Maryam.j 1013 ارسال شده در 20 فروردین، 2010 آنچه در مدت عشق تو کشیدم هیهات در یکی نامه محال است که تحریر کنم
Maryam.j 1013 ارسال شده در 20 فروردین، 2010 دل سیر نگرددت ز بیداری/ چشم آب نگرددت چو در من نگری این طرفه که دوست تر ز جانت دارم/ با آن که ز صد دشمن بتری 1
fanous 11130 ارسال شده در 23 فروردین، 2010 یاد تو همچو نسیم در گلستان دلم می پیچد شک نکن تا نفسم با نفست خورده گره تا تمنای دلم می طلبد دست تورا با تو خواهم ماند تا اوج تا وسعت پرواز تمنای دلم 2
EN-EZEL 13039 ارسال شده در 23 فروردین، 2010 من خالی از عاطفه و خشم خالی از خویشی و غربت گیج و مبهوت بین بودن و نبودن.......... 1
ALI* 880 ارسال شده در 24 فروردین، 2010 نه تو می مانی نه اندوه ونه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ... 2
Maryam.j 1013 ارسال شده در 25 فروردین، 2010 در خرمن کاینات کردیم نگاه یک دانه محبت است و باقی همه کاه 1
ALI* 880 ارسال شده در 26 فروردین، 2010 هر دمی چون نی، ازدل نالان شکوه ها دارم روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم هر نفس آهی ست، از دل خونین لحظه های عمر، بی سامان، میرود سنگین اشک خون آلود من، دامان می کند رنگین 1
Ariyayi-eng 1648 ارسال شده در 26 فروردین، 2010 نور از حيات گم شد و شور از شراب رفت اين تابناك تاج خدايان عشق بود در تند باد حادثه همچون حباب رفت اين قوي نازپرور درياي شعر بود در موج خيز علم به اعماق آب رفت!... 1
monire 680 ارسال شده در 27 فروردین، 2010 تمام ناتمام من با تو تمام میشود شاعر بی نام و نشان صاحب نام میشود تمام نه تمام نه که جام ناتمام لب ریخته ام تمام نه تمام نه که ناتمامی از تو آویخته ام
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 من تو را تا بیكرانها ،من تو را تا كهكشانها از زمین تا آسمانها ،دوست دارم میپرستم من تو را همچون اهورا، همچون مسیحا همچو عطر پاک گلها ،دوست دارم میپرستم
Yuhana 12780 ارسال شده در 28 فروردین، 2010 من تو را تا بیكرانها ،من تو را تا كهكشانها از زمین تا آسمانها ،دوست دارم میپرستم من تو را همچون اهورا، همچون مسیحا همچو عطر پاک گلها ،دوست دارم میپرستم
ALI* 880 ارسال شده در 30 فروردین، 2010 من وضو با تپش پنجره ها میگیرم من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو ...
ALI* 880 ارسال شده در 30 فروردین، 2010 از انتهای جاده آن سوی اغتشاش نیزار در انحنای بستر شن ریز خشکرود اسب هزار خاطره را از مرتع خیال من آسیمه می کند مرد هزار وسوسه را در من بر پشت اسب خاطره سوی هزار بکره پرواز می دهد یک شیهه کشیده مرا ز آنسوی نخل های توارث آواز می دهد
monire 680 ارسال شده در 30 فروردین، 2010 دلم تنگ است،دلم تنگ است دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانیست نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست
ALI* 880 ارسال شده در 30 فروردین، 2010 تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچهء همسایه سیب را دزدیم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانهء کوچک ما سیب نداشت
monire 680 ارسال شده در 30 فروردین، 2010 تو را من چشم در راهم شباهنگام در آن هنگام که میگیرند از شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی و زان دل خستگانت راست اندوهی فراهم تو را من چشم در راهم
ALI* 880 ارسال شده در 30 فروردین، 2010 می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ نگاه شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
monire 680 ارسال شده در 30 فروردین، 2010 هستی ام تکرار مکرر اسب سوار تیز پاییست که در خورجینش نوشدارویی دارد قلب من گورستان سهرابهای پهلو دریده است قلب من
ارسال های توصیه شده