رفتن به مطلب

خاطرات تحویل پروژه ...


آرتاش

ارسال های توصیه شده

سلام خدمت دوستان عزیز:icon_gol:

 

همه بچه های معماری-شهرسازی-طراحی شهری و .....با غول عظیمی به نام تحویل پروژه آشنایی دارن

خاطرات شب نخوابیدنا

یهو پاک شدن پروژه

کارای دقیقه 90

و....

آشنا هستن

اینجا هرچی خاطره درمورد تحویلای درسی و کاری دارید تعریف کنید:w02:

 

قصدم از زدن تاپیک زنده نگه داشتن خاطرات شیرین و تلخ دورانی هست که ممکنه از یاد برن اما با نوشتن زنده نگهشون میداریم:ws31:

و ممکنه به درد بچه هایی که تازه دارن وارد این رشته ها میشن هم بخوره:ws37:

لینک به دیدگاه

رزو تا یادم بیاد بنویسمش:w02:

 

خوب تحویل پروژه های من خیلی خاطره ساز نبودند و هیجان انگیز ولی چون کلا از یک رشته نامرتبط وارد معماری شده بودم موقع تحویل پروژه هام بیشتر سوتی میدادم تا تحویل :whistle:

سر اولین تحویل موقتم که دستی تحویل دادم کارم بسیار تمیز بود طوری که بچه ها باورشون نمیشد که کار دست باشه. قبلش به استادم گفته بودم این رشته ام نیست راضی شد که دستی تحویل بدم . اونجا تازه فهمیدم چکارهایی که نمیشه موقع تحویل انجام داد مثل کلا صفحه اسم و مشخصات باید جدا باشه و کارها شیت هاش جدا جدا باشه.

 

انصافا غیر از یک استادی که یکم زیادی نمیدونم با خودش چند چند بود روستا داشتیم باهاش که فوق العاده نمره ام رو کم داد و من هنوز که هنوز نفهمیدم ایشون دقیقا چی میخواسته که تحویلش ندادم. باقی استادهام رعایت میکردند و یجورهایی تشویق که با افتخار تونستم همه درسهامو پاس کنم و کارهامو ندم بیرون و خودم انجام بدم هرچند نمره هام خیلی درخشان نبود ولی خب بالای 14 بودند.

 

.........................

آخرین تحویل پروژه ام پایان نامه ام یا طرح 6 بود که اونم در عرض دوترم تحویلش دادم ولی برای ارائه مطلبهاش همون موقع یه فایل pdf توپ گیرم اومد که نزدیک دویست صفحه بود اطلاعات درباره معماری بیمارستانها و با کلی ریزه کاری خلاصه هیچ راهی نداشت جز اینکه تو ورد تایپش کنم چون اسم گروه محترم پای کارشون توی هر صفحه بود و خیلی ضایع بود و خودمم غیر از اون مطلبهای دیگه هم قرار بود بهش اضافه کنم .

خلاصه یه روزی نشستم خیلی شیک و مجلسی نزدیک 50 صفحه و تایپ کردم و ریختم رو فلش و از روی لب تاب پاکش کردم .و اون فلش رو طبق معمول همیشه زدم به رسیور که کارتن و فیلم های علمی ضبط کنم که یهویی دیدم فلش و نمیشناسه :w58::icon_pf (34): بله قشنگ و تمیز و شیک و مجلسی فلش سوخت و کل اون صفحات تایپ شده به آسمان رفت و جالب این بود که زمان زیادی هم نداشتم

خلاصه اینجا یعنی تو این نواندیشان اعلام کردم و چندتا از بچه های گل اینجا هرکدوم برام چند صفحه شو تایپ کردند و با بدبختی تونستم تمومش کنم.

تا لحظه آخر گیر پلات و تحویلش بودم.

لینک به دیدگاه

خوشحال کننده بود تاپیک....سپاس آرتاشی♥

:icon_gol:

 

از کجا شروع کنم!!!

 

دبیرستانم یکم شب زنده داری داشتم....دبیرستانمم چون فنی بودم و معماری تقریبا از هم اون زمان خیلی چیزا رو تجربه

 

کردم....معلمامونم خب بخاطره اینکه خودشون معمار بودن خیلی بهمون کمک میکردن طوری که میخواستن با فضای دانشگاه زودتر آشنا

 

بشیم....

:icon_redface:

 

 

اولین کارم که شب زنده داری کردم و بعداز تحویل زیر سرم بودم فشارم افتاد همون دبیرستان واس مسابقه بود که شرکت

 

کردم...هیچی از شیت و اسکیس و راندو نمیدونستم اینکه تو مدت کم باید اینارو یاد میگرفتم و تحویل میدادم سخت بود ولی می ارزید

 

چون عاشقانه با همه وجودم با همه مخالفتای خانواده خودم معماری رو انتخاب کردم و شرکت تو این مسابقه ها تو اولای راه شیرین

 

بود....

:ws37:

 

داستان از اونجا شروع شد که 7روز وقت داشتم واسه تحویل 3تا شیت 100*70...

:w58:

 

طراحی ویلا بود با کلییییی قانون.که خب باید خودم طراحی میکردم.و اسکیس و پرسپکتیو میزدم....روز ششم تموم شد...مونده بود که

 

شیت کنم و راندو...رسما شب نشستمگریه کردم....

:sad0::4564::4564:

 

 

زنگ زدم معلممون گفتم نمیتونم....نمیتونم شیت کنم 1روز وقت دارم...طوری پشت تلفن هق هق میکردم ...از یه طرفم با تمام وجودم واسش زحمت کشیده بودم نمیخواستم هیچ بشه و پیش خانوادم ضایع بشم....آرومم کرد و گفت زنگ بزن پسر عموت بیاد راندو کمکت کنه...

:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34):

 

پسر عموام خب زن و بچه و زندگی و کار مگه میشد آخه .....

:hanghead::hanghead::hanghead::hanghead:

 

روز هفتم شیت آماده شد با تمام بدن دردی که از نخوابیدن داشتم....

:banel_smiley_4::banel_smiley_4::banel_smiley_4:

 

عصر مجبور شدم و زنگ زدم پسر عمو....روز هفتم دقیقا چهارشنبه سوری بود...هیچ وقت یادم نمیره همه بیرون بودن ما راندو

 

میکردیم...یکم گذشت و پسر عمو رفت خونه شام خورد و پیش خانوادش موند و شب 12اومد...1شیت مونده بود هنوز....7ساعتم مونده بود به تحویل...

:hanghead::hanghead::hanghead:

 

تا 5/30تموم شد...

:sigh::sigh:

پسرعمو رفت...

:4564:

 

و من راهی بیمارستان:)

:4564::4564::4564::4564:

که صبح از همونجا رفتم مدرسه و بابام وسایلام آورد و تحویل دادم....

:hanghead:

 

دیگه مدرسه ها تموم شد تا بعد عید که 24اردیبهشت جواب مسابقه ها اومد...من همه تلاشم کرده بودم...کلی ام نذر که جلو خانوادم

 

ضایع نشم و نگن معماری به دردت نمیخوره...

:5c6ipag2mnshmsf5ju3:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

ساعت 9صبح تو مدرسه مدیر اومد کلاس و گفت عطیه بیا باید بریم آموزش و پرورش مراسم هست واسه همون مسابقه ها....

:whistle:

 

 

تو کل مسیر فقط صلوات میفرستادم....نه واس جایزه...فقط اینکه ثابت کنم میتونم....به همه اونایی که از روز اول انتخاب رشته فنی رو

 

مسخره کردن...معماری رو رشته پسرونه میدونستن....

:whistles::whistles:

 

8نفر بودیم کل کلاس...همه رفته بودیم...شکلات بود که میدادن بهم که فشارم نیاد پایین:(

:ws3:

 

نفر سوم اسمش خوندن....

:sad0:

نفر دوم....

:sad0:

نفر اول....عطیه....

:w58:

 

دوم که خوندن ناامید شدم....گفتم اول غیرممکنه بشم سرم انداختم پایین بغض ول کردم...اشکم دمه مشکمه...:(

:4564:

اسمم که خوندن ضربان قلبم رو هزار بود فک کنم...

:ws37::ws37::ws37::ws37:

انقدر دست دوستم فشار داده بودم تو اون مدت که جای ناخنم رو دستش مونده بود...

:icon_redface::icon_redface:

.....

من دوم دبیرستان با همه مخالفتای خانواده و کنایه های اطراف ثابت کردم با تمام وجود و علاقه و عاشقانه میتونم...

:hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil:

 

---

خاطرات دانشگاه در پستای بعدی.

:ws37:

لینک به دیدگاه

یه سال و خورده ای پیش موقع تحویل طرح 5کارشناسی(ترم 8) بود

موقع کنکورارشد و یکم اوضاع قاراشمیش:ws3:

خلاصه از اونجایی که من باید سرموقع تحویل بدم و از دیر کردن و استرس بیخودی بدم میاد

صبح زود پاشدم رفتم پلات بگیرم ببرم تحویل بدم:ws3:

شاد و خرم رفتم پلاتی دس کردم تو کیفم دیدم فلش نیس:w02:این جیب اون جیب تو کیف و...خلاصه نبود که نبود

دوباره مجبور شدم برگردم خونه:whistle:فلش و برداشتم اومدم دوباره همون مسیرو سوار تاکسی شو و بیا و پیاده روی کن رسیدم پلاتی فلش و دادم زد به کامپیوتر فایل و هرکاری کرد باز نشد نتیجه این شد که ناقص sendشده:ws3:آقاهه هم قشنگ ریز میخندید:banel_smiley_4:

 

هیچی دیگه باز برگشتم خونه:ws3:و دوباره همون مراحل و طی کردم تا اخرش به خوشی و میمنت تحویل دادم کارمو:whistle:فقط یه دوساعتی تو رفت و آمد مسیر خونه به پلات بودم:icon_redface:

 

 

از من به شما نصیحت موقع تحویا همیشه دو تا فلش همراهتون باشه بارها شده یا فایل خراب بشه یا یه فلش جا بمونه یا اتفاقای دیگه:ws37::icon_gol:

لینک به دیدگاه

ترم 2 کارشناسی بودم درس بیان دو یه استادیم داشتیم از تهران پروازی میومد

تحویل بیان هم به این صورت بود که یه شیت بزرگتر از a1رو باید با در نظر گرفتن موضوعی که داشتیم پر میکردیم از مدارک +راند و از این حرفا

بعد این استاد هم پنج شنبه جمعه اومد(چون از تهران میومد نمیشد وسط هفته بیاد دوروز بمونه) همه تو آتلیه جمع شدیم که کار کنیم هر کی شیت خودشو، ایشونم به کارای ما سر میزد بعد یهو غیب میشد و...:ws3:

 

خلاصه تو آتلیه جا نشد من رفتم آتلیه طبقه بالا :5c6ipag2mnshmsf5ju3چون دو استاده بود اون یکی گف مشکلی نیس برو

منم دستم تند بعد یه برنامه ریختم که هر مدرکیو تو یه تایم خاصی کار کنم بدون وقفه:hanghead:از اونجاییم که خیلی ریسک پذیرم دیگه اتود نمیکردم یه راست رو شیت اصلی کار میکردم و راندورو هرجا حس میکردم خراب شده از مارکر استفاده میکردم عین استادمون که تو کلاس کار میکرد:ws3:

 

انصافا عجب کاری شد الانم که الانه اون کارمو بی برو برگشت تایید میکنم:w02:تا 7عصر موندم کار کردم بعد رفتیم خونه صبح زود دانشگاه بودم یکم کار داشت اونارم انجام دادم و تا 10تموم شد:ws37:استاد اصلی که ساعت10:30 اومد بچه ها همه دورش جمع شدن که ما وقت نکردیم کار کنیم و یه روزم مهلت بده امروز تا عصر تموم نمیشه و این حرفا:ws3:اونم گف یه سر به کارا میزنم بعد ببینم چی میشه

 

منو که دید گف کارت کو گفتم بالاس گف چی بالا؟شیت از آتلیه ی من خارج شده؟با اجازه ی کی ؟اون یکی استاده هرچی گف من گفتم قبول نکرد که نکرد

حالا بعدش گف بریم بالا ببینم چیکار کردی :banel_smiley_4:

اومد دید کامل کامل رو میزه اونم چه کاری:ws28:گف میندازمت:5c6ipag2mnshmsf5ju3گفتم برا چی خب؟جرمه زود کار کردم؟گف خودت کار نکردی:sigh:

نامرد میدونست دست خط خودمه یه سال بود میشناخت کارامو اما نمیدونم چرا اذیت میکرد :ws3:

بعدش رف پایین گف همین عصر تحویل میگیرم یه نفر به کمک چند نفر تموم کرده کارشو(دروغگو پنج شنبه جمعه اخه کی تو دانشگاه هس که کمک بگیرم):banel_smiley_4:حالا منو بگو تو اون روز به همه کمک کردم که تموم کنن آخرشم خسته شدم بستنی برام گرفتن:ws3:

 

اخر سر گف نمره ی تورو از 19 حساب میکنم و بهم داد 18/5:5c6ipag2mnshmsf5ju3منم عمرا تو بحث نمره ادا اطوار در بیارم که استاد زیادش کن و این حرفا بهش گفتم مهم کاری بود باید یاد میگرفتم از شمام تشکر میکنم:ws28:

قبل رفتنشم گف میدونستم خودت کار کردی اما هنوزم که هنوزه دلیل نمره کم کردنشو نمیدونم:ws3:

هرچند بعد اونم چوب سر موقع کار کردنمو زیاد خوردم بازم نفهمیدم چرا :ws3:هرچند همه هم اعتراف میکردن که خودم کار میکنم کمکیم ندارم

 

 

نصحیت:هیچ وقت همون اول کار دستتونو رو نکنید که چقدر کار بلدید و هیچ وقتم زودتر از موعد مقرر کارتونو به استاد جماعت نشون ندید:icon_gol::icon_redface:

لینک به دیدگاه

به به تاپیک بسی جالبی است. :ws3:

 

اولین خاطره ای که میخوام بگم واسه ترم 1 کارشناسی هستش. :w02:

 

دوره کارشناسیم زمان تیرکمون شاه هم بود :ws3: سال 83 که هنوز رم و فلش و اینا تقریباً تازه اومده بود و هنوز به اون شکل جا نیفتاده بود. لپ تاپ و اینا هم خبری نبود. واسه همین اوج تکنولوژی که استفاده می کردیم فلاپی و سی دی بود :ws3:

تحویل یکی از کارای ترم 1 بود که یه تحقیقی رو واسه یه درسی باید آماده میکردم. خونه اکثر کارش رو انجام دادم و یه فایل ورد بود که حجم زیادی رو نداشت. گفتم چرا الکی سی دی بزنم. بریزم تو فلاپی می برم سایت دانشگاه بقیشو اوکی میکنم. :ws38:

 

خیلی شنگول و خجسته پاشدم رفتم دانشگاه. دانشگاهم رشت بود. فرداش رفتم سایت دانشگاه که کارمو جمع بندی کنم و پرینت بگیرم. :computer3:

امان از سیستم های کامپیوتر سایت دانشگاه :icon_pf (34): ویروس از سر و کول سیستما بالا میرفت. هیچ نوع ویروسی تو جهان وجود نداشت که رو سیستمای دانشگاه نباشه :w768:

 

من هم خیلی خجسته فلاپی رو زدم تو کامپیوتر و بلافاصله به شدت ویروسی شد و هرکاری کردم باز نشد که نشد. :imoksmiley:

تحویل کار هم روز بعدش بود :4564: یعنی نشستم از اول کار کردم و نمیدونم چطوری یه چیزی سمبل کردم تحویل دادم رفت :ws28:

 

و اون تجربه ای بود که دیگه به فلاپی اعتماد نکنم و فایل 1 کیلوبایتی هم تو سی دی رایت کنم ببرم. ولی کیه که به این تجربه عمل کنه :whistle:

 

ضربه دوم هم ترم دوم بود اگه اشتباه نکنم و اتفاق مشابهی افتاد :banel_smiley_52: این بار بدون اینکه ویروسی بشه رو سیستم سالم هم باز نشد :ws3:

 

ولی این بار جوری نبود بشه از اول انجام داد :icon_pf (34): زنگ زدم خونه که فایل رو واسم ایمیل کنن. مهدی که نبود و خودش دانشگاه بود. پدر و مادرمم که بلد نبودن برن ایمیل کنن فایلو. خود من هم تازه یکی دو سال بود فهمیده بودم اینترنت چیه :ws3:

هیچی دیگه بابام رفت دوستشو برداشت آورد بهش آدرس فایلو دادم، واسم ساعت 10 شب اینا بود فرستاد. شانس آوردم که تو دانشگاه یه کافی نت خصوصی داشتیم که تا 12 شب باز بود و اونجا باهاشون چونه زدم تا 1 شب نشستم کارو همونجا بستم :smiley-gen165:

 

ولی این دفعه دیگه تجربه شد که دور فلاپی رو برای همیشه خط بکشم و یه فلش 1 گیگ گرفتم :2rqfst4:

لینک به دیدگاه

یک مقدمه کوچیک:

در دوره ی کارشناسی درسی داشتیم به نام "روستا 2"sigh.gif

 

استادمون از این استادهایی بود که هیچ وقت با ماشین خودش نمی اومد! می دونین چرا؟!:ws3:

 

چون اون موقع ماشینش می شد محل خالی کردن عُقده های بچه ها!:ws28:

 

مورد داشتیم که همزمان با بچه ها رسیده دَمه در کلاس بعد بچه های گفتن استاد اول شما بفرمایین...:ws36:

 

استاده گفته: برو تو بچه!icon_razz.gif

 

بعد بچه ها از روی ادب و کمی هم گذاشتن هندوانه در بغل..گفتن زشته اول شما!:no2::please:

 

استاده هم گفته هر جور راحتین! بعد رفته داخل و در رو بسته!:frusteated:

 

و گفته هیشکی حق نداره بعدش بره داخل!

 

بسیار آدم آن تایمی بود!

 

خودش سر موقع می اومد...سر موقع می رفت...انتظار داشت بچه ها اینجوری باشن...:w16:

 

 

اصل ماجرا

 

بعد فک کنین از اول ترم روز و ساعت و محل تحویل پروژه رو مشخص کرد....w58.gif

 

گفت تو پارکینگ...با یک پراید می آرم ماشین خودم نیست..روش خط نندازین!...ماله دولته...یعنی مالیاته خودتونه!:innocentsmily:

 

در صندق عقب ( فک کنین صندوق عقب! کارهایی که با پلات های گرون قیمت یا کار بچه هار و دپو می کرد تو صندق عقب کنار بطری 3 لیتری بنزین و روغن و جک و زاپاس!:hanghead:) رو باز می کنم...تا 10 دقیقه از ساعت 3 تا 3 و 10 دقیقه ریختین تو که تمام...w140.gif

 

اگر نه درش بسته شد...جلوی ماشین هم بخوابین از روتون رد می شم! و وا نمی سَم!:gnugghender:

 

بعد روز موعود ما رفتیم تو بک پلاتی که کارها رو پلات بگیریم...بعد اونجا یک کلید پریز داشت...طرف بهم گفت..تو که اونجا واسادی..دستت به این نخوره...

 

گفتم چیه مگه؟!:ws52:

 

گفت فقط نخور بهش!:ws46:

 

آقا همه ی بچه ها ریخته بودن اونجا...ساعت 1 بعدازظهر بود...می رسیدم...ولی چشمتون روز بعد نبینه...icon_pf%20(34).gif

 

یکی اومد تو..به خاطر فشار جمعیت خوردم به کلید پریز و همه ی چی خاموش شد...icon_pf%20(34).gif

 

همه چی ها!...از لامپ تا همه ی دستگاه ها!icon_pf%20(34).gif

 

گفتم..بابا شما همه ی زندگیتون رو وصل کردین به یک کلید پریژ؟!icon_pf%20(34).gif

آقا تا سیستم ها دوباره بالا بیاد و شارژ بشه دستگاه ها!!!ffuzma2nlljlasbauln.gif

 

من دلم طاقت نیاورد زودتر رفتم دانشگاه...قرار بود بچه ها کار ها رو بیارن..ماله منم بیارن...

 

ساعت 3 و پنج دقیقه رسیدن دمه دانشگه...

 

دانشگاه ها خیلی بزرگه...تا رسیدیم دیدم بچه ها دارن میرن...ما هم در حال دو..اون ها می گفتن بجنبین....

 

بعد از دمه پارکینگ..عمود بودین به سمت ماشین...

 

بعد دیدم دستش رو صندقه می خواد ببنده...به بچه ها گفتم فقط بدویین...TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

 

رو مچش ساعت رو داشت چک می کردم و اینگار هر ثانیه می گذشت...در صندوق را پایین می کشید..ببینین چقد دیگه می خواست زجر بده!!!! یعنی می خواست زجر بده و میدید که ما داریم له له زنان می آییم...TAEL_SmileyCenter_Misc%20(305).gif

 

دیگه صحنه آهسته می اومد پایین...بچه ها اطراف تشویق می کردن...w330.gif

 

من فقط داد می زدم بچه ها خطی پشت سر هم باشین....که برای گذاشتن به ترتیب بزاریم....

 

آخرین نفر من بودم..بچه ها یکی یکی گذاشتن کارهاشون رو...در در حد فقط 5 سانت باز بود...من فقط سر کار رو گذاشتم داخل صندوق..بعد از پشت هُلش دادم....در رور بست...:w16:

 

قشنگ می خواست که من با دستم کار رو ببرم جلو تا اون وسطش صندق رو ببنده!!icon_razz.gif

 

ولی من فقط اون لحظه نمی دونم از کجا بهم الهام شد که فقط هُل بدم کار رو!:ws3:

 

باورتون نمی شه در حد کسی که باخته ناراحتی تو صورتش بود! :banel_smiley_4:ما هم انگار رکورد المپیک رو زدیم...خوشحال بودیم....:hi5:

 

وقتی داشت می رفت...چند نفر دیگه بعد ما رسیدن...دیدم که آویزون ماشینش شده بودن..می کشیدشون...و وا نمی ستاد...

 

نمره ی خوبی گرفتیم...چون به اسم نمی شناخت!:ws3:

لینک به دیدگاه

ترم 7 درس تاسیسات مکانیکی یه استاد مریض اندر مریض داشتیم:4564:

سرکلاس هم درس میداد هم حرفای مسخره بعضا گاها خنده دار میزد :ws3:البته مگر کسی جرات داشت چیزی بگه؟یه نقطه کنار اسمش میذاشت و با نمره 1 مینداختش:w16:

سر امتحان 40تا تست داد15 دیقه ای باید جواب میدادیم بعد 10 مسئله در عرض 40 دیقه باید حل میکردیم به ج میرسیدیم و اگر جواب درست نبود نمره پَر:banel_smiley_4:

 

اومد کلاس ورقه هارو پخش کرد بخدا اونقدر رفت اومد گف زود باش زود باش نمیرسی-عجله کن - :whistles:آدم دست و پاشو گم میکرد:ws3:

 

حالا اون وسط به یه بنده خداییم گیر سه پیچ داده بود که عروسی کردی منم دعوت کن:ws28::ws28:هیچ ربطیم نداشتاااا الکی الکی:ws28:

بعد مسئله ها هم یه چیزاییی بودن خدا سر گرگ بیابونم نیاره:ws3:حل میکردیم به ج نمیرسیدیم اونم میخندید که شاید روی مسئله اشتباهه:banel_smiley_4::4564:

ادم اینقدر مریضضضضضضضضضضضضضضضض؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

 

بعد 5 دیقه هم وقت گذاشت پروزه ها رو بگیره اونم با چه وضعی بدو بدوووووووووووو:banel_smiley_4:

 

آخر سر هم نصف کلاس افتادن با نمره های0/25- 1-2-3-4:ws3:و مابقی با نمره های10-11-12-13-13/5 پاس شدیم:w02:

البته نمره هاشم من درآوردی بود چون یه نفر شانسیم تست بزنه دوتارو درست میزنه حداقل:w16:

لینک به دیدگاه

بازم تحویل....:banel_smiley_4:

 

کاردانی..:icon_redface:

 

ترم3...:ws37:

 

درس مقدمات طراحی1 که باید آرشیو میکردیم کل کارایی که طول ترم انجام دادیم....والا من نمیدونم چه کاریه که تو طول ترم کار میبینن آخرشم باید همه رو آرشیو کنی ببری واسه استاد:ws37:

 

 

طبق معمول خواب بودم چون کاری جز خواب ندارم اصولا:ws3:لیست روزانه رو تو گوشی نگاه میکردم ساعت حدودا10بود فک

 

کنم...دیدم به به امروز تحویل دارم ساعت2 بعدازظهر...باید میبردم بیرون سیمی میکردن...کارام تکمیل بود ولی این بردنش سخت

 

بود...گفتم زوده کوحالا تا 2:w58:خوابیدم:icon_pf (34):12از گشنگی بیدارشدم:4564:

 

 

صبحانه و ناهار یکی کردم رفتم...یه شوک ام اونجا وارد شد نزدیک 5.6 نفر تو نوبت بودن ....نزدیک تحویل پروژه ها هیشه این وضع

 

هس...دلم میخواست گریه کنم...فحش بود که به خودم دادم تا آدم بشم و کم بخوابم:whistles:....

 

هیچکاری نمیتوستم انجام بدم جز پارتی بازی....

 

زنگ زدم بابام خیلی ریز التماس کردم که زنگ بزنه به همین صاحاب مغازه و سفارشم کنه...:icon_pf (34)::icon_pf (34):

 

ساعت 1:30...فقط نیم ساعت وقت داشتم..:4564:

 

یه ربع ام راه دانشگام بود:4564:

 

بارونم میبارید:4564:

 

بعد جالب اینجاس یه پسری ام اونجا هست که از دماغ فیل افتاده...:icon_razz:

من هروقت میرم به همه سلام میدم خب رفیقای بابامن به این جناب فیل سلام نمیدم...ارث باباشو انگار خورد بخدا:banel_smiley_4::vahidrk:

 

همون لحظه صدام کرد خانوم "ک" بفرمایید این اتاق با همون قیافه فیلیش:icon_razz:

 

تو طول این مدتم از استرس خیلی شیک تپش قلب رو هزار بود و دستام سرد و و میلرزید...استاد مقرراتی بود باید 2 تحویل میدادم:4564:

 

رفتم اتاق گفت کاراتون بدید ببرم خودتون نیاید...اونا که تو نوبتن شاکی میشن:icon_razz:

 

کارام از کاور درآوردم که مرتب کنم و به ترتیب بزارم اومد کمک:hanghead:خجالت کشیدم.دید دستام میلرزه :5c6ipag2mnshmsf5ju3 کیک و آبمیوه رفت آورد گفت زود تموم میشه چرا انقدر استرس دارید...تا این گفت اشکم ریخت:4564: سرم انداختم پایین رفتم جلو پنجره که نبینه :hanghead: رفت بیرون...

 

باز زنگ زدم داداشم و التماس که بیا من ببر دانشگاه تا برم ایستگاه دیر میشه...:sigh:

 

5 دقیقه نکشید بخدا همه کارام سیمی کرد و اسم و فامیل و....رو هم تایپ کرده بود و اضافه کرده بود واسم...:hanghead:فیلی...نمیدونستم انقدر آدمه:ws3:

 

دقیقا 1:45 از اونجا دراومدم...:icon_redface:

 

تا 2 ام رسیدم دانشگاه....:ws37:

 

ولی استاد :sigh: یه جوری گفت از شما بعیده دیر برسی خانوم"ک" که از خجالت آب شدم...:hanghead:

 

 

20 شدم....ولی نمی ارزید اون همه استرس تحویل بکشم...:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

الانم که همون دانشگام و کارشناسی....بهترین دوست و استاد و راهنمام همون استاده...استاد احمدی:icon_gol:

 

--------

دیگه روزای تحویل نمیخوابم از شبش....دیگه نمیزارم دقیقه 90 کارام انجام بدم:icon_redface:

لینک به دیدگاه

یکی دیگه خاطرات تحویل پروژه ترم 1 کارشناسی :ws3: جوون بودیم و نادون :ws3:

 

روز آخر کلاس ها، استاد کار رو تعریف کرد که یه شیت رو باید آماده میکردیم و تو شروع امتحانا باید تحویل میدادیم. یعنی فقط فرجه ها رو وقت داشتیم واسه انجام کار. :banel_smiley_52:

امتحانای ترم 1 هم جوری بود که 5تا امتحان داشتیم تو 5 روز پشت سر هم. :imoksmiley:

 

منم نشستم تو فرجه ها وقتمو گذاشتم واسه این کار و کل فرجه ها درگیر اون بودم. :ws33:

روز تحویل پروژه رسید و رفتیم کار رو تحویل بدیم. :evilsmile: انصافاً هم کارم جز کارای خوب کلاس شده بود و جز کارایی بود که ایرادات جزئی گرفت. اغلب کارا به شدت ضعیف بود :icon_pf (34):

آخرش گفت، ایرادایی که بهتون گفتم رو اصلاح کنید تا 20 روز دیگه کارا رو تحویل بدین :w140:

یعنی در واقع این همه وقت گذاشته بودم الکی بود و کارا رو تحویل نگرفت و فقط کرکسیون کرد :jawdrop:

 

منم لجم گرفت، گفتم همینی که هست میخوای بخواه، نمیخوای نخواه. 20 روز بعد دقیقاً همون کار رو بردم بهش تحویل دادم :w02:

 

البته اونم خیلی قشنگ و خوشگل حالمو گرفت و یکی از پایین ترین نمره های کلاسو داد بهم تا دیگه با استاد جماعت لج نکنم :2i1d1co:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...