رفتن به مطلب

چرا عاشق شدی .................


pegah

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 47
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

عشق زيباست اما عاشقهاي واقعي هيچ وقت به هم نميرسن:icon_gol:

 

 

تایید میشه بسیااااااااااااااااااااااااار....:girl_yes2: :girl_yes2: :girl_yes2:

لینک به دیدگاه
جدی ؟ :w58:

 

عجیبه... دانشمندا یه چیز دیگه میگفتن... :ws52:

 

دانشوند با عقل کار داره نه با دل:a030::a030:

لینک به دیدگاه
عشق زيباست اما عاشقهاي واقعي هيچ وقت به هم نميرسن:icon_gol:

 

اگر هم برسن از هم متنفر میشن نه:ws28:

لینک به دیدگاه
میگن زندگی بی عشق ممکن نیست . نمیدونم من چه جوری زنده موندم.

 

خوب زندگی یه چیزه........زنده موندن یه چیز دیگه است...........فرقش مثل مرغ خونگی میمونه و عقاب اسمان

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من راجع به عاشقی یه مطالعاتی کردم

عاشقی مثل شکار میمونه............به حسن کچل میگن برو شکار میپره یه مرغ از مرغدونی خونه میگیره..........مث این باباهایی که دخترعمو ....و دختر خاله ...........و دختر عمه.......و دختر همسایه و از اینا میگیرن............

 

من یه دوستی دارم..........اهل فیروز اباد فارسه...........عاشق یه دختری شد.......رفت بهش گفت دختره هم عاشقش بود............ اومد بره خواستگاری پدر مادر پسره مخالف بودن............ماه دی بود..........رفت به پدر مادر خودش گفت من میرم دانشگاه عید بر میگردم فکراتونو تا اون موقع بکنین برگشتم عید میریم خواستگاری..............رفت دانشگاه و عید برگشت.........قرار خواستگاری رو با پدر دختر گذاشت...........اومد خونه گفت بیاید بریم خواستگاری زشته به مردم قول دادم............مادره بهش گفت .........من نمیام میخوای خودت برو تنهایی...........پسره گفت ... اگه تنهایی رفتم دیگه بر نمیگردم تو این خونه ها ............فکر کردن شوخی میکنه........گفتن باشه بر نگرد..............رفت عموشو ورداشت رفت خواستگاری خونه دختر .............بابای دختر پاشو کرد تو یه کفش که خانوادت کوشن؟...............من دختر به تو نمیدم ................پسره برگشت به بابای دختره گفت..............برید از دخترتون بپرسید منو دوست داره یا نه..............اگه اون بگه نه من میرم پشت سرمو نیگا نمیکنم...........اما حاجی من اونو دوست دارم..........اونم منو ................یا دختر مثل ادم بهم میدی...............یا میدزدمش .............دیگه ابرو ریزیشم پای خودت...........3 روز بهت مهلت میدم......فکراتو بکن............من ازینایی که دیدی نیستم...........خلاصه..........بابای دختره دید چاره نداره به هر راهی متوسل شد دید پسره تا پای جونش وایساده............خلاصه بعد 3 روز دختره رو بردن محضر عقدش کردن..............خودش میگفت روز عقد همه گریه میکردن برا ایندوتا جوون............مادر و پدر پسره هم نیومدن............پسره ول کرد خونوادشو و رفت تهران..........ادامه درس...........پسر خیلی خوشتیپیه..............و خوش اخلاق ..........من که خیلی دوسش دارم.....اقاس...........خلاصه .........مادر جان که دید بعله پسرشو از دست داده.و اینا ................قلبش درد گرفت و بستری شد..............خلاصه اومدن به التماس پسرو بردن بیمارستان دیدن مادر............و دوباره همه با هم رفیق شدن...........و یه عروسی خوب هم گرفتن..............اون دوتا الان خوشبختن.......مث دوتا کبوتر عاشق کنار همن......عاشقی یعنی این................نه اینکه پسره میشینه چرتکه میندازه با کی ازدواج کنه که باباش پولدار تر باشه.............دختره هم تا یه خواستگار پولدارتر میاد زرتی دل از بقیه میکنه...........خلایق هرچی لایق

  • Like 6
لینک به دیدگاه
من راجع به عاشقی یه مطالعاتی کردم

عاشقی مثل شکار میمونه............به حسن کچل میگن برو شکار میپره یه مرغ از مرغدونی خونه میگیره..........مث این باباهایی که دخترعمو ....و دختر خاله ...........و دختر عمه.......و دختر همسایه و از اینا میگیرن............

 

من یه دوستی دارم..........اهل فیروز اباد فارسه...........عاشق یه دختری شد.......رفت بهش گفت دختره هم عاشقش بود............ اومد بره خواستگاری پدر مادر پسره مخالف بودن............ماه دی بود..........رفت به پدر مادر خودش گفت من میرم دانشگاه عید بر میگردم فکراتونو تا اون موقع بکنین برگشتم عید میریم خواستگاری..............رفت دانشگاه و عید برگشت.........قرار خواستگاری رو با پدر دختر گذاشت...........اومد خونه گفت بیاید بریم خواستگاری زشته به مردم قول دادم............مادره بهش گفت .........من نمیام میخوای خودت برو تنهایی...........پسره گفت ... اگه تنهایی رفتم دیگه بر نمیگردم تو این خونه ها ............فکر کردن شوخی میکنه........گفتن باشه بر نگرد..............رفت عموشو ورداشت رفت خواستگاری خونه دختر .............بابای دختر پاشو کرد تو یه کفش که خانوادت کوشن؟...............من دختر به تو نمیدم ................پسره برگشت به بابای دختره گفت..............برید از دخترتون بپرسید منو دوست داره یا نه..............اگه اون بگه نه من میرم پشت سرمو نیگا نمیکنم...........اما حاجی من اونو دوست دارم..........اونم منو ................یا دختر مثل ادم بهم میدی...............یا میدزدمش .............دیگه ابرو ریزیشم پای خودت...........3 روز بهت مهلت میدم......فکراتو بکن............من ازینایی که دیدی نیستم...........خلاصه..........بابای دختره دید چاره نداره به هر راهی متوسل شد دید پسره تا پای جونش وایساده............خلاصه بعد 3 روز دختره رو بردن محضر عقدش کردن..............خودش میگفت روز عقد همه گریه میکردن برا ایندوتا جوون............مادر و پدر پسره هم نیومدن............پسره ول کرد خونوادشو و رفت تهران..........ادامه درس...........پسر خیلی خوشتیپیه..............و خوش اخلاق ..........من که خیلی دوسش دارم.....اقاس...........خلاصه .........مادر جان که دید بعله پسرشو از دست داده.و اینا ................قلبش درد گرفت و بستری شد..............خلاصه اومدن به التماس پسرو بردن بیمارستان دیدن مادر............و دوباره همه با هم رفیق شدن...........و یه عروسی خوب هم گرفتن..............اون دوتا الان خوشبختن.......مث دوتا کبوتر عاشق کنار همن......عاشقی یعنی این................نه اینکه پسره میشینه چرتکه میندازه با کی ازدواج کنه که باباش پولدار تر باشه.............دختره هم تا یه خواستگار پولدارتر میاد زرتی دل از بقیه میکنه...........خلایق هرچی لایق

 

 

حالا این همه توضیح واقعا لازم بود....:banel_smiley_4:دو جمله آخر هم کل مفهومو میتونست برسونه!!!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه
نکته ی جالب اینجاست..........

وقتی زن نگرفتی فقط زن نداری ولی وقتی که زن گرفتی فقط زن داری............:ws52:

 

:ws28::ws28::ws28::ws28:

 

یکی نبود اینارو قبل از اینکه من زن بگیرم بهم بگه که... :ws52:

تایید میکنم... :icon_razz:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من راجع به عاشقی یه مطالعاتی کردم

عاشقی مثل شکار میمونه............به حسن کچل میگن برو شکار میپره یه مرغ از مرغدونی خونه میگیره..........مث این باباهایی که دخترعمو ....و دختر خاله ...........و دختر عمه.......و دختر همسایه و از اینا میگیرن............

 

من یه دوستی دارم..........اهل فیروز اباد فارسه...........عاشق یه دختری شد.......رفت بهش گفت دختره هم عاشقش بود............ اومد بره خواستگاری پدر مادر پسره مخالف بودن............ماه دی بود..........رفت به پدر مادر خودش گفت من میرم دانشگاه عید بر میگردم فکراتونو تا اون موقع بکنین برگشتم عید میریم خواستگاری..............رفت دانشگاه و عید برگشت.........قرار خواستگاری رو با پدر دختر گذاشت...........اومد خونه گفت بیاید بریم خواستگاری زشته به مردم قول دادم............مادره بهش گفت .........من نمیام میخوای خودت برو تنهایی...........پسره گفت ... اگه تنهایی رفتم دیگه بر نمیگردم تو این خونه ها ............فکر کردن شوخی میکنه........گفتن باشه بر نگرد..............رفت عموشو ورداشت رفت خواستگاری خونه دختر .............بابای دختر پاشو کرد تو یه کفش که خانوادت کوشن؟...............من دختر به تو نمیدم ................پسره برگشت به بابای دختره گفت..............برید از دخترتون بپرسید منو دوست داره یا نه..............اگه اون بگه نه من میرم پشت سرمو نیگا نمیکنم...........اما حاجی من اونو دوست دارم..........اونم منو ................یا دختر مثل ادم بهم میدی...............یا میدزدمش .............دیگه ابرو ریزیشم پای خودت...........3 روز بهت مهلت میدم......فکراتو بکن............من ازینایی که دیدی نیستم...........خلاصه..........بابای دختره دید چاره نداره به هر راهی متوسل شد دید پسره تا پای جونش وایساده............خلاصه بعد 3 روز دختره رو بردن محضر عقدش کردن..............خودش میگفت روز عقد همه گریه میکردن برا ایندوتا جوون............مادر و پدر پسره هم نیومدن............پسره ول کرد خونوادشو و رفت تهران..........ادامه درس...........پسر خیلی خوشتیپیه..............و خوش اخلاق ..........من که خیلی دوسش دارم.....اقاس...........خلاصه .........مادر جان که دید بعله پسرشو از دست داده.و اینا ................قلبش درد گرفت و بستری شد..............خلاصه اومدن به التماس پسرو بردن بیمارستان دیدن مادر............و دوباره همه با هم رفیق شدن...........و یه عروسی خوب هم گرفتن..............اون دوتا الان خوشبختن.......مث دوتا کبوتر عاشق کنار همن......عاشقی یعنی این................نه اینکه پسره میشینه چرتکه میندازه با کی ازدواج کنه که باباش پولدار تر باشه.............دختره هم تا یه خواستگار پولدارتر میاد زرتی دل از بقیه میکنه...........خلایق هرچی لایق

تو از این جور دوستا بازم داری ؟بی زحمت اگه تو دست و بالت یکی دیگه هست ما روهم خبر کن.:w16:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
نکته ی جالب اینجاست..........

وقتی زن نگرفتی فقط زن نداری ولی وقتی که زن گرفتی فقط زن داری............:ws52:

میگن زن بلاست ولی هیچ خونه ای بی بلا نباشه

  • Like 2
لینک به دیدگاه
من راجع به عاشقی یه مطالعاتی کردم

عاشقی مثل شکار میمونه............به حسن کچل میگن برو شکار میپره یه مرغ از مرغدونی خونه میگیره..........مث این باباهایی که دخترعمو ....و دختر خاله ...........و دختر عمه.......و دختر همسایه و از اینا میگیرن............

 

من یه دوستی دارم..........اهل فیروز اباد فارسه...........عاشق یه دختری شد.......رفت بهش گفت دختره هم عاشقش بود............ اومد بره خواستگاری پدر مادر پسره مخالف بودن............ماه دی بود..........رفت به پدر مادر خودش گفت من میرم دانشگاه عید بر میگردم فکراتونو تا اون موقع بکنین برگشتم عید میریم خواستگاری..............رفت دانشگاه و عید برگشت.........قرار خواستگاری رو با پدر دختر گذاشت...........اومد خونه گفت بیاید بریم خواستگاری زشته به مردم قول دادم............مادره بهش گفت .........من نمیام میخوای خودت برو تنهایی...........پسره گفت ... اگه تنهایی رفتم دیگه بر نمیگردم تو این خونه ها ............فکر کردن شوخی میکنه........گفتن باشه بر نگرد..............رفت عموشو ورداشت رفت خواستگاری خونه دختر .............بابای دختر پاشو کرد تو یه کفش که خانوادت کوشن؟...............من دختر به تو نمیدم ................پسره برگشت به بابای دختره گفت..............برید از دخترتون بپرسید منو دوست داره یا نه..............اگه اون بگه نه من میرم پشت سرمو نیگا نمیکنم...........اما حاجی من اونو دوست دارم..........اونم منو ................یا دختر مثل ادم بهم میدی...............یا میدزدمش .............دیگه ابرو ریزیشم پای خودت...........3 روز بهت مهلت میدم......فکراتو بکن............من ازینایی که دیدی نیستم...........خلاصه..........بابای دختره دید چاره نداره به هر راهی متوسل شد دید پسره تا پای جونش وایساده............خلاصه بعد 3 روز دختره رو بردن محضر عقدش کردن..............خودش میگفت روز عقد همه گریه میکردن برا ایندوتا جوون............مادر و پدر پسره هم نیومدن............پسره ول کرد خونوادشو و رفت تهران..........ادامه درس...........پسر خیلی خوشتیپیه..............و خوش اخلاق ..........من که خیلی دوسش دارم.....اقاس...........خلاصه .........مادر جان که دید بعله پسرشو از دست داده.و اینا ................قلبش درد گرفت و بستری شد..............خلاصه اومدن به التماس پسرو بردن بیمارستان دیدن مادر............و دوباره همه با هم رفیق شدن...........و یه عروسی خوب هم گرفتن..............اون دوتا الان خوشبختن.......مث دوتا کبوتر عاشق کنار همن......عاشقی یعنی این................نه اینکه پسره میشینه چرتکه میندازه با کی ازدواج کنه که باباش پولدار تر باشه.............دختره هم تا یه خواستگار پولدارتر میاد زرتی دل از بقیه میکنه...........خلایق هرچی لایق

 

این دوستتون احیانا اول اسمش ح نیس؟:banel_smiley_4:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...