رفتن به مطلب

تا چه حد در مقابل حقیقت ایستادگی دارید؟


ارسال های توصیه شده

سلام دوستان

سوالیه که ذهنمو مشغول کرده

واقعا تا چه حد قدرت پذیرش واقعیتو داریم؟

برای مثال اگه بهمون یه روزی بگن که واقعا خدایی نبود چی کاری میکنیم؟

یا اون شخصیتی که با تمام وجود به راهش ایمان داریم به یکپاره تمام بزرگیش رنگ ببازه

یا اینکه بگن این زندگی یه خواب یا هیپنوتیزمی بیش نبوده و یهو از خواب بیدارمون کنن .....چه حالی میشیم؟

تا چه حد به بودنمون ایمان داریم؟

چقدر به باور هامون باور داریم؟

آیا این باورها رو به خودمون اثبات کردیم یا صرفا همرنگ جامعه شدیم؟

لینک به دیدگاه
سلام دوستان

سوالیه که ذهنمو مشغول کرده

واقعا تا چه حد قدرت پذیرش واقعیتو داریم؟

برای مثال اگه بهمون یه روزی بگن که واقعا خدایی نبود چی کاری میکنیم؟

یا اون شخصیتی که با تمام وجود به راهش ایمان داریم به یکپاره تمام بزرگیش رنگ ببازه

یا اینکه بگن این زندگی یه خواب یا هیپنوتیزمی بیش نبوده و یهو از خواب بیدارمون کنن .....چه حالی میشیم؟

تا چه حد به بودنمون ایمان داریم؟

چقدر به باور هامون باور داریم؟

آیا این باورها رو به خودمون اثبات کردیم یا صرفا همرنگ جامعه شدیم؟

سهیل تازه داری به حال دوسال پیش من میرسی :banel_smiley_4:

خدا بهت صبر بده تا این مرحله رو رد کنی چون خیلی چیز-وا-چیز میشی :Ghelyon:

لینک به دیدگاه

این قضیه برا من یکی اثبات شده است!

پس امکان نداره که خلافش ثابت بشه!

شایدم بشه به زندگی مثه یه خواب نگاه کرد

مگه قبل از تولدتو یادته؟اونم یه خواب بود!

این دوره هم میگذره تو جهان باقی این زندگی برات مثه خواب میشه!

لینک به دیدگاه

.

.

فک کنم وقتی به حقیقتی باور پیدا کردیم باید به ان عمق بدیم کاری کنیم که در درون و وجودمون ریشه بزنه با اگاهی و با چشمانی باز به ان شاخه برگ بدیم و اون حقیقت را اونقدر رشد بدیم تا تنومد شه ،تا سبز شه ،شکوفه بزنه و به بار بنشینه انوقت میشه باور ....هر باوری خود به خود ارزشمنده به قیمت زندگی و از بین بردنش مشکل !!چرا؟ چون ریشه دارشد وهویت پیدا کرده ...شده جزیی از ماو

.

.

اما اگه روزی به باور های خودمون شک کردیم دلیلش این بود که خوب ندونستیم کم یاد گرفتیم اگاهی کافی نداشتیم و باید برگردیم دوباره بهترشروع کنیم ،همین ..

لینک به دیدگاه

راستش من خودم به شخصه فقط یه خدا در درون دل خودم دارم شاید شما اسمشو بذارید خدای طبیعت ، خدای زمین، خدای آسمان یا هر اسمه دیگه ای اما اون فقط در دل من احساس میشه ...و روی خودم نه اسم شیعه نه سنی نه مسلمان ونه مسیحی و غیره میذارم...

اگه یه روزیم بگن که هیچی نبوده ناراحت نمی شم چون خدای من وجود خارجی نداره و فقط تو دلمه و همین...........

لینک به دیدگاه

مدتی بود که میخواستم به مادرم بگم که طرز نماز خوندنت اشتباهه و باید کلمات رو اینطور و اونطور ادا کنی یا بهش بگم که مثلا" رفتن به فلان جا و گوش دادن به حرف فلانی مشکلی رو حل نمیکنه.اما دیدم این بنده خدا عمری رو با این طرز فکر و این اعتقادات زندگی کرده بر فرض محال اگه قبول کنه چطور میخاد با عمر از دست رفتش کنار بیاد.این بود که منصرف شدم.سخته.اما باید وقتی یه چیزیو قبول میکنیم خوب بهش فکر کرده باشیم تا بعدها دچار دوگانگی و تردید نشیم.

خود من تو ذهنم سوالای زیادی بود.مثل همه یه مدت خیلی باهاش کلنجار رفتم . برای بعضیاش جواب پیدا کردم و برای خیلیاش نه.اما دیگه خسته شدم.دیگه دوس ندارم ذهنمو درگیر چنین مسائلی کنم.یه سری چیزا رو قبول کردم با اونکه چوابی براش پیدا نکردم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...