captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ یا رب اندر دل آن خسرو شیرین اندازکه به رحمت گذری بر سر فرهاد کند... دلبرا ای که تو را طبع سخن پرور من مهربان کرد که دستی بکشی بر سر من 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ نمی دانم چه می خوام بگویم زبانم در دهان باز بستست در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکستست... 3 لینک به دیدگاه
atefe.sh 283 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ ترسم كه سر كوي ترا سيل بگيرد اي بيخبر از گريه ي مستانه ام امشب يك جرعه ي آن مست كند هر دو جهان را چيزي كه لبت ريخت به پيمانه ام امشب 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ به چشم خویش دیدم ان شب ای خدا که جام خود به جام دیگری زد چو فال حافظ ان میانه باز شد تو فال خود به نام دیگری زد 2 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگوکه من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم... مگر زین دو تن را که ریزند خون یکی را توان آوریدن برون 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ نهادم آینه ای پیش روی آینه ات جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی... 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ نهادم آینه ای پیش روی آینه ات جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی... یکی را به جان داد زنهار و گفت نگر تا بیاری سر اندر نهفت 3 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر بمهر بعالم سمر شود 3 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ درنگ كرد و نكرد آنچنانكه چلچله ای پری به آب زد و نانشسته بال گشود... 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ درنگ كرد و نكرد آنچنانكه چلچله ای پری به آب زد و نانشسته بال گشود... دو پاکیزه از گوهر پادشا دو مرد گرانمایه و پارسا 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ این بار هم نشد كه ببرم كمند را و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را این بار هم نشد كه به آتش در افكنم با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را.. 2 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ این بار هم نشد كه ببرم كمند را و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را این بار هم نشد كه به آتش در افكنم با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را.. از آن دو یکی را بپرداختند جز این چاره ای نیز نشناختند 2 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ دلم برای خودم تنگ می شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم... 4 لینک به دیدگاه
sogand_aryan 211 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ [h=6]در به در تر از باد زیستم ... در سرزمینی که گیاهی در آن نمی روید[/h] 3 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ در به در تر از باد زیستم ... در سرزمینی که گیاهی در آن نمی روید دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ نهادی به گردن برش پالهنگ 4 لینک به دیدگاه
sogand_aryan 211 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ گویند کسان بهشت با حور خوش است من می گویم که آب انگور خوش است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کاواز دهل شنیدن از دور خوش است 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ تو را که این همه بلبل نوای عشق زنند چه التفات بود بر ادای منکر زاغ دلیل روی تو هم روی توست سعدی را چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ 3 لینک به دیدگاه
moh@mad 5513 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ غرق خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد گفتم افسانه شیرین و به خوابش بردم 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۰ من هم اول روز گفتم جان فدای روز تو شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده