*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۵ سلام سلام سلام[emoji4] [emoji120] [emoji255] وقتتون بخیر[emoji4] [emoji255] کمی با تاخیر تاپیک خاطرات رو زدیم دیروز توی برنامه مهدی و محمد عارف، احمد دوست محمد، ایمان، مینا، آرزو، آزاده و برادرش علیرضا، علیرضا هاشمی و من شرکت کرده بودیم[emoji4] من و ایمان و آرزو تاخیر داشتیم[emoji55] علیرضا هاشمی هم که دیگه زیادی دیر اومد و تقریبا وقت ناهار اومد و به ما پیوست[emoji55] ساعت حدود ده به دارآباد رسیدیم[emoji4] انشالله در ادامه خاطرات و عکس ها رو قرار میدیم[emoji4] 6 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، ۱۳۹۵ سلام سلام سلام[emoji4] [emoji120] [emoji255] وقتتون بخیر[emoji4] [emoji255] کمی با تاخیر تاپیک خاطرات رو زدیم دیروز توی برنامه مهدی و محمد عارف، احمد دوست محمد، ایمان، مینا، آرزو، آزاده و برادرش علیرضا، علیرضا هاشمی و من شرکت کرده بودیم[emoji4] من و ایمان و آرزو تاخیر داشتیم[emoji55] علیرضا هاشمی هم که دیگه زیادی دیر اومد و تقریبا وقت ناهار اومد و به ما پیوست[emoji55] ساعت حدود ده به دارآباد رسیدیم[emoji4] انشالله در ادامه خاطرات و عکس ها رو قرار میدیم[emoji4] درود ی بار من نبودم علیرضا، اومد تا کدوم آبشار رفتید. چند ساعت راه رفتین؟ آفتابش خیلی بده البته. 5 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۵ درودی بار من نبودم علیرضا، اومد تا کدوم آبشار رفتید. چند ساعت راه رفتین؟ آفتابش خیلی بده البته. سلام[emoji255] [emoji255] نمیدونم کدوم آبشار.مگه چندتا آبشار داره؟[emoji16] جلوی کوه پیاده کردن، دوتا مسیر بود، ما رفتیم بالا، بعد سفره خونه باز مسیر دوتا بود ما رفتیم سمت پایین، ی آبشار بود ک دیگه از دور دیدیمش، جلوتر نشد بریم[emoji16] چندساعت نمیدونم ولی زیاد نبود، فوقش ی ساعت، یه ساعت و نیم[emoji55] 5 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۵ محمد کجای خاطره تعریف کنی؟؟؟[emoji53] ب خوبی محمد که تعریف نمیکنم ولی چاره ای نیس دیگه[emoji55] از مترو تجریش با ون رفتیم دارآباد. وقتی رسیدیم، ی بنر دیدیم ک نوشته بود اگه زباله تحویل بدید هدیه میگیرید[emoji4] و این انگیزه دوچندان ب گروه داد برای جمع کردن زباله[emoji1] کمی جلوتر یه تابلو بزرگ بود که مسیرها رو نشون میداد و بعد کلی صحبت با کوهنوردان حاضر، تصمیم گرفته شد از مسیر بالا بریم.( دو انتخاب داشتیم فقط[emoji4] ) آفتاب شدید میتابید[emoji30] دریغ از ی درخت در ابتدای مسیر[emoji31] همینجور رفتیم و رفتیم تا به یه سفره خونه رسیدیم و سه ظرف املت سفارش دادن و رفتیم نشستیم. ایمان ی پشتی رفت آورد از تخت روبرویی، ی پشتی هم از تخت کناری برداشتن آوردن[emoji3] املتا رو ک آوردن قیافش ک خیلی بد بود، ی لقمه ک خوردم دیدم مزش هم بده، املت بلد نیستن درست کنن[emoji53] حین خوردن املت بحث کیفیت دوربین گوشی ها افتاد، دیگه تا با گوشی ها عکس گرفته شه املتا تموم شد و مینا نتونست زیاد املت بخوره، از همه بیشتر مهدی املت خورد[emoji52] احمد دوست محمد کلا ب فکر خواب بود، فقط دنبال جایی بود بخوابه[emoji42] بعد صبحونه به مسیر ادامه دادیم، تا به جایی رسیدیم برای نشستن، تو این فاصله هم کلی زباله جمع کردیم[emoji4] کمی نشستیم و چای خوردیم و پفک و شکلاتو اینا، از دمنوش های سجاد هم یاد کردیم. مینا و علیرضا (داداش آزاده) پانتومیم اجرا کردن و مهدی ک ادعای حدسری (حدسر به معنای کسی ک حدس میزند، کلمه اختراعی مهدی[emoji52]) نتونست جوابو بگه[emoji13] از بس زنبور زیاد بود تصمیم گرفتیم جابجا بشیم. ب پیشنهاد فکر کنم احمد زباله هایی ک جمع کردیم رو زیر یه تخت سنگ بزرگ گذاشتیم که موقع برگشت برداریمشون تا بار اضافی نشن. اول همگی به سمت آبشار رفتیم و محمد و احمد هم رفتن جای جدید پیدا کنن برای نشستن. ب آبشار که رسیدیم، دیدیم نمیشه جلوتر رفت[emoji52] از دور آبشار رو زیارت کردیم و چندتایی عکس انداختیم.( عکس آبشارو نمیشه گذاشت[emoji16] ) وقتی رفتیم برای نهار، خبر رسید علیرضا هاشمی داره میاد. علیرضا هم که جایی باشه دیگه اونایی که دیدنش میدونن دیگه، فقط به خنده میگذره[emoji1] هردو علیرضاها متولد 5 اردیبهشت بودن و علیرضا هاشمی کلی ذوق کرده بود بابت این قضیه[emoji1] ناهار ها کتلت بودن ولی ایمان سالاد ماکارانی درست کرده بود[emoji39] عجب دستپختی داره ایمان، سالاد ماکارانیش خیلییییی خوشمزه بود. کسانی که کتلتای دستپخت ایمان رو خورده بودن، مزه اش یادتون هست چقدر خوب بود؟ سالاد ماکارانیش از اون عالیییییییی تر بود، جاتون خالی[emoji39] بعد ناهار نشسته بودیم حرف میزدیم، یه برگ افتاد رو لباس من، با دست زدم بیفته ک چسبید به دستم[emoji15] چشتون روز بد نبینه، یه حشره سبز بزرگ به دست من چسبیده بود[emoji24] [emoji31] پرتش کردم افتاد زمین و در رفتم جای دیگه[emoji24] حشره سبز به تشخیص جاوید آخوندک نام داره ایمان چندتا عکس از حشره انداخت، بعد با دست برداشت[emoji37] مینا از حشره عکس و فیلم گرفت و دوباره حشره رو به دامان طبیعت برگردوند[emoji4] دیگه کم کم عزم برگشت نمودیم، با دستکش و کیسه به دست رفتیم رسالتمون رو انجام بدیم[emoji4] درب بطری ها رو جدا جمع میکردیم، کمپینی هست که در ازای دریافت درب بطری ویلچر به افراد نیازمند اهدا می کنه[emoji4] کیسه مذکور رو بدست علیرضا هاشمی سپردیم موقع برگشت از مسیر دیگه ای اومدیم و زباله هایی که اول مسیر جمع کردیم رو دیگه نیافتیم[emoji22] از وسط راه، دو گروه شده بودیم. ارزو و من و مهدی و آزاده و ایمان ی گروه و بقیه هم ی گروه وقتی دوباره بهم رسیدیم، علیرضا هاشمی گفت که علیرضا خرم کیسه ای که حاوی درهای بطری بود رو انداخت سطل زباله[emoji52] [emoji52] [emoji53] [emoji36] [emoji35] آرزو کلی حرص خورد[emoji16] وقتی رسیدیم به جایی ک قرار بود زباله ها رو تحویل بدیم و هدیه بگیریم، دیدیم تعطیل کردن و رفتن[emoji23] موقع برگشت علیرضا هاشمی خانمها و علیرضا خرم رو رسوند به مترو، مهدی اینا هم با تاکسی اومدن، آب هویج بستنی خوردیم و بعد هم نخود نخود، هر که رود خانه خود[emoji16] [emoji1] یه نکته هست که بنظرم باید بگم. اینکه مینا و علیرضا واقعا انرژی مضاعفی به جمع میدن، خدا قوتتون، همیشه موفق باشید[emoji255] راستی یه معذرت خواهی کنم از همه اونایی که اومده بودن، مجبورشون کردم زود برگردن[emoji120] [emoji255] [emoji255] [emoji255] [emoji255] خاطرات نویسی من در همین حد بود، محمد بامزه تعریف میکنه ولی نمینویسه دیگه[emoji52] 6 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 مرداد، ۱۳۹۵ سلام[emoji255] [emoji255] نمیدونم کدوم آبشار.مگه چندتا آبشار داره؟[emoji16] جلوی کوه پیاده کردن، دوتا مسیر بود، ما رفتیم بالا، بعد سفره خونه باز مسیر دوتا بود ما رفتیم سمت پایین، ی آبشار بود ک دیگه از دور دیدیمش، جلوتر نشد بریم[emoji16] چندساعت نمیدونم ولی زیاد نبود، فوقش ی ساعت، یه ساعت و نیم[emoji55] ی آبشار داره ک هنوز دیورای مسیر تموم نشده میره ب سمت پایین. اون برا خوردن صبونه عالی ه. معمولا هم خلوته. دو تا آبشار هم بعد از اتمام دیواره های کنار مسیر داره (تقریبا نیم ساعت با سرعت 5 کیلومتر در ساعت) ک ب همون دره کبوترخوان معروفه. بعد از اون همین طور ادامه داره. عکسی ک من انداختم اتفاقا بعد آبشار دوم ه ک باید از کابل بگیری بری بالا( سادس اگ کفش ورزشی داشته باشین) اما برا ی برنامه سبک، همون آبشار اول خوبه و خیلی هم عالیه 6 لینک به دیدگاه
Imaaan 17059 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مرداد، ۱۳۹۵ عاطفه دستت درد نکنه، خیلی خوب و کامل بود. من فقط عکس میذارم اینم برگی که افتاده بود رو دست عاطفه 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده