رفتن به مطلب

خاطرات باغ ملی گیاهشناسی، 18 شهریور 95


ارسال های توصیه شده

تنها خاطره ی برجسته ای که از این روز گرمممممممممم به یاد دارم... این بود که لیدر گرامی ما رو پیچوند و برادران عارف شدن لیدر ما:icon_pf (34):

عاقا هی دور خودمون میچرخیدیم... :cry2: هی یه مسیر و 100 بار میرفتیم و برمیگشتم سر جای اول :w000:مثل لشکر شکست خورده:whistle::ws28:

ولی خعلی خوش گذشت در جوار دوستان قدیمی و جدید :w330:و مادر بسیار دووووست داشتنی و بی نهایت مهربان برادران عارف:aghosh::vi7qxn1yjxc2bnqyf8v

 

ولی خیلیییییی کم تونستم سلفی بگیرم حیففففف:sigh::hanghead::whistle::ws3:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
بعد هم خانوم خویش اندازنده (کسی که عکسای خویش انداز زیاد می گیرد، در بعضی متون از سلفی گیر هم به جای آن استفاده شده است:whistle:) اومدن هر چی بهش اصرار کردم بیا، غذامون زیاده نیومد، فکر کنم یه بوهایی برده بود:ws3:، ترجیح داد از الویه مادر محمد استفاده کنه که اتفاقا خیلی خوشمزه بود.:w16:

 

 

با منی الان؟:sigh::hanghead:

 

1% فکر کن از غذای شما میخوردم:hrqr6zeqheyjho1f9mx

 

 

:ws3:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

 

من به همراه نازنین، ایمان، سحر و فرزانه رفتیم یک آب طالبی بسیار خوشمزه با کارملا خوردیم که بسی لذت بردیم:w58::ws3::whistle: جای هیچکس هم خالی نبود و بسی چسبید و حال کردیم:ws3: (پیوست شماره 4)

 

 

بازم ما رو ببر همونجا ..خعلی آب طالبیش کیفیت داشت:whistle::ws3::w02:

پووووووووووست:whistle:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

پیوست شماره 1: (یکی از نگهبانان گیر)

 

oa2bxxx0nv1363jwxezg.jpg

 

 

خشششششششم نگهبااااان :banel_smiley_52::cry2::w768:

بداخلاق بی تربیت:w589::w589::w589:

عههههههه از این آب معدنیا که من موقع خرید به فروشنده گفتم مارکش ناشناسه:ws3:

فروشنده میگفت نههههههه ...اینا رو تو مترو میفروشن:w58:(خیلی هم شناخته شده و معتبر):banel_smiley_4:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

سلامممممممممم

بچه هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخوشبحالتون خیلی خوش گذشته

:4564: چقدر جای من خالی بوده :4564: بدون من اصلا چجوری بشما خوش گذشته ؟؟:vahidrk:

منم میخااااام :sigh:

بیاید دوباره برنامه بذارید منو عاطیم بیایم :sad0::sad0:

  • Like 7
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...