spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ روزي خانم ي سخني را بر زبان آورد كه مورد رنجش خاطر بهترين دوستش شد ، او بلافاصله از گفته خود پشيمان شده و بدنبال راه چاره اي گشت كه بتواند دل دوستش را بدست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند . او در تلاش خود براي جبران آن ، نزد پيرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ، از وي مشورت خواست . پيرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته هاي آن خانم گوش داد و پس از مدتي انديشه ، چنين گفت : " تو براي جبران سخنانت لازمست كه دو كار انجام دهي و اولين آن فوق العاده سختتر از دوميست . " خانم جوان با شوق فراوان از او خواست كه راه حلها را برايش شرح دهد . پيرزن خردمند ادامه داد : " امشب بهترين بالش پري را كه داري ، برداشته و سوراخ كوچكي در آن ايجاد ميكني ، سپس از خانه بيرون آمده و شروع به قدم زدن در كوچه و محلات اطراف خانه ات ميكني و در آستانه درب منازل هر يك از همسايگان و دوستان و بستگانت كه رسيدي ، يك عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامي آنجا قرار ميدهي . بايستي دقت كني كه اين كار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام كرده و نزد من برگردي تا دومين مرحله را توضيح دهم " خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام كارهاي روزمره خانه ، شب هنگام شروع به انجام كار طاقت فرسائي كرد كه آن پيرزن پيشنهاد نموده بود . او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاريكي شهر و در هواي سرد و سوزناكي كه انگشتانش از فرط آن ، يخ زده بودند ، توانست كارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پيرزن خردمند بازگشت خانم جوان با اينكه بشدت احساس خستگي ميكرد ، اما آسوده خاطر شده بود كه تلاشش به نتيجه رسيده و با خشنودي گفت : " بالش كاملا خالي شده است " پيرزن پاسخ داد : " حال براي انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها ، پر كن ، تا همه چيز به حالت اولش برگردد ! " خانم جوان با سرآسيمگي گفت : " اما ميدوني اين امر كاملا غير ممكنه ! اينك باد بيشتر آن پرها را از محلي كه قرارشان داده ام ، پراكنده است ، قطعا هرچقدر هم تلاش كنم ، دوباره همه چيز مثل اول نخواهد شد ! " پيرزن با كلامي تامل برانگيز گفت : " كاملا درسته ! هرگز فراموش نكن كلماتي كه بكار ميبري همچون پرهائيست كه در مسير باد قرار ميگيرند . آگاه باش كه فارغ از ميزان صمميت و صداقت گفتارت ، ديگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت ، بنابراين در حضور كساني كه به آنها عشق ميورزي ، كلماتت را خوب انتخاب كن" 18 لینک به دیدگاه
*--T--* 1699 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ روزي خانم ي سخني را بر زبان آورد كه مورد رنجش خاطر بهترين دوستش شد ، او بلافاصله از گفته خود پشيمان شده و بدنبال راه چاره اي گشت كه بتواند دل دوستش را بدست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند . او در تلاش خود براي جبران آن ، نزد پيرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ، از وي مشورت خواست . پيرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته هاي آن خانم گوش داد و پس از مدتي انديشه ، چنين گفت : " تو براي جبران سخنانت لازمست كه دو كار انجام دهي و اولين آن فوق العاده سختتر از دوميست . " خانم جوان با شوق فراوان از او خواست كه راه حلها را برايش شرح دهد . پيرزن خردمند ادامه داد : " امشب بهترين بالش پري را كه داري ، برداشته و سوراخ كوچكي در آن ايجاد ميكني ، سپس از خانه بيرون آمده و شروع به قدم زدن در كوچه و محلات اطراف خانه ات ميكني و در آستانه درب منازل هر يك از همسايگان و دوستان و بستگانت كه رسيدي ، يك عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامي آنجا قرار ميدهي . بايستي دقت كني كه اين كار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام كرده و نزد من برگردي تا دومين مرحله را توضيح دهم " خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام كارهاي روزمره خانه ، شب هنگام شروع به انجام كار طاقت فرسائي كرد كه آن پيرزن پيشنهاد نموده بود . او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاريكي شهر و در هواي سرد و سوزناكي كه انگشتانش از فرط آن ، يخ زده بودند ، توانست كارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پيرزن خردمند بازگشت خانم جوان با اينكه بشدت احساس خستگي ميكرد ، اما آسوده خاطر شده بود كه تلاشش به نتيجه رسيده و با خشنودي گفت : " بالش كاملا خالي شده است " پيرزن پاسخ داد : " حال براي انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها ، پر كن ، تا همه چيز به حالت اولش برگردد ! " خانم جوان با سرآسيمگي گفت : " اما ميدوني اين امر كاملا غير ممكنه ! اينك باد بيشتر آن پرها را از محلي كه قرارشان داده ام ، پراكنده است ، قطعا هرچقدر هم تلاش كنم ، دوباره همه چيز مثل اول نخواهد شد ! " پيرزن با كلامي تامل برانگيز گفت : " كاملا درسته ! هرگز فراموش نكن كلماتي كه بكار ميبري همچون پرهائيست كه در مسير باد قرار ميگيرند . آگاه باش كه فارغ از ميزان صمميت و صداقت گفتارت ، ديگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت ، بنابراين در حضور كساني كه به آنها عشق ميورزي ، كلماتت را خوب انتخاب كن" کاش یکم زودتر این تاپیکو میزدی . . .! 1 لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ حالا نمیشد یه راه حله دیگه ای میگفت ! اما واقعا نکته جالبی بود , ممنون , مثل همیشه زیبا 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ کاش یکم زودتر این تاپیکو میزدی . . .! دیشب میخواستم بزنم بخاطر بعضی چیزا پشیمون شدم اصلا از اینکه ادای ملا وعلامه دربیارم خوشم نمیاد دی: 1 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ مرسي خيلي آموزنده بود... :icon_gol: 1 لینک به دیدگاه
wwwolf 274 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ کاش موقع کارایی که می کنیم این نکاتو مد نظر بگیریم نه این که فقط بخونیمشون وبگیم عالی بود..... 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ هیچ فکر کردیم شدیم عین آخوندا ............. هی توصیه هی حرفای خوشگل اما موقع عمل :icon_razz: 3 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ کاش یه عده میخوندن این تاپیکو... خیلی خیلی اموزنده بود من تو موقعیتش قرار گرفتم و خیلی برام به موقع بود...:ws2: 3 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ آزمایش می کنم 123 ......123 :w127: لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ آزمایش می کنم 123 ......123 :w127: منظور؟ لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ هیچی داداشی نمی تونم پست بدم داشتم آزمایش می کردم لینک به دیدگاه
Behrooz CE 550 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۸۹ همین یادم میفته که بگم تا مرد سخن نگفته باشد /بقیه.../ 1 لینک به دیدگاه
Fakur 9754 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ بیان این آموزه های قشنگ ملا شدن نیست. همینکه تو جمع خودمون داریم همدیگر را راهنمایی میکنیم و به همدیگه تذکر میدهیم خیلی عالیه. به هر حال ما اهل این خونه هستیم و این کار ما به جایی بر نمیخوره. همینکه خودمون هوای همدیگه رو داریم کافیه و عالی. اینجوری دیگه نیازی به دیگران نداریم و خودکفا میشیم و این خیلی خوبه. بذار بدونن که ما خودمون قادر هستیم که به همدیگر راههای خود بهبود سازی رو یاد بدهیم و نیازی به موعظه دیگران نداریم. 3 لینک به دیدگاه
mohsen 88 10106 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ بیان این آموزه های قشنگ ملا شدن نیست. همینکه تو جمع خودمون داریم همدیگر را راهنمایی میکنیم و به همدیگه تذکر میدهیم خیلی عالیه. به هر حال ما اهل این خونه هستیم و این کار ما به جایی بر نمیخوره. همینکه خودمون هوای همدیگه رو داریم کافیه و عالی. اینجوری دیگه نیازی به دیگران نداریم و خودکفا میشیم و این خیلی خوبه. بذار بدونن که ما خودمون قادر هستیم که به همدیگر راههای خود بهبود سازی رو یاد بدهیم و نیازی به موعظه دیگران نداریم. موافقم. نباید فک کنیم فقط ملاها و علامه ها میتونن چیزی به ما یاد بدن.اصلا" به نظر من خیلی از چیزا رو همه میدونن.فقط بیان اونا باعث یادآوری میشه.حالا اگه بیان این نکات از طرف خودمون باشه شاید تاثیرش بیشتر هم باشه 3 لینک به دیدگاه
abie bicaran 2325 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۸۹ ممنون spow عزیز خیلی زیبا بود 1 لینک به دیدگاه
نغمه 411 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ روزي خانم ي سخني را بر زبان آورد كه مورد رنجش خاطر بهترين دوستش شد ، او بلافاصله از گفته خود پشيمان شده و بدنبال راه چاره اي گشت كه بتواند دل دوستش را بدست آورده و كدورت حاصله را برطرف كند . او در تلاش خود براي جبران آن ، نزد پيرزن خردمند شهر شتافت و پس از شرح ماجرا ، از وي مشورت خواست . پيرزن با دقت و حوصله فراوان به گفته هاي آن خانم گوش داد و پس از مدتي انديشه ، چنين گفت : " تو براي جبران سخنانت لازمست كه دو كار انجام دهي و اولين آن فوق العاده سختتر از دوميست . " خانم جوان با شوق فراوان از او خواست كه راه حلها را برايش شرح دهد . پيرزن خردمند ادامه داد : " امشب بهترين بالش پري را كه داري ، برداشته و سوراخ كوچكي در آن ايجاد ميكني ، سپس از خانه بيرون آمده و شروع به قدم زدن در كوچه و محلات اطراف خانه ات ميكني و در آستانه درب منازل هر يك از همسايگان و دوستان و بستگانت كه رسيدي ، يك عدد پر از داخل بالش درآورده و به آرامي آنجا قرار ميدهي . بايستي دقت كني كه اين كار را تا قبل از طلوع آفتاب فردا صبح تمام كرده و نزد من برگردي تا دومين مرحله را توضيح دهم " خانم جوان بسرعت به سمت خانه اش شتافت و پس از اتمام كارهاي روزمره خانه ، شب هنگام شروع به انجام كار طاقت فرسائي كرد كه آن پيرزن پيشنهاد نموده بود . او با رنج و زحمت فراوان و در دل تاريكي شهر و در هواي سرد و سوزناكي كه انگشتانش از فرط آن ، يخ زده بودند ، توانست كارش را به انجام رسانده و درست هنگام طلوع آفتاب به نزد آن پيرزن خردمند بازگشت خانم جوان با اينكه بشدت احساس خستگي ميكرد ، اما آسوده خاطر شده بود كه تلاشش به نتيجه رسيده و با خشنودي گفت : " بالش كاملا خالي شده است " پيرزن پاسخ داد : " حال براي انجام مرحله دوم ، بازگرد و بالش خود را مجددا از آن پرها ، پر كن ، تا همه چيز به حالت اولش برگردد ! " خانم جوان با سرآسيمگي گفت : " اما ميدوني اين امر كاملا غير ممكنه ! اينك باد بيشتر آن پرها را از محلي كه قرارشان داده ام ، پراكنده است ، قطعا هرچقدر هم تلاش كنم ، دوباره همه چيز مثل اول نخواهد شد ! " پيرزن با كلامي تامل برانگيز گفت : " كاملا درسته ! هرگز فراموش نكن كلماتي كه بكار ميبري همچون پرهائيست كه در مسير باد قرار ميگيرند . آگاه باش كه فارغ از ميزان صمميت و صداقت گفتارت ، ديگر آن سخنان به دهان بازنخواهند گشت ، بنابراين در حضور كساني كه به آنها عشق ميورزي ، كلماتت را خوب انتخاب كن" سلام جوجوبام داداشی ثبت نام کردم 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۸۹ سلام جوجوبام داداشی ثبت نام کردم خوش اومدی عزیز ای نو ای نو لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده