رفتن به مطلب

یه داستان قدیمی


ارسال های توصیه شده

وقتی باورها از فهم به تقلید تنازل پیدا کنند انتظاری بیشتر از این هست

کی میخوایم از این خواب چندصدسالمون بیدار بشیم؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 52
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

و

.................

یه سوال چرا همیشه دنیای غرب افریده بعدش ما داریم از اونا تقلید می کنیم

طرف رفته خارج از کشور دیده از مدارس تو ساعات تعطیل بجای پارکینگ استفاده میشه اومده میخواد تو تهرونم اینکارو انجام بده

چرا همیشه اب از طرف اونا به طرف ما سرازیر میشه

چرا باید اولش اونا انجام بدن بعد دیدیم خوبه ماهم اونو انجام بدیم :banel_smiley_4:

 

اونا کم کم دارن یاد می گیرن لباس مناسب و به اندازه پوشیدن به نفع همه هس اخلاقیات باید دوباره بهش توجه بشه

خانواده باید دوباره پایه هاش تقویت بشه درعوضش ما داریم چیکار می کنیم اذواج موقت - برهنگی و خیلی چیزایی دیگه رو تبلیغ می کنیم دستی دستی داریم بزرگترین ارزش جامعه ایرانی مونو که نهاد خانواده هس از بین می بریم یعنی حتما باید یه 5-6 قرنی بگذره تا بفهمیم چیکار درسته چیکار غلط ؟

سارا ما کامل نیستیم

اونها هم نیستن

ولی اونها این قضیه رو قبول دارن و همیشه دنبال بهتر شدنن

ما هم داریم اینو میفهمیم کم کم ولی ............ یه عده ای دارن مقاومت میکنن

باید شروع کنیم از خودمون هم شروع کنیم

  • Like 5
لینک به دیدگاه
وقتی باورها از فهم به تقلید تنازل پیدا کنند انتظاری بیشتر از این هست

کی میخوایم از این خواب چندصدسالمون بیدار بشیم؟

شمارو نمی دونم ولی کل زندگی من شده عادت

یه حس خیلی بدی هم دایم داره اذیتم میکنه اما خب مثل یه معتاد که چندیدن ساله داره یه ماده رو میزنه منم نمی تونم ازش دل بکنم بعضی وختا از خودم اونقد متنفرمیشم که نیروی عوض کردن خودم بهم دست میده اما دوباره بعد چن روز اش همان اش کاسه همان کاسه

  • Like 4
لینک به دیدگاه
شمارو نمی دونم ولی کل زندگی من شده عادت

یه حس خیلی بدی هم دایم داره اذیتم میکنه اما خب مثل یه معتاد که چندیدن ساله داره یه ماده رو میزنه منم نمی تونم ازش دل بکنم بعضی وختا از خودم اونقد متنفرمیشم که نیروی عوض کردن خودم بهم دست میده اما دوباره بعد چن روز اش همان اش کاسه همان کاسه

 

خب تمام تلاش من براین بوده که عادت پذیرنباشم

هرجورکه فکر میکنم وبه اون باور رسیدم که خوبه اونجوری زندگی کنم

اصلا راحت نیست

تو یه جامعه که سنتی فکر میکنه ومدرن زندگی میکنه مثلا متفاوت بودن ودرقالب مردم بودن دردناکه

باورکن دردناکه

اینکه همه چیز رو با چشمای مردم ببینی ولی افکاررت برخلاف قاطبه ملت باشه ادم رو زجر میده

ولی هرکدوم از ما یک نفریم

حداقل میتونیم خودمون رو حفظ کنیم اگر نمیتونیم دیگران رو تغییر بدیم

این استقامت شاید نتایج فوری نداشته باشه ولی به قول هوتن منم امیدوارم روزی اثربخشیشو بتونم ببینم

بالاخره این خرس ملت هم روزی از خواب بیدار خواهد شد

  • Like 4
لینک به دیدگاه
خب تمام تلاش من براین بوده که عادت پذیرنباشم

هرجورکه فکر میکنم وبه اون باور رسیدم که خوبه اونجوری زندگی کنم

اصلا راحت نیست

تو یه جامعه که سنتی فکر میکنه ومدرن زندگی میکنه مثلا متفاوت بودن ودرقالب مردم بودن دردناکه

باورکن دردناکه

اینکه همه چیز رو با چشمای مردم ببینی ولی افکاررت برخلاف قاطبه ملت باشه ادم رو زجر میده

ولی هرکدوم از ما یک نفریم

حداقل میتونیم خودمون رو حفظ کنیم اگر نمیتونیم دیگران رو تغییر بدیم

این استقامت شاید نتایج فوری نداشته باشه ولی به قول هوتن منم امیدوارم روزی اثربخشیشو بتونم ببینم

بالاخره این خرس ملت هم روزی از خواب بیدار خواهد شد

نه داداشی من اصلا به کل فکر نمی کنم من فقط خودمو میگیم قرار نیس دنیا رو من عوض کنم

البته قبول دارم تو عرض این یه سال ملت خیلی نسبت به گذشته بیدار شدن حالا اگه عوض نشن لااقل تو ذهنشون یه سری سوال از جنس دیگه ایجاد شده همین کمش هم خیلی خوبه

اما من دارم در مورد خودم میگم

من میتونم به عنوان یه جوون بیشتر از مغزم کار بکشم می تونم ورزشای جدید یاد بگیرم کتابای جدید با سخن جدید بخونم حرفه جدیدی یاد بگیرم

داخل خونه با افراد خونواده ام حرف بزنم و دیدگاه اونارو تغییر بدم می تونم روش مخصوص به خودمو داشته باشم

اتفاقا داداشی تجربه بهم ثابت کرده ادمای دور برم انسانهای چندان صاحب فکری نیستن خیلی هاشو از رو تقلید دارن زندگی می کنن می بین همسایه دوست فامیل فلان کارو می کنه اینام بدون فکر اونو انجام میدن مثل مکه کربلا رفتن درحالی خیلی هاشون اصلا اهل عمل نیستن

میشه اولش یه تفکر جدیدی رو تو ذهن کاشت روش مطالعه کرد بهش عمق بخشید بعد اونو تو عمل اورد وختی کاملا بهش ایمان اوردی و بخشی از وجودت شد می تونی با اقتدار بهش عمل کنی وختی هم بهت خرده گرفتن از کرده خودت دفاع کنی اینجوری مطمئن باش کم کم بین مردم این رفتار جا وا می کنه بخصوصی بین جوونایی مثل خودت

خداییش من اگه اخوند میشدم اخوند عالیی میشدم لالایی بلدم اما خودم خوابم نمیره:banel_smiley_4:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
نه داداشی من اصلا به کل فکر نمی کنم من فقط خودمو میگیم قرار نیس دنیا رو من عوض کنم

البته قبول دارم تو عرض این یه سال ملت خیلی نسبت به گذشته بیدار شدن حالا اگه عوض نشن لااقل تو ذهنشون یه سری سوال از جنس دیگه ایجاد شده همین کمش هم خیلی خوبه

اما من دارم در مورد خودم میگم

من میتونم به عنوان یه جوون بیشتر از مغزم کار بکشم می تونم ورزشای جدید یاد بگیرم کتابای جدید با سخن جدید بخونم حرفه جدیدی یاد بگیرم

داخل خونه با افراد خونواده ام حرف بزنم و دیدگاه اونارو تغییر بدم می تونم روش مخصوص به خودمو داشته باشم

اتفاقا داداشی تجربه بهم ثابت کرده ادمای دور برم انسانهای چندان صاحب فکری نیستن خیلی هاشو از رو تقلید دارن زندگی می کنن می بین همسایه دوست فامیل فلان کارو می کنه اینام بدون فکر اونو انجام میدن مثل مکه کربلا رفتن درحالی خیلی هاشون اصلا اهل عمل نیستن

میشه اولش یه تفکر جدیدی رو تو ذهن کاشت روش مطالعه کرد بهش عمق بخشید بعد اونو تو عمل اورد وختی کاملا بهش ایمان اوردی و بخشی از وجودت شد می تونی با اقتدار بهش عمل کنی وختی هم بهت خرده گرفتن از کرده خودت دفاع کنی اینجوری مطمئن باش کم کم بین مردم این رفتار جا وا می کنه بخصوصی بین جوونایی مثل خودت

خداییش من اگه اخوند میشدم اخوند عالیی میشدم لالایی بلدم اما خودم خوابم نمیره:banel_smiley_4:

 

 

خب صحبت منم همینه

تغییر باورها نتیجش تغییر شخصیت وتغییر روال زندگی ادمه

من یخورده تجربش کردم

دوران گذارش کمی طولانی وسخته ولی نتیجش واقعا لذت بخشه

اینکه بتونی با افکاری زندگی کنی که بهشون ایمان اوردی بهتر از اینه که گوش به حرفایی بدم که ملکه ذهن مردمه ووقتی به چالش میکشونی جوابی جز طرد تو ندارن

ولی اول باید از من شروع بشه

اگه بتونیم خودمون تغییر بدیم وبه یه ثباتی برسونیم واین که بتونیم نشرش بدیم به نظر من مهمتر وبا ارزشتر از هر چیزی هست

از کوچکترین موضوعات شروع کن وبگیر برو

  • Like 1
لینک به دیدگاه
:icon_gol:

مبهم جان ....ممنون که تاپیک رو آپ کردی..........الان به ذهنم رسید این مطلبو در ادامه بزارم

تقدیم به شما

 

 

در جنگ جهانی دوم، بسیاری از یهودیان و لهستانی‌ها و روس‌ها و کولی‌ها در اردوگاه‌های آلمانی کشته شدند. دومین محققی که بر افکار و زندگی من تاثیر گذاشت، توی همین اردوگاه‌های مخوف به یافته‌هایش دست پیدا کرد.

او ویکتور فرانکل، روانکاو بود و در وین زندگی می‌کرد. با آغاز جنگ جهانی، نازی‌ها او را همراه خیلی‌های دیگر به این اردوگاه‌ها آوردند و شکنجه کردند. فرانکل خودش می‌گوید که وقتی به اردوگاه رسید، سه هدف برای خودش تعیین کرد: اول، زنده ماندن. دوم، استفاده از مهارت پزشکی برای کمک به بیماران و مجروحان و سوم، تلاش برای آموختن. فکرش را بکنید در بحبوحه آدم‌سوزی، یک نفر سعی کند زنده بماند، کمک کند و بیاموزد. او به هر سه هدفش رسید و پس از جنگ به وین بازگشت و کتاب معروفش را نوشت: «انسان در جستجوی معنا».

او در کتابش نوشته که اغلب زندانی‌ها را بلافاصله اعدام می کردند ولی: «من توجهم را به آنهایی معطوف کردم که زنده می‌ماندند و در شرایط دشوار، توی اردوگاه به کار گرفته می‌شدند.» خیلی‌ها جان باختند اما در میان آنهایی که ماندند، ویکتور فرانکل چیز مشترکی پیدا کرد: «تمام آنهایی که زنده ماندند، کار مهمی داشتند که در آینده باید انجام می‌دادند.» و اینجا دوباره همان الگو را می‌بینیم: یک چشم‌انداز روشن در آینده، برای غلبه بر ناملایماتی که ظاهرا غیرقابل‌تحمل است. فرانکل می‌گوید: «چشم‌انداز روشن آینده، برای یکی از زندانیان، فرزند کوچکش بود که خیلی دوستش ‌داشت و در کشوری غریب چشم‌انتظارش بود. برای دیگری، نوشته‌هایش بود که هنوز ناتمام بودند و کس دیگری جز خودش نمی‌توانست تمام‌شان کند و...» این عامل برای خود فرانکل نیز موثر بود.

او می‌نویسد: «من مرتب به زندگی فلاکت‌بارم فکر می‌کردم. اینکه امشب برای شام چه می‌دهند؟ اگر به جای جیره اضافی، سوسیسی به من دادند، آیا بهتر نیست آن را با تکه‌ای نان عوض کنم؟ بهتر نیست آخرین نخ سیگارم را که دو هفته پیش پاداش گرفتم، با یک کاسه سوپ عوض کنم؟ چه کسی می‌تواند کمکم کند توی اردوگاه، کاری برای خودم دست و پا کنم؟

از اینکه هر روز و هر ساعت مجبور بودم به چنین مسایل بی‌ارزشی فکر کنم، متنفر بودم اما سختی‌ها گذشت و من به یکباره خودم را در جایگاه سخنرانی دیدم و حضار فراوانی را دیدم که همگی روی صندلی‌های چرمی نشسته بودند و به حرف‌هایم گوش می‌دادند و من داشتم درباره روان‌شناسی اردوگاه‌های کار اجباری سخنرانی می‌کردم. . .» پیام فرانکل کاملا روشن است: برای من و شما ضروری است که کاری برای انجام دادن در آینده داشته باشیم؛ چشم‌اندازی روشن و مثبت در آینده، که به آینده‌مان معنا بدهد. فرانکل نوشت: «این ویژگی انسان است که فقط با امید به آینده می‌تواند زنده بماند و این تنها راه نجات اوست در دشوارترین لحظات زندگی.»

همه ما در زندگی از رودی عبور می‌کنیم که آینده‌مان آن سوی رود است. گاهی جریان رود، آرام است و عبورمان آسان. گاهی جریان رود، متلاطم است و عبورمان دشوار و غیرقابل پیش‌بینی. بیشترمان سعی می‌کنیم با پریدن توی آب و شنا کردن، از این رود عبور کنیم اما راه بهتری هم برای عبور از این رود وجود دارد: داشتن یک چشم‌انداز روشن در آینده، در آن سوی رود، مثل یک طناب است که می‌توانیم به آن چنگ بزنیم و به کمک آن، سختی‌های گذشتن از جریان رود را تحمل کنیم تا خودمان را به آن سوی آب برسانیم. در حالی که رود سعی می‌کند ما را به درون خودش ببلعد، ما باید طناب را با عضلات‌مان محکم بگیریم. با مغزمان فکر ‌کنیم و با قلبمان به هدفمان (رسیدن به آن سوی رود) راسخ بمانیم و البته هیچ کس دیگری نمی‌تواند این کار را برایمان انجام بدهد.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

سارا ما کامل نیستیم

اونها هم نیستن

ولی اونها این قضیه رو قبول دارن و همیشه دنبال بهتر شدنن

ما هم داریم اینو میفهمیم کم کم ولی ............ یه عده ای دارن مقاومت میکنن

باید شروع کنیم از خودمون هم شروع کنیم

 

شمارو نمی دونم ولی کل زندگی من شده عادت

یه حس خیلی بدی هم دایم داره اذیتم میکنه اما خب مثل یه معتاد که چندیدن ساله داره یه ماده رو میزنه منم نمی تونم ازش دل بکنم بعضی وختا از خودم اونقد متنفرمیشم که نیروی عوض کردن خودم بهم دست میده اما دوباره بعد چن روز اش همان اش کاسه همان کاسه

 

خب تمام تلاش من براین بوده که عادت پذیرنباشم

هرجورکه فکر میکنم وبه اون باور رسیدم که خوبه اونجوری زندگی کنم

اصلا راحت نیست

تو یه جامعه که سنتی فکر میکنه ومدرن زندگی میکنه مثلا متفاوت بودن ودرقالب مردم بودن دردناکه

باورکن دردناکه

اینکه همه چیز رو با چشمای مردم ببینی ولی افکاررت برخلاف قاطبه ملت باشه ادم رو زجر میده

ولی هرکدوم از ما یک نفریم

حداقل میتونیم خودمون رو حفظ کنیم اگر نمیتونیم دیگران رو تغییر بدیم

این استقامت شاید نتایج فوری نداشته باشه ولی به قول هوتن منم امیدوارم روزی اثربخشیشو بتونم ببینم

بالاخره این خرس ملت هم روزی از خواب بیدار خواهد شد

 

نه داداشی من اصلا به کل فکر نمی کنم من فقط خودمو میگیم قرار نیس دنیا رو من عوض کنم

البته قبول دارم تو عرض این یه سال ملت خیلی نسبت به گذشته بیدار شدن حالا اگه عوض نشن لااقل تو ذهنشون یه سری سوال از جنس دیگه ایجاد شده همین کمش هم خیلی خوبه

اما من دارم در مورد خودم میگم

من میتونم به عنوان یه جوون بیشتر از مغزم کار بکشم می تونم ورزشای جدید یاد بگیرم کتابای جدید با سخن جدید بخونم حرفه جدیدی یاد بگیرم

داخل خونه با افراد خونواده ام حرف بزنم و دیدگاه اونارو تغییر بدم می تونم روش مخصوص به خودمو داشته باشم

اتفاقا داداشی تجربه بهم ثابت کرده ادمای دور برم انسانهای چندان صاحب فکری نیستن خیلی هاشو از رو تقلید دارن زندگی می کنن می بین همسایه دوست فامیل فلان کارو می کنه اینام بدون فکر اونو انجام میدن مثل مکه کربلا رفتن درحالی خیلی هاشون اصلا اهل عمل نیستن

میشه اولش یه تفکر جدیدی رو تو ذهن کاشت روش مطالعه کرد بهش عمق بخشید بعد اونو تو عمل اورد وختی کاملا بهش ایمان اوردی و بخشی از وجودت شد می تونی با اقتدار بهش عمل کنی وختی هم بهت خرده گرفتن از کرده خودت دفاع کنی اینجوری مطمئن باش کم کم بین مردم این رفتار جا وا می کنه بخصوصی بین جوونایی مثل خودت

خداییش من اگه اخوند میشدم اخوند عالیی میشدم لالایی بلدم اما خودم خوابم نمیره:banel_smiley_4:

 

خب صحبت منم همینه

تغییر باورها نتیجش تغییر شخصیت وتغییر روال زندگی ادمه

من یخورده تجربش کردم

دوران گذارش کمی طولانی وسخته ولی نتیجش واقعا لذت بخشه

اینکه بتونی با افکاری زندگی کنی که بهشون ایمان اوردی بهتر از اینه که گوش به حرفایی بدم که ملکه ذهن مردمه ووقتی به چالش میکشونی جوابی جز طرد تو ندارن

ولی اول باید از من شروع بشه

اگه بتونیم خودمون تغییر بدیم وبه یه ثباتی برسونیم واین که بتونیم نشرش بدیم به نظر من مهمتر وبا ارزشتر از هر چیزی هست

از کوچکترین موضوعات شروع کن وبگیر برو

 

:icon_gol:..جالب بود ..

  • Like 2
لینک به دیدگاه
نه داداشی من اصلا به کل فکر نمی کنم من فقط خودمو میگیم قرار نیس دنیا رو من عوض کنم

البته قبول دارم تو عرض این یه سال ملت خیلی نسبت به گذشته بیدار شدن حالا اگه عوض نشن لااقل تو ذهنشون یه سری سوال از جنس دیگه ایجاد شده همین کمش هم خیلی خوبه

اما من دارم در مورد خودم میگم

من میتونم به عنوان یه جوون بیشتر از مغزم کار بکشم می تونم ورزشای جدید یاد بگیرم کتابای جدید با سخن جدید بخونم حرفه جدیدی یاد بگیرم

داخل خونه با افراد خونواده ام حرف بزنم و دیدگاه اونارو تغییر بدم می تونم روش مخصوص به خودمو داشته باشم

اتفاقا داداشی تجربه بهم ثابت کرده ادمای دور برم انسانهای چندان صاحب فکری نیستن خیلی هاشو از رو تقلید دارن زندگی می کنن می بین همسایه دوست فامیل فلان کارو می کنه اینام بدون فکر اونو انجام میدن مثل مکه کربلا رفتن درحالی خیلی هاشون اصلا اهل عمل نیستن

میشه اولش یه تفکر جدیدی رو تو ذهن کاشت روش مطالعه کرد بهش عمق بخشید بعد اونو تو عمل اورد وختی کاملا بهش ایمان اوردی و بخشی از وجودت شد می تونی با اقتدار بهش عمل کنی وختی هم بهت خرده گرفتن از کرده خودت دفاع کنی اینجوری مطمئن باش کم کم بین مردم این رفتار جا وا می کنه بخصوصی بین جوونایی مثل خودت

خداییش من اگه اخوند میشدم اخوند عالیی میشدم لالایی بلدم اما خودم خوابم نمیره:banel_smiley_4:

.

.

.اینا دیگه خیلی جالب تر بود :icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
مبهم جان ....ممنون که تاپیک رو آپ کردی..........الان به ذهنم رسید این مطلبو در ادامه بزارم

تقدیم به شما

 

 

در جنگ جهانی دوم، بسیاری از یهودیان و لهستانی‌ها و روس‌ها و کولی‌ها در اردوگاه‌های آلمانی کشته شدند. دومین محققی که بر افکار و زندگی من تاثیر گذاشت، توی همین اردوگاه‌های مخوف به یافته‌هایش دست پیدا کرد.

او ویکتور فرانکل، روانکاو بود و در وین زندگی می‌کرد. با آغاز جنگ جهانی، نازی‌ها او را همراه خیلی‌های دیگر به این اردوگاه‌ها آوردند و شکنجه کردند. فرانکل خودش می‌گوید که وقتی به اردوگاه رسید، سه هدف برای خودش تعیین کرد: اول، زنده ماندن. دوم، استفاده از مهارت پزشکی برای کمک به بیماران و مجروحان و سوم، تلاش برای آموختن. فکرش را بکنید در بحبوحه آدم‌سوزی، یک نفر سعی کند زنده بماند، کمک کند و بیاموزد. او به هر سه هدفش رسید و پس از جنگ به وین بازگشت و کتاب معروفش را نوشت: «انسان در جستجوی معنا».

او در کتابش نوشته که اغلب زندانی‌ها را بلافاصله اعدام می کردند ولی: «من توجهم را به آنهایی معطوف کردم که زنده می‌ماندند و در شرایط دشوار، توی اردوگاه به کار گرفته می‌شدند.» خیلی‌ها جان باختند اما در میان آنهایی که ماندند، ویکتور فرانکل چیز مشترکی پیدا کرد: «تمام آنهایی که زنده ماندند، کار مهمی داشتند که در آینده باید انجام می‌دادند.» و اینجا دوباره همان الگو را می‌بینیم: یک چشم‌انداز روشن در آینده، برای غلبه بر ناملایماتی که ظاهرا غیرقابل‌تحمل است. فرانکل می‌گوید: «چشم‌انداز روشن آینده، برای یکی از زندانیان، فرزند کوچکش بود که خیلی دوستش ‌داشت و در کشوری غریب چشم‌انتظارش بود. برای دیگری، نوشته‌هایش بود که هنوز ناتمام بودند و کس دیگری جز خودش نمی‌توانست تمام‌شان کند و...» این عامل برای خود فرانکل نیز موثر بود.

او می‌نویسد: «من مرتب به زندگی فلاکت‌بارم فکر می‌کردم. اینکه امشب برای شام چه می‌دهند؟ اگر به جای جیره اضافی، سوسیسی به من دادند، آیا بهتر نیست آن را با تکه‌ای نان عوض کنم؟ بهتر نیست آخرین نخ سیگارم را که دو هفته پیش پاداش گرفتم، با یک کاسه سوپ عوض کنم؟ چه کسی می‌تواند کمکم کند توی اردوگاه، کاری برای خودم دست و پا کنم؟

از اینکه هر روز و هر ساعت مجبور بودم به چنین مسایل بی‌ارزشی فکر کنم، متنفر بودم اما سختی‌ها گذشت و من به یکباره خودم را در جایگاه سخنرانی دیدم و حضار فراوانی را دیدم که همگی روی صندلی‌های چرمی نشسته بودند و به حرف‌هایم گوش می‌دادند و من داشتم درباره روان‌شناسی اردوگاه‌های کار اجباری سخنرانی می‌کردم. . .» پیام فرانکل کاملا روشن است: برای من و شما ضروری است که کاری برای انجام دادن در آینده داشته باشیم؛ چشم‌اندازی روشن و مثبت در آینده، که به آینده‌مان معنا بدهد. فرانکل نوشت: «این ویژگی انسان است که فقط با امید به آینده می‌تواند زنده بماند و این تنها راه نجات اوست در دشوارترین لحظات زندگی.»

همه ما در زندگی از رودی عبور می‌کنیم که آینده‌مان آن سوی رود است. گاهی جریان رود، آرام است و عبورمان آسان. گاهی جریان رود، متلاطم است و عبورمان دشوار و غیرقابل پیش‌بینی. بیشترمان سعی می‌کنیم با پریدن توی آب و شنا کردن، از این رود عبور کنیم اما راه بهتری هم برای عبور از این رود وجود دارد: داشتن یک چشم‌انداز روشن در آینده، در آن سوی رود، مثل یک طناب است که می‌توانیم به آن چنگ بزنیم و به کمک آن، سختی‌های گذشتن از جریان رود را تحمل کنیم تا خودمان را به آن سوی آب برسانیم. در حالی که رود سعی می‌کند ما را به درون خودش ببلعد، ما باید طناب را با عضلات‌مان محکم بگیریم. با مغزمان فکر ‌کنیم و با قلبمان به هدفمان (رسیدن به آن سوی رود) راسخ بمانیم و البته هیچ کس دیگری نمی‌تواند این کار را برایمان انجام بدهد.

 

.

.

.هوتن فک کنم از کتابه انسان در جستجوی معنی باشه نه ؟..

  • Like 4
لینک به دیدگاه
مبهم جان ....ممنون که تاپیک رو آپ کردی..........الان به ذهنم رسید این مطلبو در ادامه بزارم

تقدیم به شما

 

 

در جنگ جهانی دوم، بسیاری از یهودیان و لهستانی‌ها و روس‌ها و کولی‌ها در اردوگاه‌های آلمانی کشته شدند. دومین محققی که بر افکار و زندگی من تاثیر گذاشت، توی همین اردوگاه‌های مخوف به یافته‌هایش دست پیدا کرد.

او ویکتور فرانکل، روانکاو بود و در وین زندگی می‌کرد. با آغاز جنگ جهانی، نازی‌ها او را همراه خیلی‌های دیگر به این اردوگاه‌ها آوردند و شکنجه کردند. فرانکل خودش می‌گوید که وقتی به اردوگاه رسید، سه هدف برای خودش تعیین کرد: اول، زنده ماندن. دوم، استفاده از مهارت پزشکی برای کمک به بیماران و مجروحان و سوم، تلاش برای آموختن. فکرش را بکنید در بحبوحه آدم‌سوزی، یک نفر سعی کند زنده بماند، کمک کند و بیاموزد. او به هر سه هدفش رسید و پس از جنگ به وین بازگشت و کتاب معروفش را نوشت: «انسان در جستجوی معنا».

او در کتابش نوشته که اغلب زندانی‌ها را بلافاصله اعدام می کردند ولی: «من توجهم را به آنهایی معطوف کردم که زنده می‌ماندند و در شرایط دشوار، توی اردوگاه به کار گرفته می‌شدند.» خیلی‌ها جان باختند اما در میان آنهایی که ماندند، ویکتور فرانکل چیز مشترکی پیدا کرد: «تمام آنهایی که زنده ماندند، کار مهمی داشتند که در آینده باید انجام می‌دادند.» و اینجا دوباره همان الگو را می‌بینیم: یک چشم‌انداز روشن در آینده، برای غلبه بر ناملایماتی که ظاهرا غیرقابل‌تحمل است. فرانکل می‌گوید: «چشم‌انداز روشن آینده، برای یکی از زندانیان، فرزند کوچکش بود که خیلی دوستش ‌داشت و در کشوری غریب چشم‌انتظارش بود. برای دیگری، نوشته‌هایش بود که هنوز ناتمام بودند و کس دیگری جز خودش نمی‌توانست تمام‌شان کند و...» این عامل برای خود فرانکل نیز موثر بود.

او می‌نویسد: «من مرتب به زندگی فلاکت‌بارم فکر می‌کردم. اینکه امشب برای شام چه می‌دهند؟ اگر به جای جیره اضافی، سوسیسی به من دادند، آیا بهتر نیست آن را با تکه‌ای نان عوض کنم؟ بهتر نیست آخرین نخ سیگارم را که دو هفته پیش پاداش گرفتم، با یک کاسه سوپ عوض کنم؟ چه کسی می‌تواند کمکم کند توی اردوگاه، کاری برای خودم دست و پا کنم؟

از اینکه هر روز و هر ساعت مجبور بودم به چنین مسایل بی‌ارزشی فکر کنم، متنفر بودم اما سختی‌ها گذشت و من به یکباره خودم را در جایگاه سخنرانی دیدم و حضار فراوانی را دیدم که همگی روی صندلی‌های چرمی نشسته بودند و به حرف‌هایم گوش می‌دادند و من داشتم درباره روان‌شناسی اردوگاه‌های کار اجباری سخنرانی می‌کردم. . .» پیام فرانکل کاملا روشن است: برای من و شما ضروری است که کاری برای انجام دادن در آینده داشته باشیم؛ چشم‌اندازی روشن و مثبت در آینده، که به آینده‌مان معنا بدهد. فرانکل نوشت: «این ویژگی انسان است که فقط با امید به آینده می‌تواند زنده بماند و این تنها راه نجات اوست در دشوارترین لحظات زندگی.»

همه ما در زندگی از رودی عبور می‌کنیم که آینده‌مان آن سوی رود است. گاهی جریان رود، آرام است و عبورمان آسان. گاهی جریان رود، متلاطم است و عبورمان دشوار و غیرقابل پیش‌بینی. بیشترمان سعی می‌کنیم با پریدن توی آب و شنا کردن، از این رود عبور کنیم اما راه بهتری هم برای عبور از این رود وجود دارد: داشتن یک چشم‌انداز روشن در آینده، در آن سوی رود، مثل یک طناب است که می‌توانیم به آن چنگ بزنیم و به کمک آن، سختی‌های گذشتن از جریان رود را تحمل کنیم تا خودمان را به آن سوی آب برسانیم. در حالی که رود سعی می‌کند ما را به درون خودش ببلعد، ما باید طناب را با عضلات‌مان محکم بگیریم. با مغزمان فکر ‌کنیم و با قلبمان به هدفمان (رسیدن به آن سوی رود) راسخ بمانیم و البته هیچ کس دیگری نمی‌تواند این کار را برایمان انجام بدهد.

 

 

 

 

این دیگه معرکه بود!!!! ممنون!!!:icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
.

.

.هوتن فک کنم از کتابه انسان در جستجوی معنی باشه نه ؟..

 

 

خوب خودش که گفته از این کتاب بوده!!!!!!!!:ws52: :ws52: جدی پست رو خوندی؟؟؟؟:ws52:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

سوتی دادی ...پز ندادی!!!!:ws3:

.

.

.ببین دختر خوب من نگفتم که پست رو خوندم یا نه ..فقط گفتم این متن باید از کتاب انسان در جسته جوی معنی باشه ..چون اون کتابو خوندم حتی با دیدن یکی دو جمله هم میشد فهمید از این کتابه ..

حالا خانومی که شما باشید هر جور راحتی فک کن ...!

  • Like 2
لینک به دیدگاه
.

.

.ببین دختر خوب من نگفتم که پست رو خوندم یا نه ..فقط گفتم این متن باید از کتاب انسان در جسته جوی معنی باشه ..چون اون کتابو خوندم حتی با دیدن یکی دو جمله هم میشد فهمید از این کتابه ..

حالا خانومی که شما باشید هر جور راحتی فک کن ...!

 

 

 

:banel_smiley_4: :banel_smiley_4: جنبه ی مردم بد فرو کش کرده!!!!!

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...