رفتن به مطلب

حکایت دوم....اینم خیلی جالب!!!


ارسال های توصیه شده

بک روز آفتابی در جنگلی سرسبز خرگوشی بیرون لانه اش نشسته بود و با جدیت مشغول تایپ مطلبی با ماشین تحریر بود. روباهی که از آن حدود رد میشد توجهش جلب شد.

 

- هی گوش دراز... داری چی کار میکنی؟

 

- ها؟... پایان نامه مینویسم.

 

- چه بامزه! موضوعش چیه؟

 

- راستش دارم در مورد اینکه خرگوشها چه طور روباه رو میخورن تحقیقی انجام میدم.

 

- مسخره است... هر احمقی میدونه که خرگوشا روباه ها رو نمیخورن یعنی نمی تونن بخورن.

 

- جدی؟! با من بیا تو خونه تا بهت نشون بدم.

 

هردو وارد لانه خرگوش می شوند.. پنج دقیقه بعد خرگوش درحالیکه مشغول خلال کردن دندانش با یک استخوان روباه است از لانه اش خارج میشود و دوباره مشغول تایپ می شود. چند دقیقه بعد گرگی از آنجا رد میشود.

 

- هی! داری چی کار میکنی؟

 

- روی تزم کار میکنم.

 

- هاها... چه با نمک... تزت در مورد چیه؟... انواع هویج؟

 

- نه. درباره اینه که خرگوشا چه طور گرگا رو میخورن.

 

- عجب پایان نامه چرندی... کدوم احمقی پروپوزال تورو قبول کرده... حتی این مگس هم میدونه که خرگوش نمی تونه گرگ بخوره

 

- جدی؟... امتحانش مجانیه... بیا تو خونه تا بهت نشون بدم

 

هردو وارد لانه خرگوش می شوند و درست مثل صحنه قبلی خرگوش درحالیکه مشغول لیس زدن استخوان گرگ است خارج میشود.

 

صحنه غافلگیرکننده:

 

یک شیر درنده که از شانس خرگوش فقط علاقه به گوشت روباه و گرگ دارد داخل غار لمیده و خرگوش با خیال راحت در گوشه دیگری روی موضوع پایان نامه اش کار میکند.

 

نتیجه گیری اخلاقی:

 

مهم نیست که موضوع پایان نامه تو چقدر احمقانه است، مهم این است که استاد راهنمای تو کیست.

  • Like 12
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...