Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۸۸ علي حميديمقدم عصر ما عصر تظاهر ست هر كسي نقابي به چهره زده و نقاب ما هم اين گفتة سارتر است كه ?مينويسم تا هشدار دهم?...! سوداگري، پولشوئي، مفاسد اقتصادي، اين نگرانيهاي قديمي وقتي در رابطه با فضاي معماري مطرح ميشوند به پديدهاي نو تبديل ميگردند. و اما ... براي هنرمند، آفرينش با نگريستن آغاز ميشود. ديدن عملي آفرينشگرانه است. آفرينش كار ويژهاي است؛ مثلاً براي يك نقاش حقيقي، هيچ چيز دشوارتر از كشيدن يك گل سرخ نيست. زيرا براي اين كار اول بايد تمام گلهاي نقاشي شده را از ياد ببرد. در عرصة هنر، آفرينندة راستين صرفاً موجودي با استعداد نيست بلكه انساني است كه توانسته مجموعة گستردهاي از فعاليتهايي را هدفمندانه سر و سامان دهد. اما اين آفرينش در تعامل با سفارشدهنده يا كارفرما چه جايگاهي خواهد داشت؟ در اين نوشتار انديشههايي كه چندي است در دفاع از آنها ميكوشیم بيان شده است. واما ... از ميان همة جانداران تنها انسان از طريق كار خلاق و انديشة خلاق هويت خود را ميسازد. معمار آفرينشگر اگر توانايي آفريدن را از دست بدهد ديگر نميتواند انديشه و خود را به شيوهاي اصيل يعني شخصي بيان كند. از ديرباز در تضمين ارائه يك اثر شكوهمند، قبل از اينكه نبوغ يك نابغه به عنوان معمار پايهگذار آن اثر باشد، داشتن كارفرماي بزرگ و با هويت عاملي بنيادين محسوب ميشود. اين تأثيرگذاري در حدي است كه بعد از انقلاب صنعتي با تغيير كارفرما از شاه و پاپ و يا مقامات و ... به مردم معمولي كه پول و قدرت نداشتند طراحي معماري فرق ميكند و با وضعيت و تفكر كارفرما متناسب ميشود (كه البته اين تغيير ريشه در فلسفة خاص آن زمان دارد.) در واقع كارفرما و معمار در صحنة تئاتر به هنرنمايي و نقشآفريني و بده بستاني ميپردازند مانند تعاوني حيرتانگيز گياهان و جانوران كه با نوعي رابطة احياء دهان به دهان به وسعت يك سياره، چرخهاي بس زيبا پديد ميآورند. اما می توان این سؤال را مطرح کردکه طريقة از كار انداختن، اضمحلال و مختل كردن اين چرخه چيست؟ البته براي جواب دادن به اين سؤال به شخصيتی كه نامش را ?كارفرماي بيهويت? ميگذاريم نياز می شود. (?كارفرماي بيهويت? يك عنوان و اسم است و نبايد با ?كارفرماي باهويت? مقايسه شود بلكه اين خود صاحب يك حرفه است مانند: پزشك، معمار، وكيل و... و ?كارفرماي بيهويت? كه سيستم و روش خود را دارد و نبایدقضاوت کرد!). در ادامة اين بحث ميتوان جواب اين سؤال اساسي را استنتاج نمود كه شايد مورد توجه قرار گيرد... تئاتر از يك يا چند انسان تشكيل ميشود كه در جايي حضور مييابند، اداي چيزي را درميآورند وانمود ميكنند كه كاري انجام ميدهند چيزي ميگويند و در همينجا انسانهاي ديگري حضور مييابند كه قاعدتاً بيحركت و ساكنند. آنان كه نقش ايفا ميكنند و بازی اي ارائه ميدهند، هنرپيشه ناميده ميشوند و آنهايي كه ساكت و بيحركت مينشينند، ?تماشاچي? نام دارند. امروزه در يك پروسة ساخت (يا نساخت) فضاي معماري، معمار همان تماشاچي است كه بيحركت و ساكن نظارهگر آن چيزي است كه اين جريان را به حركت درميآورد و پيش ميبرد يعني همان سودجويي آن بازيگران است (شایداز نظر کارشناسان نه ما!) كه بعضاَ به كارفرماي بيهويت يا سوداگران فضا مشهورند. اكنون ديگر نبوغ يك معمار و خلاقيت يك انسان كه در ميان همة جانداران فقط او از طريق كار و انديشة خلاق هويت خود را ميسازد مسئلة ايجاد يك اثر باشكوه نيست چرا كه امروز ديگر مسئله، ساختن و ساخته شدن نيست. بلكه مسئله، نساختن و سود كردن است و اين، مطلوب آنان ميباشدكه با چالش در آن پروسه به دست ميآورند اما ميدانيم هيچ چيز به دليل مطلوب بودن ارزشمند نيست. اين در واقع با زبان معماري كردن است نه با انديشه و نبوغ يك معمار چرا كه زبان ابزار خلق اثر ميگردد و فضاي معماري به عنوان عصارة معماري و دليل وجودي آن ديگر مطرح نيست بلكه دلالي فضا مطرح ميشود. از چندي قبل تا امروز ساخت و ساز مطرح ميشد آنهم به شكل بساز و بفروش از طريق هر كس ولي بالاخره چيزي ساخته ميشد. و حداقل، پويايي در اين عرصه وجود داشت اما از اين به بعد يك طراحي معماري هيچ گاه ساخته نميشود چرا كه مسئله ديگر ساخته شدن و ايجاد يك اثر نيست. عليرغم اينكه تعداد پروژهها زياد است، پروژهها به همين منوال شروع و پايان مي پذيرند. (يعني همان مثل معروف، كندن چاهي كه آب ندارد ولي نان دارد!) همانطور که کارشناسان و صاحب نظران بر این عقیده هستند اغلب كارفرمايان بدون اطمينان از اعتبار منبع پرداخت و تأمين بودجه لازم، قرارداد تنظيم ميكنند که این موجب می شود پس از رسيدن به سود در جريان يك قرارداد به هر نحوي با بهانهگيريهاي خارج از شأن روند مقدس معماري، فسخ قرارداد را به معمار تحميل ميكنند كه در آن صورت هيچ چيز تضميني بر انجام قرارداد نیست . چرا كه عقد قراردادها يك طرفه است. اينان اغلب كساني هستند كه در قالب شركتهاي بيشناسنامه و يا معلومالحال ادعا بر انجام فعاليت ساخت و ساز دارند و بدين طريق بر سرنوشت شهرها مسلط ميشوند. كه البته در صورت لزوم ميتوان اين موضوع را شفافتر در حوزههاو مناطق ... خاص بررسي نمود. همة معماران و اين كارفرمايان در اين شهر زندگي ميكنند. اما همزيستي معماران و اين كارفرمايان به معناي با هم بودن نيست. اقامت ماندگار آنان در شهر و همكاري با آنان زندگي مشترك نيست بطوريكه حصارها همچنان پابرجاست فقط به اين دليل كه پروژهها و متعاقب آن شايد هم پول در دست آنها ميباشد بايد با آنها بود. اما اين نوع كارفرمايان به شهر ما به عنوان يك محل گذر مينگرند و چه بسيارند آناني كه از شهر فقط ?راههاي فرار از قانون و اخلاق و دخمههاي امن? را شناختهاند بيآنكه به حضورشان واقعاً پي ببريم. راستي شهر چقدر پوياست؟!! و معمار كه بدنبال آفرينش آنچه نيست ميباشد سردرگم است. فعلاً ساكنان صاحب امتياز اين سياره بيشتر متمايل به اين هستند كه از منافع خود محافظت كنند تا آنكه ميوههاي توانمندي خويش را با ديگران سهيم شوند. آنان با استحكامات خيالي قلمرو خويش را محصور ميكنند و با اين كار به غريبهاي كه بر درشان ميكوبد با همان استدلالهاي قهقرايي يك بنيادگرا پاسخ ميدهند. اينان نميدانند كه ماندگاري گروهها نه با طرد ديگران، بلكه با همبستگيها و نيز، نياز ابتدايي به امنيت و ارتباطها توجيه ميشود. همانطور كه اگر تمام جهان يك كشور بود بيشك كشوري ?جهان سومي? محسوب ميگرديد. ما درگير يك بحران مشترك هستيم. ما كه صاحب آلترناتيوهايي در معماري جهان بودهايم حالا بايد از بحران در اين جريان تأثيرگذار رنج ببريم اين در حاليست كه جريان حاضر پس از مدتي به يك جريان پوسيده بدل خواهد شد. آيا سكوت آغازي بر يك تحول است كه ما سكوت كردهايم؟ البته در اين وانفسا كه هر كس در اين رابطه ادعايي دارد و هيچ گروه و فردي اين امور را زير نظر نميگيرد چه انتظاري از فضاهاي معماري خواهيم داشت. آيا تشكيل برخي جوامع، انجمنها و گروهها و ... با شكل فعلي آن كه محلي است براي پرزانتة باز هم افرادي خاص كاري بيهوده نيست؟ حالا كه قرار نيست هيچ سنگي روي سنگ ديگر بند شود آيا نبايد اين جوامع را در جهت دفاع از حقوق طراح تشكيل داد؟ معمار كه خود ابداعكنندة ساختار (Archi + tecture) يعني نظمدهنده به جهان هستي ميباشد و بايد بازيگر پرنقش و فعال تئاتر زمان خود باشد به تماشاگري منفعل تبديل شده است كه شاهد بازيگري و بازيگرداني غیر متخصصان در اين عرصه ميباشد و ابداع ساختار به يك خيالپردازي داستانواره بدل گشته. ايجاد يك فضاي معماري قبل از داشتن يك معماري باارزش به كارفرمايي نياز دارد كه درك و هيجان رسيدن به ساختمان را داشته باشد، نه كارفرمايي كه سود در يك پروسه ويژه را مدنظر دارد (آنهم سودي بيدردسر با حداقل هزينه و زحمت و با زير پا گذاشتن اخلاق و ارزشها.) بدينگونه خلاقيت كه ارتباط با عالم ماوراء است زير پا گذاشته ميشود اين براي ما كه وارث اخلاقيات در معماري و آن بناهاي باشكوه ميباشيم يك فاجعه است. روزي دغدغة ما سبك و سياق و روش و استراتژي و مدرن و پست مدرن و فولد و ... بود كه اختلاف هم برسر اينها بود. اما اين مباحث در يك حوزة امن معنا دارد در حال حاضر كه هر چه سودآور است خوب است و تاريخ انقضاء آن تا وقتي است كه براي افراد صاحب امتياز اين سياره سودآور باشد ديگر اين تبادل انديشه معنا ندارد. ما كه وارث تمدني چندين هزارساله هستيم و معماري ما از ديرباز بعنوان آلترناتيو مطرح بوده است باید بدانیم اين پديدة گرانقدر و ديرباز شكل گرفتة ما دارد به انحطاط كشيده ميشود نه به دست يك معمار متعهد بلكه به دست ?كارفرمايي بيهويت? كه همواره عامل اصلي شكلگيري بوده است. آيا براي اعادة حيثيت اين پديدة جهاني كه از گذشته تاكنون دغدغة جوامع و مهمترين نياز آنها بوده است ميتوان كاري انجام داد؟ چه كساني سود اين زيان را ميبرند نميشود فهميد؟ يا نميشود ديد يا نميخواهيم ببينيم (يا نبينيم مطلوبتر است). در دوران ما پيشگيري نه فقط نوعي امكان، بلكه الزامي اجتنابناپذير و ضرورتي اخلاقي است.( البته چندي است كه انجمن صنفي طي جلساتي درصدد ارائه راهكار مناسب براي جلوگيري از اين زيان برآمده است.) اخلاق در اين عصري كه به قول آندره مالرو : عصري معنوي خواهد بود. ميتواند پيوندي باشد كه وضعيت اسفناك كارفرمائي و بده بستاني و همرائيهاي پوشالي و پذيرشهاي انفعالي معماران را خاتمه دهد. وقتي خودمان را وارث معماريهاي عظيم در مقياس هستي ميبينيم كه بزرگاني چون لوكوربوزيه، لوئي كان، هيداك و ... به پيشبرد اين پديده كمك كردهاند خود را مكلف ميدانيم كه كاري كنيم. ما بايد اين بحران مشترك را دريابيم ما بايد دريابيم و به ديگران هم بفهمانيم كه همگي سرنوشتي مشترك داريم. براي ترسيم سرنوشت مشتركمان بايد به چشمانداز پيش روي خود بنگريم و عملي فراگير و متحد انجام دهيم كه از اين پس كنشهاي ما گسترهاي جهاني خواهد داشت. آيا خواهيم توانست از خطاهايي كه نسبت به سيارة كوچكمان مرتكب شدهايم، درس بگيريم، تا بتوانيم نامتناهيها را با آرامش و صفا درنورديم؟ آيا اين سودجوئيها پيشرفت است؟ پيشرفت به كجا؟ لزوم تفكر دوباره دربارة پيشرفت اكنون يك اولويت شده است. ما بايد دريابيم اين انديشة سودمندي و سودآوري براي يك زندگي بهتر، در جهت زندگي باعزت و همراهي با احترام متمدنانه براي ديگران باشد. رشتة اخلاق ميتواند اين پيوند گسسته شده را به هم وصل كند و در آن صورت اين زنجير نامرئي ميتواند اين خلل را پر بنماید. ديگر نبايد به اين بستگي متقابل كم بها داد بايد هر روز بيشتر دريافت كه اين مجموعه بوسيلة نفع مشتركشان در بقاء به هم پيوستهاند و راهحلهاي مسائل ما تنها با قبول يك ديدگاه دورنگر و جهاني بدست خواهند آمد. ?تعهد متقابل? پذيرش اخلاقيات نوين را براي بقاء گونه انسان ايجاب ميكند، اين كار بايد هر چه زودتر انجام شود البته حرکتهایی دراین زمینه قابل مشاهده است اما در جوامع پيشرفته جايگاه واقعي خود را پيدا كرده است. اگر چه در توجيه اين پرسش كه چرا آدمي نخستين بار روي پاهايش ايستاد توضيحات منطقيتر، و خستهكنندهتري ارائه شده است. اما يكي از حدسهاي خوشايند در اين خصوص، آن است كه در آن موقع همچون حالا آدمي تلاش ميكرد به ستارگان دست يابد. تجربه ما را به بهرهگيري از انديشههايي برميانگيزاند كه در آغاز هيچ كس آنها را باور نداشت اما سرانجام مسلم شد كه يگانه انديشههاي كارساز همانها هستند. البته نگراني صاحب نظران را از آينده نميتوان به آمادگي براي فراموشي تعبير كرد. فراموشي را هرگز نبايد به چشم گذرنامهاي براي رسيدن به صلح اجتماعي نگريست. حافظه بخشي از صلح مدني است. بلكه اين حافظه را بايد بعنوان يك تجربه ارزشمند در نظر گرفت. وما خوشبين هستیم. همانند همة فرزندان دوران ركود و بحران اقتصادي و همچنان به عدالت پايبندیم و هيچ جرياني نميتواند اين باور را ازما بگيرد. چرا كه هيچ كس نميتواند ادعاي مالكيت معجزه را بكند. برگرفته از برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده