setare.blue 23086 ارسال شده در 12 بهمن، 2009 نشينيم هردو پياده به هم به مي تازه داريم روي دژم به پيش جهاندار پيمان كنيم دل از جنگ جستن پشيمان كنيم 2
Amin 6457 ارسال شده در 12 بهمن، 2009 منو میرسونه تا شبهای رویا چهره ی قشنگو مثل ماهه م دلم اروم نداره بیقراره گریه هر شبم بی اختیاره گل م همه ی دارو ندارم غیر م کسیو دوست ندارم :ws13: توضیح(در شعر به جای م مریم باید بذارید اما چون من یه م دیگه اییو دوست دارم نتونستم مریمو بنویسم ) 3
surush 1359 ارسال شده در 13 بهمن، 2009 من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا زمن گریزی؟ که وفایم آزمودی زدرون بود خروشم ولی از لب خموشم نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی 4
Amin 6457 ارسال شده در 13 بهمن، 2009 یادته زدی دلمو شکستی حالا اومدی میگی بودی تو مستی پشیمونی ولی بدون خودت خواستی برو گم شو برو خیلی پستی:ws6: 2
surush 1359 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 یارب تو جمال آن مه مهرانگیز آراسته ای به سدر و کافور و عنبر و بیز پس حکم چه داری که به رویش منگر؟ این حکم چنان کن که کژ دار و مریز 2
setare.blue 23086 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 نذري بكن كه در اتش دوزخ نسوزم يك اسمان پرنده رها كن به جاي من 3
surush 1359 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 نمی دانم من نمی دانم چرا؟؟؟ این چنین آشفته ام با خیالت روز و شب در آتشم شعر هایی نیمه شب ها گفته ام 4
setare.blue 23086 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 در رهگذر عمر دل خسته ترينم افسوس كه به هر دل كه رسيديم شكستيم 3
surush 1359 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت ياقوت نهم نام لب لعل تو يا قوت قربان وفاتم به وفاتم گذري كن تا بوت همي بشنوم از رخنه ي تابوت 4
setare.blue 23086 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 دونان چو گليم خيش بيرون بردند گويند :چه غم گر همه عالم مردند 3
Amin 6457 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 شحم و لحم زندگان یکسان بود آن یکی غمگین دگر شادان بود تو چه دانی تا ننوشی قالشان زآنکه پنهان است بر تو حالشان 2
surush 1359 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 ناقابل است ، بیش از این نداشتم رخصت بده نفس بکشم در هوای تان -------------------------------------------------------------------------------- نقیض یک قضیه صادق یک قضیه کاذب است، اما نقیض یک حقیقت ژرف گاهی حقیقت ژرف دیگری است 3
surush 1359 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 ز آنچه رنگ مصلحت دارد ، حقيقت را مجوي هر كه زان ميدان برون شد مرد اين ميدان شود 3
Abo0ozar 8637 ارسال شده در 14 بهمن، 2009 دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر ظلمت شب اب حياتم دادند 2
ارسال های توصیه شده