hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ من خیلی خوشحال بودم ! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم والدینم خیلی کمکم کردند دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود? فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود?! اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم? یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی ! سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت : اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو ?????.! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم? اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم? وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم?! یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی?! ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم به خانوادهء ما خوش اومدی !!! نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید !!! 3 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه! صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه..... شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچكدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیكنن! یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه كه دیشب مجبور شده خونه یكی از دوستهای صمیمیش (مذكر) بمونه... خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده! ۵ تای دیگه حتی میگن كه آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست !!! نتیجه اخلاقی: یادتون باشه كه مردها دوستهای بهتری هستند 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ توی اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتی همه آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمكت شروع میكنه به زنگ زدن. مردی كه نزدیك موبایل نشسته بود دكمه اسپیكر موبایل رو فشار میده و شروع می كنه به صحبت. بقیه آقایون هم مشغول گوش كردن به این مكالمه میشن .... مرد: الو؟ صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی كلوپ هستی؟ مرد: آره ! زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم اینجا یه كت چرمی خوشگل دیدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشكالی نداره اگه بخرمش؟ مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشكالی نداره! زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶ رو دیدم... یكیشون خیلی قشنگ بود قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود ! مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی كن ماشین رو با تمام امكانات جانبی بخری ! زن: عالیه. اوه یه چیز دیگه اون خونه ای رو كه قبلا میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره مرد: خب? برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی !!! زن: خیلی خوبه. بعدا می بینمت عزیزم.. خداحافظ مرد: خداحافظ بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی كه با حسرت نگاهش میكردن میندازه و میگه: كسی نمیدونه كه این موبایل مال كیه ؟! نتیجه اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین !!! 2 لینک به دیدگاه
hilari 2413 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ یه روز یه مردی به یه خانم پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش? خانم سوار میشه و راه میفتن? چند دقیقه بعد خانم پاهاش رو روی هم میندازه و مرد زیر چشمی یه نگاهی به پای زن میندازه? خانم میگه: آقا ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار? ! مرد قرمز میشه و به جاده خیره میشه... چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و مرد موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای خانم تماس میده?! راهبه باز میگه: آقا! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!!! مرد زیر لب یه فحش میده و بی خیال میشه و خانم رو به مقصدش می رسونه? بعد مرد به کلیسا می ره و سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن? کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی میرسی !!! نتیجه اخلاقی اینکه اگه توی کارت از اطلاعات کافی کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!!! 2 لینک به دیدگاه
ghazal-1 62 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۸۹ من خیلی خوشحال بودم !من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم والدینم خیلی کمکم کردند دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود? فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود?! اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم? یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی ! سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت : اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو ?????.! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم? اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم? وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم?! یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی?! ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم به خانوادهء ما خوش اومدی !!! نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید !!! این بسیجیا هم از چه راهایی مردمو سالم نگه میدارنا:w00: یعنی اون خواهر زنت تا آخر عمر خجالت نکشید که یک چنین فکری رو به وجود آورده باست لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده