Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ یه استاد فیزیک داشتیم...دانشجوی دکترا بود اما نمی دونم چرا خیلی یه جوری درس می داد بعد تیپش خیلی سوژه بود. یه بار یه کت پوشیده بود رنگ کرم تیره... تا اومد سره کلاس یکی از بچه ها گفت: بچه ها کت استادو...کت رنگ پا پوشیده :ws28: 12 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ یه استاد الکترو نیک صنعتی داشتیم خیلی ریزه میزه بود ....قدش حدود 160 اینا بود. فامیلیش هم کیا کجوری بود. اینقدر ما به این گفته بودیم کیا کوچولو دیگه همه می شناختنش.... رفتیم پیش مدیر گروه گفتمی استاد درس الکترونیک صنعتی نمی یاد؟ گفت اسمش؟ گفتم همون که کوتاهه قدش...حالا مگه یادم میومد اسمش.:icon_pf (34):... بچه ها هم از بیرون در: مهناز بگو اون ریزه میزه هه....این کوچولوعه... اونی که خوش تیپه.... نمی دونم چرا هیچ کس فامیلیش یادش نمی یومد.... مدیرگروهمون دقیقاً اینجوری بودا منم::icon_pf (34): 15 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ ترم اول بودم به جای یکی از بچه های ترم بالایی رفتم سر کلاس تنظیم که براش حضور بزنم خلاصه که در نقش دوستمون فرو رفته بودیم عجیب... تازه می خواستم درس جواب بدم دوستم ممانعت کرد دوست ترم بالاییم جلسه بعد یکی دیگرو جای خودش فرستاد... اون موقع بود که به دلیل فعالیت زیاد من سر کلاس لو رفت 15 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ (امیدوارم از دانشجوهای خودم کسی عضو انجمن نباشه !!!) یادش بخیر با بچه ها قرار گذاشته بودیم که اگه استادا دیر کردند فقط 5 دقیقه تو کلاس منتظر بمونیم !! اون اواخر دیگه پر رویی رو تمام کرده بودیم و روی تخته می نوشتیم: استاد ما اومدیم شما تشریف نداشتید !! یه روز 5 دقیقه شد استاد نیومد. اومدیم بریم که یکی از بچه ها گفت استاد داره میاد. سریع بی صدا رفتیم توی یک کلاس دیگه , چراغ رو خاموش کردیم و کاملا بی صدا نشستیم. بنده خدا رفت توی کلاس دید کسی نیست برگشت رفت.. سالها بعدش یه روز که رفته بودم خونشون , جلو خانمش داستان رو تعریف کردم... همه از خنده روده بر شده بودیم 19 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ بورسیه بودیم و خوابگاه و ... همه توی دانشکده بود. شبها ساعت 1-2 دزدکی از دیوار بالا میرفتیم و میپریدیم توی استخر ... یه شب که لو رفته بودیم ,مسئول استخر از راه رسید و هر کدوم از یه طرف در رفتیم !! یکی از بچه ها توی فرار لباسهاش رو جا گذاشت و همونجور لخت در رفت. فرداش مسئول استخر لباسها رو آورده بود جلوی خوابگاه و دنبال صاحبش میگشت. بیچاره از ترس لو نداد و یه دست لباسش پرید !! 18 لینک به دیدگاه
Strelitzia 17128 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ (امیدوارم از دانشجوهای خودم کسی عضو انجمن نباشه !!!)یادش بخیر با بچه ها قرار گذاشته بودیم که اگه استادا دیر کردند فقط 5 دقیقه تو کلاس منتظر بمونیم !! اون اواخر دیگه پر رویی رو تمام کرده بودیم و روی تخته می نوشتیم: استاد ما اومدیم شما تشریف نداشتید !! یه روز 5 دقیقه شد استاد نیومد. اومدیم بریم که یکی از بچه ها گفت استاد داره میاد. سریع بی صدا رفتیم توی یک کلاس دیگه , چراغ رو خاموش کردیم و کاملا بی صدا نشستیم. بنده خدا رفت توی کلاس دید کسی نیست برگشت رفت.. سالها بعدش یه روز که رفته بودم خونشون , جلو خانمش داستان رو تعریف کردم... همه از خنده روده بر شده بودیم استاد خجالت نمیکشین واقعا؟؟؟ 6 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، ۱۳۹۱ شیطنت های میز و صندلی کلاسه دیگه. هر کسی توی هر سن و موقعیتی پشتش بشینه همینه !! --- در روز فقط دو تا نیم ساعت آب داشتیم. نیم ساعت صبح نیم ساعت غروب. همه جلو در حمام خوابگاه صف می کشیدیم و به محض وصل آب , 6-5 نفری میپریدیم توی حمام... این دیگه برامون روتین و عادی شده بود. توی جشن فارغ التحصیلی هر سال هم , یه پای ثابت تئاتر و نمایشها , موضوع آب و حمام "عمومی" بود. توی سربازی هم ترک عادت نکردیم و چند نفره حموم میرفتیم !! همه ی سربازا و فرمانده ها کف کرده بودن که: اینا دیگه کین؟ 16 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ یه بار به جای یکی از بچه هارفتم امتحان میان ترم بدم ولی خودشم سر جلسه امد. استادشون امد سر کلاس شروع کرد به گیر دادن بعد از بعضی بچه ها کارت شناسایی گرفت منم که خوشحال ردیف اول جلوی استاد همه کسایی که از ماجرا خبر داشتنم در حال سکته امتحان که شروع شد توی یه لیست اسمامونو مینوشتیمو امضا میکردیم منم نامردی نکردم اسم دوستمو نوشتم دوستمم وبعد از من بود اون اسم الکی نوشت. بعد که لیست تموم شد استاد به لیست نگاه کرد دید دوستم اضافست بردش بیرون دوستمم اندش بود گفته بود من مهمان سر کلاس شما میومدم الانم گفتم شاید اشکال نداشته باشه امتحان بدم استادم تایید کرده بود که قیافتون اشناست. تازه بعد از میان ترم هم دوستم همچنان رفت سر کلاس و استاد هرگز نفهمید. نکته خیلی جالب: کلاسشون جمعه ها 8صبح تا 11.30بود. اخه استاد عزیز کی توی این تایم پر ارزش میاد سر کلاس مهمان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! 14 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ یه حاج آقا داشتیم دروس اسلامی را درس می داد. توی یه کلاس 65 نفره , 10 نفر نشسته بودیم ولی هر وقت حضور غیاب میکرد "همه" حاضر بودن !! هر کدوم قرار میذاشتیم جای چند نفر حاضری بزنیم. هر اسمی رو که میخوند یه چیزی میگفتیم: حسینی : بله حاج آقا حمیدی: اینجام حاج آقا اکبری: بفرمایید در خدمتم حاج آقا امیدی: حاضر ... بنده خدا اول کلاس حضور غیاب میکرد , همه نشسته بودن , بعد تا میرفت پای تخته یه چیزی بنویسه یکی یکی از کلاس فرار میکردن اگه آخر ساعت هم حضور غیاب میکرد می دیدی آخرای کلاس یکی یکی به نفرات اضافه میشه و کلاس پر شده... یادش بخیر آخر ترم هم 20 تا سئوال با جواب می داد از 10 تاش امتحان می گرفت 16 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ هزینه کنسل کردن بلیط هواپیما 100 تومن بیشتر نبود.. چون هر روز فقط یه پرواز به تهران بود و احتمال کنسل شدن پرواز به خاطر شرایط جوی زیاد بود , میرفتیم برای 5-4 روز متوالی بلیط میگرفتیم. هر روزی پرواز انجام می شد بقیه رو کنسل میکردیم. بازار جعل کارت شناسایی و چسبوندن عکس یه نفر دیگه روی کارت دانشجویی برای استفاده از بلیط بقیه بچه ها هم داغ داغ بود.. یادش بخیر 13 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ فرودگاه شهر دستگاه اسکن نداشت. 8-7 تا میز گذاشته بودن پشت هر کدومش هم یه سرباز بود. تمام وسایلت رو می تکوند روی میز و دونه دونه با دست می گشت. جیبها رو می تکوند و بعدش هم با پشت دست همه رو می ریخت پایین می گفت سریع برو جمع کن و داد میزد: نفر بعد... مصیبتی بود دوباره جا دادن اون همه وسیله که بعد از یه ترم دوری از خونه به زور توی ساک جا داده بودی.. چون با دست همه چیز رو می گشتند , سرعت پایین بود و همه مسافرا توی صف می موندن تا نوبتشون بشه. برای آخر ترم معمولا" نصف پرواز دانشجوها بودن. هممون نفری چند تا ساک وچمدون و کارتون سوغاتی و ... داشتیم و توی صف یکی یکی می بردیم جلو و به بقیه هم کمک می کردیم.. ** قاچاقچی های مواد مخدر میومدن از این فرصت سوء استفاده می کردن و چند تا بسته مواد رو توی یه نایلکس میذاشتن قاطی وسایل. ما هم که خبر نداشتیم توش چیه و فکر میکردیم وسایل دوستامونه توی صف جابجاش می کردیم جلو در که میرسیدیم از هم می پرسیدیم بچه ها این مال کیه؟.. تازه معلوم میشد که قضیه چیه !! اگه کسی گیر می افتاد که سرش بالای دار بود و اگه هم از بازرسی رد میشد , یارو اونطرف به یه روشی دوباره موادش رو می گرفت. دو بار برای خود من اتفاق افتاد. خیلی خیلی شانس آوردم.. 12 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۱ امروز چه کاری کردم به به فیزیک الکترونیک داشتیم جلسه اساتید برق بود قرار بود استادها 20 دقیقه دیر سرکلاس بیان بچه های نشسته بودن که 20 دقیقه تموم شد منم دقیقا 20 دقیقه دیر رسیده بودم وقتی فهمیدم جریان چیه رفته جای استاد ایستادم و گفتم استاد گفته تا بیاد ازتون درس رو بپرسم چشای همه چهارتا شد گفتن دروغ نگو منم خیلی جدی گفتم که استاد گفتن می تونید باور کنید می تونید باور نکنید جزوه یکی از بچه ها رو برداشتم و چند تا سوال رسیدم بچه ها که دیدن جدیم جدی شدن 2 سه نفری رو هم دعوا کردم دیدم بچه ها درس بلد نیستن گفتم حالا که نخوندین شروع می کنیم به دوره کردن درس ... خلاصه جزوه رو مرور کردیم بعد رفتیم به روی خودم هم نیوردم که الکی گفتم 26 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ چندماه پیش توی یه workshop شرکت کرده بودیم.. روز اول بیشتر سخنرانی ادمای مثلا کار درستشون بود... میز و صندلیا به شکل گرد توی سالن چیده شده بود! دکتر... رفت پشت میز اصلی که دقیقا رو به روی ما بود نشست به سخنرانی! رو میزیش خیلی کوتاه بود و فرم نشستنش و پاهاش کامل معلوم بود... همه جا تو سکوت فقط این حرف می زد مام تو حلق اینا بودیم! رو کاغذ واسه دوستم نوشتم انگار سر توالت نشسته! این نوشتن همانا و ترکیدن دوستم همانا! من و این دوستمم به هم بیفتیم خندمون بند نمیاد بی صدا می خندیم، می لرزیم و شر شر اشک از چشامون میاد! حالا این داره حرف میزنه همه جا ساکت صندلیا به هم چسبیده(نمیشد پاشیم بریم بیرون 1لحظه) ما تا میومدیم خودمونو جمع کنیم نخندیم رو به رومونو نگاه می کردیم مدل نشستنشو مدیدیم باز شروع میکردیم لرزیدن! یعنی کل صورتمون خیس شده بود نمیدونستیم باید چیکار کنیم!.. تا بالاخره یه استراحت بین صحبتاش دادن بعدش که باز اومدیم دیدیم یه رومیزی بلند گذاشتن واسه میز یادش بخیر! 32 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، ۱۳۹۱ دیروز سر کلاس پیشه شوفاژ نشسته بودم و سویشرتمم رو دسته صندلی و شوفاژ بود و گرمه گرم شده بود و چراغارو خاموشیده بود و استادم پشته پی سی بود و داشت اسلاید نشون میدادو میتوضیحید و منم دستامو درازیدم رو شوفاژ و سرمو گذاشتم رو سویشرتم و به اسلایدا نگاه میکردم و خوابم برد....وااااااااااااای چقد مزه داد خوابیدم که تو خواب حسیدم چرا همه جا سوتُ کور شده ؟!!! یهو حسی تو خواب بهم گفت باید بیدار شم و باز کردنه چشمام همانا و چشم تو چشم شدن با استاد همانا!!! استاد گفت خانم خورشیدی بهتون خوش میگذره؟؟!!! منم گفتم بله استاد ،چون دارم اسلایدارو نگاه میکنم و دانش اندوزی میکنم!!! تا آخره ساعت استاد همش سرشُ از پی سی میورد کنار و به من نگاه میکرد که مبادا دوباره خوابیده باشم!!! ولی خوابه خیلی خوب بودا حیف که نذاشتن!!! 26 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، ۱۳۹۱ ماه رمضون بود. با بچه ها تا سحر بیدار می موندیم مثلا" درس می خوندیم بعد از خوردن سحری می خوابیدیم.. هر شب ساعت 3-2 یه سر و صدای عجیب و غریبی توی شهر می پیچید. صدای طبل و شیپور و آواز و ...:Laie_28: خیلی بحث بود که چی می تونه باشه. چند تا از بچه های جنوب میگفتن اینا یه سری مراسم بومی ها با اجنه و "زاری" ها و ... هست. قرار گذاشتیم یه شب بریم ببینیم. جنوبی ها خیلی سعی کردن مانع بشن ولی 4 نفری رفتیم. از دیوار دانشگاه بالا رفتیم پریدیم بیرون و رفتیم دنبال صدا.. رسیدیم به یکی از محله های قدیمی و "حلبی آباد" شهر. روشنایی نداشت و همه ی خونه ها چوبی و "کپر و آلاچیق" مانند بود. داشتیم توی تاریکی مطلق میرفتیم به طرف منبع صدا که یه دفه برای چند دقیقه سکوت مطلق شد !! یه دفه از 2 متریمون صدای طبل و " آهااااااااااااااااااااای هوووووویییییی لالالالالا........." بلند شد همه کپ کرده بودیم و از ترس و وحشت هر کدوم یه طرف فرار کردیم.... بعد از مدتی به خودمون اومدیم و برگشتیم دیدیم یه آقای سیه چرده با یه طبل و شیپور داره توی کوچه ها میچرخه. نگو کارش اینه که هر شب توی کوچه ها مردم رو برای سحری ماه رمضون بیدار می کنه. بهمون گفت اولش که یه دفه توی اون ساعت شب توی اون محله چند تا غیر بومی دیده , یه کم ترسیده و خواسته با غافلگیر کردنمون حالمون رو بگیره.. قضیه رو اونجوری که خودمون دوست داشتیم برای بقیه دوستان تعریف کردیم و چند روزی سر کارشون گذاشتیم... 26 لینک به دیدگاه
Anooshe 11040 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۱ یه سری با گروه کوهمون سوار بر مینیبوس بودیم که بریم غار گردی... توی راه اکثرمون همون جلوی مینیبوس جمع بودیم شوخی و خنده.... راننده آهنگ ِ بااااازم شراره همرو دیوونه کرده مامانش موهاشو عروسکی شونه کرده...( شاید یادتون بیاد چی بود) گذاشته بود. ماهام(دختر و پسر و استاد و ریز و درشت) اسم یکی از همون دوستامون که خدیجه بود و گذاشتیم جای شراره و بلند بلند داشتیم با آهنگ میخوندیم... تا یه جا یهو آهنگ رسید به این قسمت: شراره بده یه بوسه چرب به من... با من برقص بمون امشب با من همه تا گفتن خدیجه بده... تازه دوزاریشون افتاد آهنگ چی میگه.. قیافه ها دیدنی بود اگه ام کسی نمیخوند که خیلی تابلو تر بود در نتیجه همه داشتن میخوندن ولی با قهقه و خنده... این دوستم که کلا رنگ گوچه فرنگی شده بود رفته بود زیر صندلی منم کنارش میخندیدم بهم میگفت انوشه خیلی تابلو شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 23 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، ۱۳۹۱ کلاس MIS داشتیم...استادشم همون اول اومد گروه بندی کرد 2 نفری و به هر گروه یه فصل کتاب رو گفت که خودتون ارائه خواهید کرد... 2روال بر این بود که بعد ارائه بچه ها ایشون هم یه توضیحی میداد و تمام.... 2 جلسه گذشت و نوبت من و دوستم بود ...من هم نماینده کلاسش بودم و کلی مطلب زیر رو رو کرده بودم و 10 -20 تا مطلب و خونده بودم و خلاصه برای یه ارائه عالی آماده بودم...لپتاپ و اینا برده بودم که با پروژکتور هم اسلاید اینا نمایش بدم.... بعد که اومد شروع کرد و نوبت شروع درس شد...خودمو آماده کردم که میگه الان برم جلو و شروع کنم....دیدم خودش شروع کرد بعد یه ربع 20 دقیقه که 10 مین مونده بود کلاس تموم شد برگشت گفت خانم فلانی تشریف بیارین ارائه بدین...دید یکه خوردم گفت چکیده بگین... نامرد من 3 هفته س دارم میدوم اونوقت میگی چکیده بگو رفتم جلو لپتاپم بردم..دیدم وقت برا لپتاپ و اسلاید و... نیست ... شروع کردم...این آقا عادت داشت وقتی بچه ها شروع میکردن به ارائه میرفت با بقیه بچه ها حرف میزد بعد با یکی از بچه ها حسابی گرم میگرفت من هم داشتم در اوج آرامش ارائه م رو میدادم و مثل استادا که زوم میکنن رو یه دانشجو منم رو ایشون زوم کرده بودم... جور که بچه ها هم متوجه بودن...هر چی تن صدامو بالا پایین بردم بلکه متوجه شه دیدم نشد...همینطوری داشت صحبت میکرد تیر خلاص رو زدم ...تن صدا رفت بالا...به یکی از موارد تو توضیحاتش اشاره نکرده بود و من هم اون رو بعد کلی جستجو پیدا کرده بودم و محال بود که اصلا از همچین چیزی خبر داشته باشه گفتم...و اما موردی که آقای... در توضیحاتشون اشاره ای بهش نکردن و فکر میکنم از قلم افتاده باشه فلانه ...دیدم stop کرد و یه نگاه به من و مات و مبهوت :gnugghender: و بعد دیدم انگار مشتاق شنیدنه یه بار دیگه گفتم که بله این مورد هم .... قیافه بچه ها دیدنی بود همه شون فقط داشتن به ضایع شدنش میخندیدن آخه اونا هم دل پری از حرف زدناش داشتن و نحوه تدریس و.... من هم همونطور جدی یه توضیح کوچولو دادم و تمام.... دوستام گفتم خیلی خوب و مسلط بودی و ارائه ت عالی بود... 16 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۱ جاتون خالی توی خوابگاه هر شیطنتی میشد پای ما و اتاقمون وسط بود ما طبقه سوم بودیم یه بار یه از خدا بی خبری برای ترسوندن سرپرستا پلاستیک پر از اب پرت کرده بود پایین ما هم از همه جا بیخبر داشتیم شام میخوردیم که یه دفعه اسم منو پیج کردن!!!! وقتی تلفن و برداشتم سرپرست شروع کرد به دعوا کردن. من اولش شوکه بودم بعد از خودم دفاع کردم وقتی دید ناراحت شدم و بی دلیل تهمت زده پاشد امد بالا حرفشو عوض کرد که من خواستم از تو بپرسم. منم که قاطی کرده بودمگفتم کار و میکشونم به دانشگاه که با چه جراتی به من تهمت زدید بعدشم با این جمله:((ما از خانواده های با فرهنگ هستیم و این کارها در شان ما نیست.)) برگشتم تو اتاقمو درو کوبیدم... بعدشم کلی گریه کردم که چرا بهم تهمت زدن... 16 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 آبان، ۱۳۹۱ سلف سرویس دانشگاه خیلی خیلی به هم ریخته و کثیف بود. شستن ظرفها یه داستانی داشت !! همه چیزا و کارا قابل دیدن بود یعنی همه توی آشپزخونه و محیط شستشوی ظرفها رو می دیدن !! همه ظرفها رو با مخلفات باقیمانده ته ظرف می ریختن توی یک سینک بزرگ پر از اب و کف, و بعد بدون دست کشیدن بهشون درش میاوردن میچیدن کنار دیوار و با یه شیلنگ بهشون آب می پاشیدن... یه روز یکی از کارگرا پسر 3-2 سالشو آورده بود توی سلف سرویس و اون هم نامردی نکرد و حسابی ظرفهای چیده شده کنار دیوار رو با ... آب پاشی کرد !!!!! تا دو روز هیشکی نمیرفت غذا بخوره !!! 12 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 آبان، ۱۳۹۱ بهترین لذت دانشجویی: لذتی که در خوابیدن سر کلاس دروس عمومی هست در خوابیدن در رختخواب گرم و نرم نیست 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده