رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

آنچه در مدت عشق تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم

ارسال شده در

من از بیگانگان هرگز ننالم

که هرچه کرد با من آشنا کرد

ارسال شده در

دل سیر نگرددت ز بیداری/ چشم آب نگرددت چو در من نگری

این طرفه که دوست تر ز جانت دارم/ با آن که ز صد دشمن بتری

  • Like 1
ارسال شده در

یاد تو همچو نسیم

در گلستان دلم می پیچد

شک نکن

تا نفسم با نفست خورده گره

تا تمنای دلم می طلبد دست تورا

با تو خواهم ماند تا اوج

تا وسعت پرواز تمنای دلم

  • Like 2
ارسال شده در

من خالی از عاطفه و خشم

خالی از خویشی و غربت

گیج و مبهوت بین بودن و نبودن..........

  • Like 1
ارسال شده در

نه تو می مانی نه اندوه

ونه هیچ یک از مردم این آبادی

به حباب نگران لب یک رود قسم

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...

  • Like 2
ارسال شده در

در خرمن کاینات کردیم نگاه

یک دانه محبت است و باقی همه کاه

  • Like 1
ارسال شده در

هر دمی چون نی، ازدل نالان شکوه ها دارم

روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم

هر نفس آهی ست، از دل خونین

لحظه های عمر، بی سامان، میرود سنگین

اشک خون آلود من، دامان می کند رنگین :ws44:

  • Like 1
ارسال شده در

نور از حيات گم شد و شور از شراب رفت

اين تابناك تاج خدايان عشق بود

در تند باد حادثه همچون حباب رفت

اين قوي نازپرور درياي شعر بود

در موج خيز علم به اعماق آب رفت!...

  • Like 1
ارسال شده در

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

شاعر بی نام و نشان صاحب نام میشود

تمام نه تمام نه که جام ناتمام لب ریخته ام

تمام نه تمام نه که ناتمامی از تو آویخته ام

ارسال شده در

من تو را تا بیكرانها ،من تو را تا كهكشانها

از زمین تا آسمانها ،دوست دارم میپرستم

من تو را همچون اهورا، همچون مسیحا

همچو عطر پاک گلها ،دوست دارم میپرستم

ارسال شده در

من تو را تا بیكرانها ،من تو را تا كهكشانها

از زمین تا آسمانها ،دوست دارم میپرستم

من تو را همچون اهورا، همچون مسیحا

همچو عطر پاک گلها ،دوست دارم میپرستم

ارسال شده در

من وضو با تپش پنجره ها میگیرم

من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ی سرو ...

ارسال شده در

و خدایی که در این نزدیکی است

لای این شب بوها...

ارسال شده در

از انتهای جاده

آن سوی اغتشاش نیزار

در انحنای بستر شن ریز خشکرود

اسب هزار خاطره را از مرتع خیال من آسیمه می کند

مرد هزار وسوسه را در من

بر پشت اسب خاطره

سوی هزار بکره پرواز می دهد

یک شیهه کشیده مرا

ز آنسوی نخل های توارث

آواز می دهد

ارسال شده در

دلم تنگ است،دلم تنگ است

دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانیست

نمیدانم چرا در قلب من

پاییز طولانیست

:ws37:

ارسال شده در

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچهء همسایه

سیب را دزدیم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا

خانهء کوچک ما سیب نداشت

ارسال شده در

تو را من چشم در راهم شباهنگام

در آن هنگام که میگیرند از شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

و زان دل خستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

ارسال شده در

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

ارسال شده در

هستی ام

تکرار مکرر اسب سوار تیز پاییست که

در خورجینش نوشدارویی دارد

قلب من

گورستان سهرابهای پهلو دریده است

قلب من

×
×
  • اضافه کردن...