رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

من نمى يابم مجال اى دوستان

گر چه دارد او جمالى بس جميل

پاى ما لنگست و منزل بس دراز

دست ما كوتاه و خرما بر نخيل

  • Like 2
لینک به دیدگاه

لای لای ای پسر کوچک من

دیده بربند که شب امده است

دیده بربند که این دیو سیاه

خون به کف خنده به لب امده است

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تا چند همچو شمع زبان آورى كنى

پروانه ء مراد رسيد اى محب خموش

اى پادشاه صورت و معنى كه مثل تو

ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش

  • Like 2
لینک به دیدگاه

شادی و غم منی به حیرتم

خواهم از تو...در تو اورم پناه

موج وحشیم که بیخبر ز خویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هان مشو نوميد چون واقف نئى از سر غيب

باشد اندر پرده بازيهاى پنهان غم مخور

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم

سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

  • Like 2
لینک به دیدگاه

مردم درين فراق و در آن پرده راه نيست

يا هست و پرده دار نشانم نمى دهد

شكر به صبر دست دهد عاقبت ولى

بد عهدى زمانه امانم نمى دهد

  • Like 2
لینک به دیدگاه
مى خواست گل كه دم زند از رنگ و بوى دوست

از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت

تو را با تیشه ی عشقم میان مرمر قلبم تراشیدم

ازان پس من تو را چون بت پرستیدم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

لیک دور از سایه ها

بی خبر از قصه ی دلبستگی هاشان

از جدایی ها و از پیوستگی هاشان

جسمهای خسته ی ما در رکود خویش

زندگی را شکل میبخشند

  • Like 3
لینک به دیدگاه
عاقبت خط جاده پایان یافت

من ریسدم ز ره غبار الود

نگهم پیشتر ز من می تاخت

بر لیانم سلام گرمی بود

 

دست تو را به ابر که یار و شبیه کرد

چو بدره بدره این دهد و قطره قطره آن

(منسوب به حافظ)

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...