رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

یاد تو همچو نسیم

در گلستان دلم می پیچد

شک نکن

تا نفسم با نفست خورده گره

تا تمنای دلم می طلبد دست تورا

با تو خواهم ماند تا اوج

تا وسعت پرواز تمنای دلم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نه تو می مانی نه اندوه

ونه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هر دمی چون نی، ازدل نالان شکوه ها دارم

روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم

هر نفس آهی ست، از دل خونین

لحظه های عمر، بی سامان، میرود سنگین

اشک خون آلود من، دامان می کند رنگین :ws44:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نور از حيات گم شد و شور از شراب رفت

اين تابناك تاج خدايان عشق بود

در تند باد حادثه همچون حباب رفت

اين قوي نازپرور درياي شعر بود

در موج خيز علم به اعماق آب رفت!...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

شاعر بی نام و نشان صاحب نام میشود

تمام نه تمام نه که جام ناتمام لب ریخته ام

تمام نه تمام نه که ناتمامی از تو آویخته ام

لینک به دیدگاه

من تو را تا بیكرانها ،من تو را تا كهكشانها

از زمین تا آسمانها ،دوست دارم میپرستم

من تو را همچون اهورا، همچون مسیحا

همچو عطر پاک گلها ،دوست دارم میپرستم

لینک به دیدگاه

من تو را تا بیكرانها ،من تو را تا كهكشانها

از زمین تا آسمانها ،دوست دارم میپرستم

من تو را همچون اهورا، همچون مسیحا

همچو عطر پاک گلها ،دوست دارم میپرستم

لینک به دیدگاه

من وضو با تپش پنجره ها میگیرم

من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو ...

لینک به دیدگاه

از انتهای جاده

آن سوی اغتشاش نیزار

در انحنای بستر شن ریز خشکرود

اسب هزار خاطره را از مرتع خیال من آسیمه می کند

مرد هزار وسوسه را در من

بر پشت اسب خاطره

سوی هزار بکره پرواز می دهد

یک شیهه کشیده مرا

ز آنسوی نخل های توارث

آواز می دهد

لینک به دیدگاه

دلم تنگ است،دلم تنگ است

دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانیست

نمیدانم چرا در قلب من

پاییز طولانیست

:ws37:

لینک به دیدگاه

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچهء همسایه

سیب را دزدیم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا

خانهء کوچک ما سیب نداشت

لینک به دیدگاه

تو را من چشم در راهم شباهنگام

در آن هنگام که میگیرند از شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

و زان دل خستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

لینک به دیدگاه

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...