رفتن به مطلب

روزي كه آرش جان خود را براي وطنش فدا كرد.جشن تيرگان


ارسال های توصیه شده

در ایران از کهن ترین زمانها در هر ماه روزی را که با نام همان ماه قرین بود جشن می گرفتند و جشن تیرگان در روز سیزدهم ماه تیر زرتشتیان بوده است روزی که آرش کمانگیر جان خود را برای وطنش فدا کرد.

 

هم اکنون از جشنهای دوازده گانه تـنها جشن تیرگان با نام تیرماه سیزه شو (شب سیزده تـیرماه) هنوز هم در برخی نقاط کشور برگزار می شود اما برگزاری جشنهای دیگری چون فروردین گان، اردیبهشت گان و... به دست فراموشی سپرده شده است و شاید دلیل آن همزمانی این جشن با تیر اندازی آرش برای مشخص کردن مرز ایران بوده است.

 

arash.jpg

انتخاب روزهای جشن بدین شیوه بود که چون در تـقویم کهن هر یک از 30 روز ماه را نامی است که نام دوازده ماه نیز در شمار آن 30 نام است، جشن هر ماه در روزی بود که نامش با نام ماه یکی بود و نامها نیز متعـلق به 30 فرشته نگهبان روزها و ماه ها است.

 

جشن تیرگان از بزرگترین جشنهای ایران باستان است. "تشتر" یا تیر نام ایزدی است که به باریدن باران کمک می کند و همچنین در باور ایرانیان نام ستاره ای است که هرگاه در آسمان پدیدار آید، مژده باریدن باران را با خود دارد و کلیه "اوستادانان" آن را به "سیریوس" ترجمه کرده اند. در فرهنگها نیز به نام ستاره باران نوشته شده است و این ستاره را عربها شعرای یمانی گویند.

 

این جشن در کنار آبها، همراه با مراسمی وابسته با آب و آب پاشی و آرزوی بارش باران در سال پیش رو همراه بوده و همچون دیگر جشنهایی که با آب در پیوند هستند با نام عمومی "آبریزگان" یا "آب پاشان" یا "سرشوران" یاد شده است.

 

tirgan2_k.jpg

در گذشته "تیرگان" روز بزرگداشت نویسندگان و گاه به "روز آرش شیواتیر" منسوب شده است. "ابوریحان بیرونی" و "گردیزی" در "زین الاخبار" ناپدید شدن یکی از جاودانان ایرانی یعنی "کیخسرو" را در این روز و پس از شستشوی خود در آب چشمه ای دانسته اند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

"فال کوزه" یکی از مراسمات این جشن است به این نحو که روز قبل از جشن تیرگان، دوشیزه ای را انتخاب کرده و کوزه سفالی سبز رنگ دهان گشادی به او می دهند که "دوله" نام دارد، او این ظرف را از آب پاکیزه پر می کند و یک دستمال سبز ابریشمی را بر روی دهانه آن می اندازد آنگاه "دوله" را نزد همه کسانی می برد که آرزویی در دل دارند و می خواهند در مراسم "چک دوله" شرکت کنند و آنها جسم کوچکی مانند انگشتری، گوشواره، سنجاق سر، سکه یا مانند اینها در آب دوله می اندازند. سپس دختر، دوله را به زیر درختی همیشه سبز چون سرو یا مورد می برد و در آنجا می گذارد. در روز جشن تیرگان و پس از مراسم آبریزان، همه کسانی که در دوله جسمی انداخته اند و نیت و آرزویی داشتند در جایی گرد هم می آیند و دوشیزه، دوله را از زیر درخت به میان جمع می آورد. در این فالگیری بیشتر بانوان شرکت می کنند و سالخوردگان با صدایی بلند به نوبت شعرهایی می خوانند و دختر در پایان هر شعر، دست خود را درون دوله می برد و یکی از چیزها را بیرون می آورد، به این ترتیب صاحب آن جسم متوجه می شود که شعر خوانده شده مربوط به نیت، خواسته و آرزوی او بوده است.

 

"دستبند تیر و باد" نیز از دیگر آداب این جشن است به نحوی که در آغاز جشن بعد از خوردن شیرینی، بندی به نام "تیر و باد" که از هفت ریسمان به هفت رنگ متفاوت بافته شده است به دست می بندند و در 9 روز بعد از آن این بند را باز کرده و در جای بلندی مانند پشت بام به باد می سپارند تا آرزوها و خواسته هایشان را به عنوان پیامرسان به همراه ببرد. این کار با خواندن شعر زیر انجام می شود :

 

تیر بر و باد بیا غم برو شادی بیا محنت برو شادی بیا خوشه ی مرواری بیا

  • Like 3
لینک به دیدگاه

در روزگار گذشته در این روز همچنین نه تنها دوشیزگان بلکه حتی جوانان به زیر بامها در جاهای خلوت می ایستادند به امید آن که در چنین ایامی که فروهرها به زمین نزول می ‌کنند و میان خانواده خود وارد می شوند، آنان را به نجوا از آینده شان آگاه سازند چون معتقد بودند که ارواح از آینده با اطلاع هستند. امروزه چنین رسمی در تمام نقاط ایران به نام فالگوش ایستادن مرسوم است.

 

از آنجا که ریشه‌ های نخستین پیدایش جشنهای باستانی، مانند تیرگان در دست نیست، با گذشت زمان افسانه‌های زیادی در پیوند با این جشن‌ها پدید می ‌آیند لذا پرداختن به این افسانه ‌ها که در برگیرنده خواستها و نیازهای پنهان مردم هستند به ما کمک می کند که با رفتارها و خواسته های مردم آن زمان بیشتر آشنا شویم.

 

در باورهای مردم، درباره جشن تیرگان دو روایت وجود دارد که روایت نخست همچنان که در بالا گفته شد مربوط به فرشته باران یا "تیشتر" و نبرد همیشگی میان نیکی و بدی است. روایت دیگر نیز درباره "آرش کمانگیر" است و اینکه میان ایران و توران سالها جنگ و ستیز بود، در نبرد میان "افراسیاب" و "منوچهر" سپاه ایران شکست سختی می خورد و این رویداد در روز نخست تیر اتفاق می افتد و در گذشته ها این روز برای ایرانیان عزای ملی بود. سپاه ایران در مازندران به تنگنا می افتد و سرانجام دو سوی نبرد به سازش در می آیند و برای آنکه مرز دو کشور مشخص شود و ستیز از میان برخیزد می پذیرند که از مازندران تیری به جانب خاور (خراسان) پرتاب کنند و هر جا تیر فرود آمد همان جا مرز دو کشور باشد در این زمان سپندارمذ (ایزدبانوی زمین) به آرش که در میان ایرانیان بزرگترین کماندار بود، دستور داد تیری به جانب خاور پرتاب کند.

 

آرش دانست که پهنای کشور ایران به نیروی بازو و پرش تیر او بسته است و باید توان خود را در این راه بگذارد. او خود را آماده کرد، برهنه شد و بدن خود را به شاه و سپاهیان نشان داد و گفت ببینید من تندرستم ولی می دانم چون تیر را از کمان رها کنم همه نیرویم با تیر از بدن بیرون خواهد آمد. آنگاه آرش تیر و کمان را برداشت و بر بلندای کوه دماوند برآمد و به نیروی خداداد، تیر را رها کرد و خود بیجان بر زمین افتاد و این تیر در کنار رود "جیهون" فرو افتاد و آنجا را مرز ایران و توران قرار دادند و هر سال به یاد آن جشن گرفتند. در باور ایرانیان باستان، ‌باد به فرمان خداوند این تیر را به دورها برد. به همین جهت است که مبدا جشن را تیر روز و پایان آن را باد روز قرار داده اند. بر این اندیشه که تیر در روز باد، پس از ده روز از حرکت ایستاد.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شمس الدین محمد بن ابی طالب انصاری دمشقی می ‌نویسد: همه ایرانیها در عیدهای خود، شبها آتش می ‌افروزند و سپیده دمان آب می ‌پاشند و پاشیدن آب برای پاکیزگی است ابوریحان این جشن را جشن نیلوفری می خواند. وی این جشن را دو روزه می ‌داند، تیرگان کوچک (روز 13 تیر) و تیرگان بزرگ (روز 14 تیر).

 

در حال حاضر نیز برخی خانواده ها در شب جشن دوستان و نزدیکان دور هم جمع می شوند و هر یک آرزو و نام خود را روی کاغذ می نویسند و همگی آنرا در یک کوزه می ریزند و در آنرا می گذارند و تمام شب را به شب نشینی و خواندن حافظ و شاهنامه می پردازند و روز جشن یکی از دختران جوان خانواده که هنوز ازدواج نکرده باید در کوزه را بردارد و یکی از کاغذها را بیرون بیاورد و به نام هر کسی که بود آرزوهای آن شخص بر آورده خواهد شد و تمام شعرهای خوانده شده به او تعلق می گیرد در روز جشن هم مانند تمام جشنهای دیگر با شادی و سرور همراه است.

 

کارشناس اداره میراث فرهنگی یزد در این خصوص در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: از آنجا که هوای تیرماه در یزد بسیار گرم بود، مردم در این جشن، خانه تکانی کرده و بعد از آب تنی لباس نو می ‌پوشیدند و بر اساس رسم آبریزگان به چشمه‌ها و باغات می‌رفتند و جوانان به همدیگر آب می ‌پاشیدند. با این باور که در این ماه گرم با آب ریختن به یکدیگر باران خواهد آمد.

 

صدیقه رمضانخوانی افزود: زرتشتیان برای یادبود چنین روزی نخی را که از چند نخ رنگین ابریشمی (به نشانه رنگهای رنگین کمان) و سیمهای نازک نقره به هم تابیده تشکیل شده بود و به آن تیر و باد می گفتند به مچ دست و برخی به انگشت و برخی به دکمه لباس می ‌بستند. زنان و دختران بیشتر به مچ دست و گاه به مچ پای خود می بستند و آن را تا ده روز از روز تیر تا روز باد از خود جدا نمی ‌کردند و در روز باد ایزد آن را باز و به باد می ‌دادند این رسم هم اکنون نیز در بین برخی از زرتشتیان دیده می ‌شود و این رسم اشاره ای است از عمل آرش کمانگیر که تیر را رها کرد و مرز ایران زمین معین شد و جنگ و ستیزی طولانی پایان یافت.

 

وی افزود: در این روز کله قندی را نیز در کاغذهای سبز رنگ می ‌بستند و دور آن را تیر و باد (کاغذهای رنگین) می ‌بستند و به خانه تازه عروسان و نودامادان پیش کش می‌فرستادند. از روزهای پیش از عید، تیر و باد در همه خانه ها مهیا می ‌شد و بامداد روز جشن از کوچک و بزرگ به ویژه کودکان این بند را به مچ دست می ‌بستند.

 

به گفته وی اکنون نیز در بین زرتشتیان در جشن تیرگان یعنی روز سیزدهم از ماه تیر که آن را تیر و یا تیر و جشن می ‌گویند، مراسم فال کوزه یا چک و دوله برگزار می ‌شود.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

از نظر نجومی نیز تیرگان در مقابل دی گان قراردارد به طوری که اگر در دی گان، خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا قرار می گیرد و شب و تاریکی در بلندای زمان خود بر نور فرمانروا هستند اما در تیرگان خورشید در دورترین نقطه شمالی از استوا قرار می گیرد و روز و نور در درازای طول زمانشان، میدان دار و پادشاه هستند. در تیرگان روز به بلندترین قد و قامت خود رشد می کند و شب را هر چه بیشتر از هستی و بودنِ خود دور می نماید.

 

امروز بر خلاف گذشته، جشن تیرگان در روز 10 تیرماه برگزار می شود. اما در گذشته ها این جشن در روز 13 تیر ماه برگزار می شد. دلیل این اختلاف زمان در برگزاری جشن این است که در زمان باستان، هر ماه 30 روز بوده است اما به دلیل تغییراتی که در تقویمِ سال شمار ایرانی بوجود آمده است، شش ماه اول سال، هر ماهش 31 روز رقم خورده است که مطابق با سال شمار قدیم، جشن تیرگان سه روز جلوتر، یعنی در دهم تیر ماه برگزار می شود.

 

در فرهنگ فارسی در برابر واژه جشن دو معنا وجود دارد که یکی مجلس شادی و دیگری عید است و در اوستا این واژه به صورت یسنه و در پهلوی به شکل یشن و جشن آمده که از مصدر اوستایی یز به معنای پرستیدن و ستودن است و بیشتر جشنهای مهم جنبه دینی داشته اند که در آنها به ستایش و پرستش ایزدان می پرداختند و از این رو تمام جشنهای مقدس و عیدها را جشن می خواندند و جشنهای تیرگان روز سیزده تیر، شهریورگان در روز چهارم شهریور، مهرگان در روز شانزدهم مهرماه، آبانگان در روز چهارم ماه، آذرگان در نهمین روز آذر،جشن بهمنگان در دومین روز از بهمن باستانی، اسفندارمذگان یا سپندارمذ و اردیبهشتگان از جمله این جشنها بوده است اما در دی با توجه به اینکه چهار روز در ماه به نام دی نامگذاری شده است آن روز را با تلفیقی از نام دی و نام روز بعد از آن می خوانند و با توجه به اینکه دی به معنای دادار و آفریدگار است و در این ماه چهار روز اول، هشتم، پانزدهم و بیست و سوم هرماه را جشن می گرفتند.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

و اما از منظري ديگر

 

 

 

آخرین فرمان:

باید اکنون پهلوانی از شما تیری کند پرتاب

گر به نزدیکی فرود آید،

مرزهاتان تنگ!

خانه هاتان کور!

ور بپرّد دور...

آه... کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شکست چه واژه تلخی بود. آنقدر تلخ که زبانها لحظه ای آنرا نگه نمی داشتند. هر کسی بر زبانش می آورد، دلش پر درد می شد. منوچهر شاه به چهره پهلوانان لشگرش نگاه کرد. سر ها به زیر بود. منوچهر آه کشید. گناه او نیز کمتر از سردمداران لشگرش نبود. به قول و قرارش با افراسیاب فکر کرد. کیست آنکه از قله دماوند بالا رود و قدرت کمانش آنگونه باشد که مرز ایران و توران را تا آنجا که ممکن است عقب براند. هیچکس...

هیچکس؟ چرا! کسی هست. نه قهرمان پولادین بازو و نه سردمدار دلیر لشگر. کسی که عشق به ایران وادارش می کند تا داوطلب پرتاب تیر شود. اینک آرش کمانگیر، تیر و کمان به دست، وارد خیمه منوچهر، شاه ایران می شود. تعظیم می کند. منوچهر از قدرت بازوی او در شک است. علت شکست او از افراسیاب همین بود. شاه ایران فقط به قدرت بازو می اندیشید. حال، آرش قدرت ایمان را برایش معنا می کرد. آرش کمانگیر قدمی به جلو آمد. به ناگاه جامه اش را از تن درید و برهنه شد. ندا داد: تن پاک مرا بنگرید که بی عیب و آهو است. اینک من، آرش کمانگیر، رهسپار البرز کوه می شوم تا بر بلند ترین قله اش با کمانم یکی شوم، پرواز کنم، زندگی دوباره به ایرانشهر ببخشم. کمان به دست گرفت و از خیمه بیرون رفت.

صبحگاهان، مردم کوچه و بازار در میان خنده و قهقهه لشگر تورانیان مردی را دیدند که جامه خشن به تن کرده و تیر و کمان بدست راهی البرز کوه است. همهمه در میان مردم پیچید... کمانداری که قرار است با پرتاب تیرش حدود مرز ایران و توران را مشخص کند اینست؟... او که چندان قوی و پر زور نیست... من که خیلی ها را قدرتمند تر از او سراغ دارم...

آرش می شنید و پیش می رفت. در میان همهمه و هیاهوی بعضی مردم کوته بین، دعا های خیری هم بدرقه راه آرش بود. از همه سو برای او آرزوی توفیق می شد. آرش برای آخرین بار چهره ایران زمین را می دید. زیر لب گفت: بدرود! ... به کوهپایه رسید. به ستیغ کوه نگاه کرد. صبح آنروز ابتدایی تابستان، گل های وحشی و رنگارنگ البرز کوه، خوش آمد گوی قدم های استوار آرش بودند. برف بر قله کوه نشسته بود. خورشید هنوز جرات بیرون آمدن از پشت کوه را نیافته بود. آرش بالا رفت. هر چه بالا تر می رفت سکوت طبیعت فراگیر تر می شد. آرش شروع به نیایش کرد. سکوت محض بود و هر از چندی سو سوی بادی. آرش بر لبش سرود جاری کرد:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

برآ ای آفتاب، ای توشه امید!

برآ ای خوشه خورشید!

چو پا در کام ِ مرگی تند خو دارم،

چو دل در جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم،

به موج روشنایی شستشو خواهم،

ز گل برگِ تو، ای زرینه گل، من رنگ و بو خواهم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

لبه طلایی خورشید از پشت کوه نمایان شد. آرش در بالا دست، جویباری دید. در آن کوه پر ابهت همه چیز مقدس بود. آرش به کنار جویبار رفت. جرعه ای نوشید. قوت گرفت. خورشید بیرون تر آمد. بر بدن آرش تابید. آرش نیرو می گرفت. پاک و بی آلایش می شد. پهلوان دوباره راه افتاد. از پیچ و خم های سراشیب کوه همچون برق و باد گذشت. زمین های سنگلاخی ِ خیس شده از مه صبحگاهی را به طرفة العین طی کرد. خورشید با تمام توان بر بدن آرش می تابید. تابش مهر معطوف آرش بود. آرش نیرو می گرفت. از بالا رفتن باز ایستاد. اینک بر قله سپید دماوند ایستاده بود. کمان را بیرون آورد. تیر را به دست گرفت. پر سیمرغ را که بر انتهای تیر چسبیده بود بر گونه مالید. بر روی یک پا زانو زد. تیر را به چله کمان گذاشت. کشیییید. با تمام قدرت. آسمان در مقابلش نیست می شد. زمین توان نگه داشتنش را نداشت. آرش یکپارچه زورِ بازوی ایمان بود. با تیر یکی می شد. باد وزیدن گرفت. در نهایت قدرت، آرش کمان را رها کرد... نیست شد... از میان رفت... با تیرش یکی شد و پرواز کرد...

شب فرا رسید...

شامگاهان،

راه جویانی که می جستند آرش را به روی ِ قله ها، پی گیر،

باز گردیدند،

بی نشان از پیکر آرش،

با کمان و ترکشی بی تیر.

آری آری، جان ِ خود در تیر کرد آرش.

کار ِ صدها صد هزاران تیغه شمشیر کرد آرش...

تیر ِ آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون،

به دیگر نیم روز از پیِ آن روز،

نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند،

و آنجا را از آن پس،

مرز ایران شهر و توران شهر نامیدند.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...