رفتن به مطلب

یعنی چی


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت.

 

 

چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می‌کرد،

تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده‌بود پیش وی می‌رود.

از وی می‌پرسد «فضله‌ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش‌ام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟»

او با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند؛

به زن گفت نه، همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاور و بریز دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.

بعد از این اتفاق بود که او علی‌رغم فشار اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.

این اقدام به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.

می دانید این مرد که بوده.. ؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

download?mid=1%5f440927%5fAFSliGIAABBITDQxUAwnglHnVGM&pid=2.2&fid=Inbox&inline=1

 

 

 

 

 

 

 

--

  • Like 10
ارسال شده در

بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت.

 

 

 

 

چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می‌کرد،

 

 

 

تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده‌بود پیش وی می‌رود.

 

 

 

از وی می‌پرسد «فضله‌ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش‌ام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟»

 

 

 

او با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند؛

 

 

 

به زن گفت نه، همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاور و بریز دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.

 

 

 

بعد از این اتفاق بود که او علی‌رغم فشار اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.

 

 

 

این اقدام به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.

 

 

 

می دانید این مرد که بوده.. ؟

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

.

 

 

 

download?mid=1%5f440927%5fafsligiaabbitdqxuawnglhnvgm&pid=2.2&fid=inbox&inline=1

 

 

 

 

 

 

 

--

خب.کی بود.من که عکسی نمی بینم مبهم جان

  • Like 3
amin 202 مهمان
ارسال شده در
خب.کی بود.من که عکسی نمی بینم مبهم جان

 

چهارشنبه 16 تیر ماه سال 1389

روحش شاد !

 

بعد از پایان تحصیلاتش برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می‌کرد. تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده‌بود پیش وی می‌رود. از وی می‌پرسد که «فضله‌ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش‌ام بود، افتاده است، آیا روغن نجس است؟» مرد با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.

 

بعد از این اتفاق بود که مرد علی‌رغم فشار اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.

 

اگر گفتید این مرد کی بوده؟ ................

 

وقتی این سطرها را در زندگی‌نامه‌ی حسین پناهی می‌خواندم، بد جوری جا خوردم. تازه فهمیدم چرا اینقدر بازی‌های این آدم، اینطور به دل و جان من می‌نشست.

 

روحش شاد به همان شادی که او برایمان به ارمغان می آورد.

 

در مورد حسین پناهی تنها میتونم بگم هر کاری که من تو رویاهام دوست داشتم انجام بدم حسین عزیز تو واقعیت انجام داد.

- اون عاشق بود ، عشق رو میشد تو همه وجودش دید. . .

-اون شجاع بود ، شجاعت فقط مبارزه با تفنگ نیست . . .

- اون خوب بود ، فقط همین . . .

 

 

 

بیوگرافی حسین عزیز :

 

 

حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان کهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می کرد. تا اینکه زنی برای پرسش مساله ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود.از حسین می پرسد که فضله ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می دانست روغن نجس است،ولی اینرا هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد.بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.

پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.

با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.

نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد.

در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.

به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعه ی شعر تا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.

:w139:

ارسال شده در

خیلی برام جالب بود.خیلی خیلی.

سپاس:icon_gol:

  • Like 3
ارسال شده در

روحش شاد

همیشه مثل یه کودک بود :icon_gol:

  • Like 2
ارسال شده در

%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%20%D9%BE%D9%86%D8%A7%D9%87%DB%8C1.jpg

 

 

 

 

hoseyn-panahi-309x300.jpg

 

 

1176e96074eb1d93a912e2e57c8ace7564fb13b1

  • Like 4
amin 202 مهمان
ارسال شده در

اینجا میتونید دکلمه های قشنگشو بشنوید!:ws44:

http://ketabiran.persianblog.ir/post/59

ارسال شده در

سلام

مرسی. جالب بود. من تا به حال نشنیده بودم.

 

روحش شاد.:icon_gol:

 

من این شعرش را خیلی دوست دارم:

 

 

به خانه می رفت

با کیف

و با کلاهی که بر هوا بود

چیزی دزدیدی؟

مادرش پرسید

دعوا کردی باز

پدرش گفت

و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد

به دنبال آن چیز که در دل پنهان کرده بود

تنها مادربزرگش دید

گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش

و خندیده بود

  • Like 2
ارسال شده در

مرسی مینا:icon_gol:

  • Like 1
×
×
  • اضافه کردن...