soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ تصور کنید حساب بانکی دارید که هر روز صبح مبلغ 86400 تومان بحساب شما واریز می گردد ، شما فقط تا آخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید ، چون آخر وقت حساب شما خودبخود خالی می شود. در این صورت شما چه خواهید کرد ، البته سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید ... هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم ، حساب بانکی زمان !! هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد ، هیچ برگشتی در کار نیست . و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه می شود . ارزش یکسال را دانش آموز مردود شده می داند ، ارزش یکهفته را سردبیر یک هفته نامه می داند ، ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده می داند ، ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان بدر برده می داند :ws2: 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ تصور کنید حساب بانکی دارید که هر روز صبح مبلغ 86400 تومان بحساب شما واریز می گردد ، شما فقط تا آخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید ، چون آخر وقت حساب شما خودبخود خالی می شود. در این صورت شما چه خواهید کرد ، البته سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید ... هر یک از ما یک چنین حساب بانکی داریم ، حساب بانکی زمان !! هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان می رسد ، هیچ برگشتی در کار نیست . و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه می شود . ارزش یکسال را دانش آموز مردود شده می داند ، ارزش یکهفته را سردبیر یک هفته نامه می داند ، ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده می داند ، ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان بدر برده می داند :ws2: . . سهیل جان خیلی خوبه که صب با این دید روز رو اغاز کنیم ..اون وقت دنبال کارهایی می ریم که با بهترین کیفیت این ذخیره حساب بانکیمون خرج کنیم ... واقعا .دیگه شک ندارم چوبی چیزی تو سرت خورده .. 2 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ اینو اینجوریم میشه دید ادمایی رو میشناسم که حسابی حساب بانکیشون پر پوله اما یه ثانیه هم دلخوشی ندارن و از زندگی لذت نمی برن من هنوزم اون داستانی رو که سجاد درمورد کارمندی که حقوقشو همون روزای اول ماه تموم می کرد گفته بود رو یادم مونده 3 لینک به دیدگاه
anthonio montana 3249 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ بعد از اين همه سال، چهرهي ويلان را از ياد نميبرم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت ميکنم، به ياد ويلان ميافتم .... ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانهي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق ميگرفت و جيبش پر ميشد، شروع ميکرد به حرف زدن .... . روز اول ماه و هنگاميکه که از بانک به اداره برميگشت، بهراحتي ميشد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود. . ويلان از روزي که حقوق ميگرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته ميکشيد، نيمي از ماه سيگار برگ ميکشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش.. . من يازده سال با ويلان همکار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل ميشدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ ميکشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم. . کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگياش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟ . هيچ وقت يادم نميرود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهرهاي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟ . بهت زده شدم. همينطور که به او زل زده بودم، بدون اينکه حرکتي کنم، ادامه دادم:همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!! ويلان با شنيدن اين جمله، همانطور که زل زده بود به من، ادامه داد: تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟ گفتم: نه ! گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟ گفتم: نه ! گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟ گفتم: نه ! گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟ گفتم: نه ! گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟ گفتم: نه ! گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟ با درماندگي گفتم: آره، .... نه، ... نمي دونم !!! . ويلان همينطور نگاهم ميکرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين .. . حالا که خوب نگاهش ميکردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جملهاي را گفت. جملهاي را گفت که مسير زندگيام را به کلي عوض کرد. . ويلان پرسيد: ميدوني تا کي زندهاي؟ جواب دادم: نه ! ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني. 7 لینک به دیدگاه
عزرائیل بامرام 263 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ جناب canopus : فکر نمکنید این تاپیک قبلا جایی ول داده شده . . .!!!؟ 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ جناب canopus : فکر نمکنید این تاپیک قبلا جایی ول داده شده . . .!!!؟ سلام بر عزرائیل رفیق فاب خودم امروز جون چندنفررو ردیف کردی بامرام؟ کجا ول داده شئده بود این تاپیک؟ راستی داش رضا دستت طلا اون داستان ویلان رو گذاشتی خیلی باحاله داستانش 2 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ جناب canopus : فکر نمکنید این تاپیک قبلا جایی ول داده شده . . .!!!؟ .. . من فک میکنم وختی ثانیه های زندگیتو درس خرج نکنی نمونه اش حرف زدن به این شکل میشه!! 2 لینک به دیدگاه
عزرائیل بامرام 263 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ سلام بر عزرائیل رفیق فاب خودمامروز جون چندنفررو ردیف کردی بامرام؟ کجا ول داده شئده بود این تاپیک؟ راستی داش رضا دستت طلا اون داستان ویلان رو گذاشتی خیلی باحاله داستانش علیک رفیق! امروز که بازار کساد بوده ولی هستن آدمای نیمه جونی که انتظارمو میکشن! دقیقا نمیدونم ولی همین دورو برا دیدمش! در خدمتیم! .. . من فک میکنم وختی ثانیه های زندگیتو درس خرج نکنی نمونه اش حرف زدن به این شکل میشه!! شما ببخش به بزرگیت داداش! قدیما امکانات نبود سوادمون در حد اکابره! 2 لینک به دیدگاه
anthonio montana 3249 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۸۹ راستی داش رضا دستت طلا اون داستان ویلان رو گذاشتی خیلی باحاله داستانش نقل قولی بود از جانب شما که افتخارش نصیب من شد...آره...اولین بار یکی از دوستام بهم میل کرد...خیلی تو فکر فرو برد منو 2 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۸۹ ما دوست داریم بخابیم وقتی خواب اینقدر خوبه ببین مرگ دیگه چیه 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده