رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز

که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند...

 

دلبرا ای که تو را طبع سخن پرور من

مهربان کرد که دستی بکشی بر سر من

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ترسم كه سر كوي ترا سيل بگيرد

اي بيخبر از گريه ي مستانه ام امشب

يك جرعه ي آن مست كند هر دو جهان را

چيزي كه لبت ريخت به پيمانه ام امشب

  • Like 2
لینک به دیدگاه
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم...

 

مگر زین دو تن را که ریزند خون

یکی را توان آوریدن برون

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
نهادم آینه ای پیش روی آینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی...

 

یکی را به جان داد زنهار و گفت

نگر تا بیاری سر اندر نهفت

  • Like 3
لینک به دیدگاه
درنگ كرد و نكرد آنچنانكه چلچله ای

پری به آب زد و نانشسته بال گشود...

 

دو پاکیزه از گوهر پادشا

دو مرد گرانمایه و پارسا

  • Like 2
لینک به دیدگاه

این بار هم نشد كه ببرم كمند را

و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را

این بار هم نشد كه به آتش در افكنم

با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را..

  • Like 2
لینک به دیدگاه
این بار هم نشد كه ببرم كمند را

و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را

این بار هم نشد كه به آتش در افكنم

با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را..

 

از آن دو یکی را بپرداختند

جز این چاره ای نیز نشناختند

  • Like 2
لینک به دیدگاه
در به در تر از باد زیستم ... در سرزمینی که گیاهی در آن نمی روید

 

 

دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ

نهادی به گردن برش پالهنگ

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو را که این همه بلبل نوای عشق زنند

چه التفات بود بر ادای منکر زاغ

دلیل روی تو هم روی توست سعدی را

چراغ را نتوان دید جز به نور چراغ

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...