am in 25041 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت به خصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود، به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود. که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می مرد. به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد! مرض از زدن این تاپیک این بود که بگم دیدین بعضیا به همه چی مشکوکن و فک میکنن دستایی همیشه پشت پردست؟؟؟؟/ :guntootsmiley2: خوب من خواستم بگم که همیشه هم اینطور نی :thk: پس سخت نگیر رفیق!!!!!! :imoksmiley: 7 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت به خصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود، به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود. که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می مرد. به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد! مرض از زدن این تاپیک این بود که بگم دیدین بعضیا به همه چی مشکوکن و فک میکنن دستایی همیشه پشت پردست؟؟؟؟/ :guntootsmiley2: خوب من خواستم بگم که همیشه هم اینطور نی :thk: پس سخت نگیر رفیق!!!!!! :imoksmiley: بسیار عالی بود. تذکر مهمش هم این بوده که باید افراد مناسب را در جا های مناسب بکار بگیریم. همان مسئله گزینش صحیح. خیلی از کارخونه ها برای اینکه پول و حقوق کمتری بپردازند, در بسیاری از بخش های فنی مهندسی بجای استخدام افراد تحصیلکرده و کارکشته از افراد با تحصیلات پائین استفاده میکنند که ضرر این انتخاب صد ها برابر تفاوت حقوق این دو طبقه است. تاپیک بسیار موثر بود. مرسی 2 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ داستانش یکم بی نمک نبود ؟ دقیقا منم همین رو میگم... همیشه که یه پیره مرده پشت پرده.... خلاصه از این خبرا نیست که... به قول Freud که میگه Sometimes a cigar is just a cigar . مثلا من یه نفر رو میشناسم که هرچی میشه میگه اینا کار صهیونیست ها هست... :icon_razz: دیگا آدم نباید تا این حد هم paranoid باشه که... :imoksmiley: 2 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ بسیار عالی بود.تذکر مهمش هم این بوده که باید افراد مناسب را در جا های مناسب بکار بگیریم. همان مسئله گزینش صحیح. خیلی از کارخونه ها برای اینکه پول و حقوق کمتری بپردازند, در بسیاری از بخش های فنی مهندسی بجای استخدام افراد تحصیلکرده و کارکشته از افراد با تحصیلات پائین استفاده میکنند که ضرر این انتخاب صد ها برابر تفاوت حقوق این دو طبقه است. تاپیک بسیار موثر بود. مرسی برداشت جالبی بود!!!!!!:rose: ولی من به طور کل منظورم بود!!!!!!! داستانش یکم بی نمک نبود ؟ دقیقا منم همین رو میگم... همیشه که یه پیره مرده پشت پرده.... خلاصه از این خبرا نیست که... به قول Freud که میگه Sometimes a cigar is just a cigar . مثلا من یه نفر رو میشناسم که هرچی میشه میگه اینا کار صهیونیست ها هست... :icon_razz: دیگا آدم نباید تا این حد هم paranoid باشه که... :imoksmiley: :imoksmiley::imoksmiley: جلب بود!!!!!! داستانش که داستان نبود یه خورده همش یه خورده واخعی بود!!!!!! 1 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ :imoksmiley::imoksmiley: جلب بود!!!!!! داستانش که داستان نبود یه خورده همش یه خورده واخعی بود!!!!!! :w58: جدی جدی این داستان واقعی بود ؟ 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ :w58:جدی جدی این داستان واقعی بود ؟ :shame: اونجایی که اینو خوندم برا بار اول گفته بود برداشت از یک ماجرای واخعی!!!! :imoksmiley: 1 لینک به دیدگاه
Waffen 15118 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ :shame:اونجایی که اینو خوندم برا بار اول گفته بود برداشت از یک ماجرای واخعی!!!! :imoksmiley: من هنوزم برام درکش سخته این قضیه... مگه میشه کس همچین کاری بکنه آخه... ولی خوب مهم نیست... میگم یه حرف فوضولانه بزنم ؟ اون امضا قبلیت قشنگ تر بود ها... 2 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ من هنوزم برام درکش سخته این قضیه... مگه میشه کس همچین کاری بکنه آخه... ولی خوب مهم نیست... میگم یه حرف فوضولانه بزنم ؟ اون امضا قبلیت قشنگ تر بود ها... :imoksmiley: والا من تا همین پریروز به وجود خدا شک داشتم ولی تو این دو روز یه اتفاقاتی برام افتاده که حس میکنم یکی هوامو داره چون با منطق هرچقدر فک میکنم میبینم اتفاقاش منطقی نی!!!!!! حالام نمیگم اون خدایی که همه میگن هست ولی یه چیزی هست که نگرانمون میشه!!!! 2 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ ااا این مثل کلاه قرمزی دانشگاه ماست که 2 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ ااا این مثل کلاه قرمزی دانشگاه ماست که خوب جریانشو بگو!!!!!!!!! 1 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ خوب جریانشو بگو!!!!!!!!! یه استاد معارف د اریم از اون روحانی باسواده از اونا که همه ی گستاخی منو تحمل کرد بعد سر کلاس این که میشد پروژکتور قطع میشد هی یکی از بچه ها میگفت خدا از این روحانیه بدش میاد فلانه بساره بعدا فهمیدم یکی از کارمندا حراست که همیشه بلوز قرمز میپوشه(کلاه قرمزی)میره مرکزی قطع میکنه سیم وسایل خودشو میزنه تو برق 2 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ یه استاد معارف د اریم از اون روحانی باسواده از اونا که همه ی گستاخی منو تحمل کرد بعد سر کلاس این که میشد پروژکتور قطع میشد هی یکی از بچه ها میگفت خدا از این روحانیه بدش میاد فلانه بسارهبعدا فهمیدم یکی از کارمندا حراست که همیشه بلوز قرمز میپوشه(کلاه قرمزی)میره مرکزی قطع میکنه سیم وسایل خودشو میزنه تو برق :ws28: وای یاد یه خاطره از خودم افتادم من نه که رشتم برقه، علاقه خاصی به فیوز پروندن دارم این تابلو برق اصلی طبقه 2 یونی بقل در کلاسی بود که من چهارشنبه عصرا توش کلاس داشتم اونم پاییز که دیگه آخراش ساعت پنج و نیم شبه من یواشکی از کلاس میومدم بیرون و فیوزو میپروندم کلاس که تاریک میشد (مختلطم بود) بچه ها انواع بلاها رو سر هم میاوردن آخرش استاد بعد 7-8 بار اینکارو کردن مچمو گرفت ولی مردونگی کرد چیزی بم نگفت!!!!!!! آها همزمان تو دوتا کلاس بقلی بکس معماری نمیدونم چه درسی داشتن که با پروژکتور و کامی بود کارشون برقا که میرفت اینا یه 40-50 دقه بیکار میشدن دعا میکردن به جونم!!!!!! 2 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت به خصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود، به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند. کسی قادر به حل این مسئله نبود. که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می مرد. به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد! مرض از زدن این تاپیک این بود که بگم دیدین بعضیا به همه چی مشکوکن و فک میکنن دستایی همیشه پشت پردست؟؟؟؟/ :guntootsmiley2: خوب من خواستم بگم که همیشه هم اینطور نی :thk: پس سخت نگیر رفیق!!!!!! :imoksmiley: چه باحال 1 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ :imoksmiley: والا من تا همین پریروز به وجود خدا شک داشتم ولی تو این دو روز یه اتفاقاتی برام افتاده که حس میکنم یکی هوامو داره چون با منطق هرچقدر فک میکنم میبینم اتفاقاش منطقی نی!!!!!! حالام نمیگم اون خدایی که همه میگن هست ولی یه چیزی هست که نگرانمون میشه!!!! میشه بگی چه اتفاقی برات افتاده؟ 2 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ :ws28: وای یاد یه خاطره از خودم افتادم من نه که رشتم برقه، علاقه خاصی به فیوز پروندن دارم این تابلو برق اصلی طبقه 2 یونی بقل در کلاسی بود که من چهارشنبه عصرا توش کلاس داشتم اونم پاییز که دیگه آخراش ساعت پنج و نیم شبه من یواشکی از کلاس میومدم بیرون و فیوزو میپروندم کلاس که تاریک میشد (مختلطم بود) بچه ها انواع بلاها رو سر هم میاوردن آخرش استاد بعد 7-8 بار اینکارو کردن مچمو گرفت ولی مردونگی کرد چیزی بم نگفت!!!!!!! آها همزمان تو دوتا کلاس بقلی بکس معماری نمیدونم چه درسی داشتن که با پروژکتور و کامی بود کارشون برقا که میرفت اینا یه 40-50 دقه بیکار میشدن دعا میکردن به جونم!!!!!! :ws28: 1 لینک به دیدگاه
am in 25041 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۸۹ :ws28: :ws3: میشه بگی چه اتفاقی برات افتاده؟ هرکسی باید تو موقعیتش باشه هرشخص خودش باید به تکامل برسه من بگم شاید برا شما بیشتر سوال ایجاد کنه و فایده ای براتون نداشته باشه!!!! چه باحال :w02: 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده