رفتن به مطلب

شب نامه های دلتنگی


ارسال های توصیه شده

این نوشته ها همواره با شب آمیخته می شود ، همواره با درد ، تشویش...

اما امشب،در همین تکاپوی ثانیه ها در قلب ساعت اتاقم چیزی آرام آرام مغزم را می کاود و به عمق وجودم رخنه می کند...

لبریز می شود و در چشمانم می ریزد،چشم ها سنگین می شوند و مغزم سنگین تر...

آرام آرام راه نفس هایم را نیز می بندد،خنکی ورودش را میکشم به عمق وجودم ، به بهانه ی دم و بازدم ها جاری می شود در دهانم،شهد شیرینش را سر می کشم و کل وجودم به یکباره آرام می شود...

روی که بر میگردانم نیست...

مانند کودکی در پی شیرینی با افکارم به جست و جویش می پردازم...

گوشه ها،کنج ها،دیوار ها، اتاق ها،فراموش کرده ام انگار حضورش را در تمام ذرات زمین...

بی عقلانه در پی یافتنش دوان میشوم همچو کودکی فارق از عقل و شعور...

بی دلیل گر میگیرم از ترس نبودنش!!

دیوانه می شوم و سر میکوبم به دیوار تردید...

دست روی شانه ام میگذارد،آرامش می پاشد روی تردید هایم!!

تمام افکار مردد ام را می شوید و پاک می کند.

می پرسم از او...

کجا بوده ای این همه وقت،در تمام این لحظاتی که از ترس رفتنت جان بر کفم رسید؟

نگاه می کند،آرام،مثل همیشه میگوید...

"درست پشت سرت،مراقب از اینکه در راه یافتنم مسیر را اشتباه نرفته باشی"

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...