طلبش بی خبرانند/کان را که خبر شد خبری باز نیامد. 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شب كجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟ كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب... 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ بس که لبریزم از تو می خواهم بدوم در میان صحراها سر بکوبم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ امشب ستاره های مرا آب برده است خورشید واره های مرا ،خواب خورده است نام شهاب های شهید شبانه را آفاق مه گرفته هم از یاد برده است... 4 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم/ از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ می بندم این دو چشم پر اتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله ی نگاه پریشانش 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ شاید به ناخنی بخراشم تنی ، ولی چون تیغی آختم ، به دل خویش می زنم روشن چراغ صاعقه ات باد همچنان ای آنكه هیچ رحم نكردی به خرمنم... 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ لحظه هایی كه در فلق گم شدم با شفق باز می شود پیدا چه غروری چه سرشكن سنگی موجكوب است یا خیال شما... 4 لینک به دیدگاه
atefe.sh 283 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ آخر چه امیدی به شب و روز جهان است باید همه عمر خودت را بفریبی چون قصه آن صخره که از صحبت دریا جز سیلی امواج نبرده است نصیبی 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ یادم امد که چو طفلی شیطان مادر خسته ی خود را ازرد دیو شب از دل تاریکیها بی خبر امد و طفلک را برد 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ در عاشقى گريز نباشد ز ساز و سوز استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم 1 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم... 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ مه جلوه مى نمايد بر سبز خنگ گردون تا او به سر در آيد بر رخش پا بگردان 3 لینک به دیدگاه
armun 115 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ نیازارم ز خود هرگز دلی را/که می ترسم در او جای تو باشد 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ دلا دايم گداى كوى او باش به حكم آن كه دولت جاودان به 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۰ دلا دايم گداى كوى او باش به حكم آن كه دولت جاودان به همی تاختی تا دماوند کوه دمان و کشان از پس اندر گروه 4 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۰ همراه تو تا نابترین آب رسیدن همواره عطشناكی رویای من اینست من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت نایاب ترین فصل تماشای من اینست... 3 لینک به دیدگاه
atefe.sh 283 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۰ تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر موژه چون سیل روانه 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده