رفتن به مطلب

ايرانيان‌ قديم‌ و افلاطون‌ از ديدگاه‌ سهروردي‌


ارسال های توصیه شده

عالم‌ مينوي‌ و عالم‌ گيتي‌ (عالم‌ حقايق‌ ابدي‌ و عالم‌ كون‌ و فساد)

بر حسب‌ آنچه‌ سهروردي‌ در آثار خود آورده‌ و در آثار ديگران‌ نيز مشاهده‌ مي‌شود ايرانيان‌ قديم‌ به‌ وجود دو عالم‌ معتقد بوده‌ و وصول‌ به‌ عالم‌ مينوي‌ را اساس‌ سعادت‌ خويش‌ به‌ شمار مي‌آورده‌اند در نظر ايرانيان‌ قديم‌ عالم‌ «مينوي‌» جز يك‌ جهان‌ روحاني‌ و نوراني‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد همان‌گونه‌ كه‌ در نظر آنان‌ «گيتي‌» جز عالم‌ حسّي‌ و جهان‌ جسماني‌ چيز ديگري‌ به‌ شمار نمي‌آيد. عبارت‌ سهروردي‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ است‌.

 

«... و الأضواء المينّوية‌ ينابيع‌ الخّره‌ «خره‌» والرأي‌ التّي‌ اخبر عنها زرادشت‌ و وقع‌ خلسة‌ الملك‌ الصّديق‌ كيخسرو المبارك‌ اليها فشاهدها و حكماء الفرس‌ كلّهم‌ متفقون‌ علي‌ هذا حتي‌ ان‌ الماء كان‌ عندهم‌ له‌ صاحب‌ صنم‌ من‌ الملكوت‌ و سمّوه‌ «خرداد» و ما للأشجار سمّوه‌ «مرداد» و ماللنّار سمّوه‌ «ارديبهشت‌». (1)

 

همان‌گونه‌ كه‌ در اين‌ عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ اعتقاد به‌ عالم‌ «مينوي‌» و وجود ارباب‌ انواع‌ را به‌ همه‌ي‌ حكماي‌ فارس‌ منسوب‌ نموده‌ و آنان‌ را طرفدار سرسخت‌ اين‌ طرز تفكّر به‌ شمار آورده‌ است‌ از سوي‌ ديگر مطابق‌ مشهور و آنچه‌ در تاريخ‌ فلسفه‌ ثبت‌ شده‌ نظريه‌ي‌ عقول‌ متكافئه‌ و ارباب‌ انواع‌ از ابتكارات‌ افلاطون‌ دانسته‌ شده‌ است‌. كساني‌ كه‌ با آراء و عقايد افلاطون‌ آشنايي‌ دارند به‌ خوبي‌ مي‌دانند كه‌ مشابهتها و مناسبتها ميان‌ انديشه‌هاي‌ اين‌ فيلسوف‌ يوناني‌ و عقايد ايرانيان‌ قديم‌ به‌ گونه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توان‌ آن‌ را محصول‌ يك‌ نوع‌ تصادف‌ دانست‌.

 

مشابهت‌ آراي‌ افلاطون‌ و حكمت‌ فرس‌ (ايرانيان‌)

مشابهتها و مناسبتهايي‌ كه‌ ميان‌ آراء افلاطون‌ و عقايد ايرانيان‌ قديم‌ موجود است‌ تنها در مورد مسئله‌ي‌ مثل‌ و ارباب‌ انواع‌ خلاصه‌ نمي‌گردد اين‌ مناسبتها به‌ اندازه‌اي‌ گسترده‌ است‌ كه‌ شامل‌ بسياري‌ از مسائل‌ مهم‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ نيز مي‌شود.

 

« حاكم‌ حكيم‌ » افلاطوني‌ انساني‌ است‌ كه‌ از راه‌ تربيت‌ نفس‌ و پرورش‌ قواي‌ عقلاني‌ به‌ آخرين‌ حدّ كمال‌ خود رسيده‌ و به‌ سبب‌ تشبيه‌ تام‌ به‌ صفات‌ الهي‌ وجودش‌ الوهيّت‌ يافته‌ است‌ در اين‌ مقام‌ خواست‌ او از مشيت‌ ربّاني‌ جدانيست‌ و كارهاي‌ او جز بروفق‌ حقايق‌ علم‌ اعلي‌ نخواهد بود. وي‌ از آن‌ روي‌ كه‌ «حكيم‌» است‌ بر مرزهاي‌ علم‌ برين‌ رسيده‌ است‌ و كمال‌ خير و زيبايي‌ و عدالتي‌ را كه‌ در آنجا برقرار است‌ مشاهده‌ مي‌كند و از آن‌ روي‌ كه‌ «حاكم‌» است‌ نظام‌ آن‌ جهاني‌ را در اين‌ عالم‌ تحقّق‌ مي‌بخشد و «كشور» خود را به‌ خير محض‌ و كمال‌ آرماني‌ مي‌رساند. «حاكم‌ حكيم‌» بايد چشم‌ جان‌ خود را به‌ سوي‌ نور كامل‌ كه‌ همه‌ي‌ چيزها از او روشن‌ است‌ فراز دارد و خير محض‌ را مشاهده‌ كند زيرا كه‌ اين‌ اصل‌ و نمونه‌اي‌ است‌ كه‌ بايد كشور را و معيشت‌ مردمان‌ را و نيز باقي‌ مانده‌ي‌ زندگي‌ خود را از روي‌ آن‌ نظام‌ بخشد. افلاطون‌ در كتاب‌ ششم‌ «جمهوري‌» «حاكم‌ حكيم‌» را به‌ نقّاشي‌ تشبيه‌ مي‌كند كه‌ صفحه‌اي‌ را يك‌سره‌ از نقشهاي‌ پيشين‌ آن‌ پاك‌ ساخته‌ و از نو، برحسب‌ آنچه‌ خود در پيش‌ نظر دارد طرحي‌ نو و بديع‌ بر آن‌ مي‌ريزد و در اثناء اين‌ كار پي‌درپي‌ به‌ بالا و پايين‌ مي‌نگرد. يعني‌ نخست‌ به‌ عدالت‌ و زيبايي‌ و خير عالم‌ بالا نظر مي‌افكند و سپس‌ طرحي‌ را كه‌ خود ساخته‌ و پرداخته‌ است‌ هر چه‌ بيشتر به‌ آن‌ اصل‌ كامل‌ نزديك‌ و همانند مي‌گرداند.

وي‌ اين‌ عالّم‌ كون‌ و فساد را كه‌ جهل‌ و ظلم‌ و درد و بيماري‌ و نقصان‌ و مرگ‌ ملازم‌ آن‌ است‌ به‌ عالم‌ حقايق‌ ابدي‌ كه‌ از آن‌ جمله‌ بر كنار است‌ مي‌رساند.

 

كار حاكم‌ حكيم‌ چيست‌؟ همان‌ كار سوشيانها!

كاري‌ كه‌ «حاكم‌ حكيم‌» بايد بكند در حقيقت‌ همان‌ است‌ كه‌ در معتقدات‌ ديني‌ ايرانيان‌ بختاران‌ يا «سوشيانها» بايد به‌ جاي‌ آورند در هر دو حال‌ غرض‌ و غايت‌ يكي‌ است‌ و آن‌ پاك‌ ساختن‌ جهان‌ است‌ از ظلم‌ و دروغ‌ و مرگ‌ و تباهي‌ و رسانيدن‌ آن‌ به‌ كمال‌ عدل‌ و راستي‌ و نيكي‌ و برقرار كردن‌ شهر زيبا يا شهر آرماني‌. زردشت‌ دريسنه‌ي‌ 48 بندهاي‌ 11 و 12 از فرارسيدن‌ چنين‌ روزي‌ سخن‌ مي‌گويد: «كي‌ اي‌ مزدا به‌ همراهي‌ «راستي‌» خرسندي‌ خواهد رسيد؟ و با شهر آرماني‌ قرارگاه‌ خوب‌ بر كشتزار؟ چه‌ كساني‌ از دروغ‌گران‌ خونخوار آرامش‌ و ايمني‌ خواهند داد؟ به‌ چه‌ كساني‌ «حكمت‌ و هومنه‌» خواهد رسيد؟ و اينانند بختاران‌ «سوشيانتهاي‌» كشورها كه‌ به‌ ياري‌ «وهومنه‌» با كارهاي‌ از روي‌ راستي‌ خوشنودي‌ فرمان‌ تو را اي‌ مزدا برآورده‌ كنند زيرا كه‌ اينان‌ هميستاران‌ ديو خشم‌ آفريده‌ شده‌اند.» (2)

 

به‌ آساني‌ مي‌توان‌ گفت‌ همچنان‌ كه‌ «حاكم‌ حكيم‌» افلاطون‌ از مرزهاي‌ عالم‌ محسوس‌ مي‌گذرد و به‌ عالم‌ معقول‌ مي‌رسد و نظم‌ كامل‌ و عدل‌ تمامي‌ را كه‌ در آن‌ عالم‌ برپاست‌ مشاهده‌ مي‌كند و امور جهان‌ را بر وفق‌ آن‌ آراسته‌ مي‌سازد حاكم‌ خوب‌ نيز به‌ حسب‌ عقايد ايرانيان‌ قديم‌ از روي‌ كمال‌ دينداري‌ و دادگري‌ و از روي‌ تشبّه‌ تام‌ به‌ صفات‌ و كمالات‌ الهي‌ از جميع‌ مراتب‌ وجود بالاتر مي‌رود قطب‌ عالم‌، مظهر عدل‌، و مجري‌ اراده‌ي‌ ربّاني‌ مي‌گردد و با حكومت‌ او ملكوت‌ الهي‌ بر روي‌ زمين‌ استقرار مي‌يابد.

 

يگانگي‌ آراي‌ افلاطوني‌ و ايرانيان‌ قديم‌، تصادفي‌ نيست‌

ميان‌ آراء سياسي‌ و اجتماعي‌ افلاطوني‌ و معتقداتي‌ كه‌ ايرانيان‌ درباره‌ تقسيمات‌ جامعه‌ و نظام‌ حكومتي‌ داشته‌اند هماننديهاي‌ بسيار به‌ نظر مي‌رسد. و اين‌ مشابهتها چنان‌ به‌ هم‌ نزديك‌اند كه‌ پيدايش‌ آنها را به‌ اتّفاق‌ و تصادف‌ نمي‌توان‌ نسبت‌ داد. خاصه‌ آنكه‌ كشاكشهاي‌ سياسي‌ و نظامي‌ ميان‌ ايران‌ و يونان‌ سِير و سفرهاي‌ يونانيان‌ به‌ سرزمينهاي‌ ايران‌، و كتاب‌ ساختن‌ از ديده‌ها و شنيده‌هاي‌ خود، حضور مغان‌ ايراني‌ در آسياي‌ صغير و كناره‌هاي‌ شرقي‌ مديترانه‌ و توجّه‌ يونانيان‌ كنجكاو آن‌ روزگار به‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ مردم‌ شرق‌ عواملي‌ بودند كه‌ جريانهاي‌ فكري‌ را از شرق‌ به‌ سوي‌ غرب‌ معطوف‌ مي‌داشتند و روابط‌ فرهنگي‌ ميان‌ ايران‌ و يونان‌ را موجب‌ مي‌شدند.

 

نكته‌ي‌ شايسته‌ي‌ توجّه‌ آن‌ است‌ كه‌ يونانيان‌ در اين‌ ادوار با وجود منازعات‌ خصمانه‌اي‌ كه‌ با ايران‌ داشتند حكمت‌ و آراء ديني‌ ايرانيان‌ را مي‌ستودند و مغان‌ ايراني‌ را حكيم‌ مي‌خواندند.

برخي‌ از محقّقان‌ اروپايي‌ معتقدند كه‌ افكار ايراني‌ پيش‌ از زمان‌ سقراط‌ به‌ يونان‌ راه‌ يافته‌ و تأثيرات‌ آن‌ در نظريات‌ نخستين‌ حكماي‌ يونان‌ قابل‌ ملاحظه‌ است‌ جاي‌ بسي‌ تأسف‌ است‌ كه‌ كتابهايي‌ كه‌ گزانتوس‌ (Xantus) هرميپوس‌ درباره‌ي‌ مغان‌ نوشته‌ بودند و نيز بسياري‌ از آثار ديگري‌ كه‌ آگاهيهايي‌ در اين‌ باره‌ در بر داشته‌اند همگي‌ از دست‌ رفته‌ و تنها قطعات‌ كوتاه‌ و مبهمي‌ از آنها در نوشته‌هاي‌ مؤلفان‌ دوره‌هاي‌ بعد برجاي‌ مانده‌ است‌.

 

با نابودشدن‌ اين‌ آثار يكي‌ از مهم‌ترين‌ ادوار تاريخ‌ فرهنگ‌ جهان‌ در پشت‌ پرده‌اي‌ از ابهام‌ جاي‌ گرفته‌ و روشن‌ ساختن‌ گوشه‌هاي‌ تاريك‌ آن‌ بسيار دشوار و گاهي‌ ناممكن‌ گرديده‌ است‌ اما با اين‌ همه‌ آثاري‌ چون‌ تاريخ‌ هرودوت‌، كتابهاي‌ گزنفون‌ ، و نوشته‌هاي‌ كساني‌ چون‌ استرابون‌ ، پلوتارخس‌ پلينوس‌ ، لائرتيوس‌ ، و چند تن‌ ديگر كه‌ پاره‌هايي‌ از گفته‌هاي‌ مؤلفان‌ پيشين‌ را در تأليفات‌ خود نقل‌ كرده‌اند اكنون‌ در دست‌ است‌ و از تحقيق‌ در همين‌ مقدار باقيمانده‌ آگاهيهاي‌ بسيار مفيد و نتايج‌ پر ارزش‌ حاصل‌ تواند شد. افلاطون‌ اساس‌ جامعه‌ي‌ آرماني‌ خود را بر طبقات‌ سه‌گانه‌ و خويشكاري‌ آنها قرار داده‌ است‌. اين‌ گونه‌ تقسيم‌بندي‌ طبقاتي‌ مخصوص‌ اجتماعات‌ هندي‌ و ايراني‌ بوده‌ و در يونان‌ چنين‌ سازماني‌ بدان‌گونه‌ كه‌ افلاطون‌ در نظر دارد وجود نداشته‌ است‌. لكن‌ گزنفون‌ در كتاب‌ «آئين‌ خانه‌داري‌» به‌ اوضاع‌ اجتماعي‌ ايران‌ باستان‌ و به‌ تقسيم‌ جامعه‌ به‌ سه‌ طبقه‌ بر حسبت‌ كارهايي‌ كه‌ آن‌ مردم‌ بر عهده‌ داشتند اشاره‌ مي‌كند و اين‌ نظام‌ را مي‌ستايد. (3)

 

سهروردي‌ به‌ خوبي‌ متوجه‌ اين‌ يگانگي‌ شد

از مجموع‌ مسائل‌ گذشته‌ اين‌ نتيجه‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ بين‌ آراء افلاطون‌ و عقايد ايرانيان‌ قديم‌ نوعي‌ رابطه‌ وجود داشته‌ كه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توان‌ آن‌ را مورد انكار قرار داد حكيم‌ متألّه‌ شهاب‌الدين‌ سهروردي‌ كه‌ حكمت‌اشراقي‌ را ميراث‌ حكماي‌ قديم‌ مي‌داند. درباره‌ي‌ چگونگي‌ اين‌ ارتباط‌ و سند تاريخي‌ آن‌ سخن‌ نگفته‌ است‌ ولي‌ اين‌ فيلسوف‌ عالي‌ مقام‌ بسياري‌ از مسائل‌ حكمت‌ اشراق‌ را به‌ همان‌گونه‌ كه‌ از افلاطون‌ نقل‌ مي‌كند به‌ حكماي‌ ايران‌ باستان‌ نيز منسوب‌ مي‌نمايد. عقيده‌اي‌ كه‌ اين‌ حكيم‌ اشراقي‌ درباره‌ي‌ خلافت‌ و رياست‌ ابراز داشته‌ است‌ همانند همان‌ عقيده‌اي‌ است‌ كه‌ افلاطون‌ و حكماي‌ ايران‌ باستان‌ در اين‌ باب‌ ابراز داشته‌اند.

 

اين‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ بر اين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ شرف‌ و فضيلت‌ انسان‌ در حكمت‌ است‌ و فقط‌ حكما هستند كه‌ شايسته‌ي‌ خلافت‌ و رياست‌ هستند. مقصود از خلافت‌ الهي‌ و منظور از رياست‌ استحقاق‌ امامت‌ است‌ كه‌ گاهي‌ با حكومت‌ و استيلاي‌ ظاهري‌ نيز همراه‌ است‌، مانند رياست‌ بعضي‌ از پيغمبران‌ و بعضي‌ از صحابه‌ محمد(ص‌) و گاهي‌ هم‌ استحقاق‌ و امامت‌ باطني‌ است‌ بدون‌ استيلا و حكومت‌ ظاهري‌ مانند امامت‌ برخي‌ از اولياء الهي‌؛ سهروردي‌ حكمت‌ را شرف‌ انسان‌ مي‌داند ولي‌ حكمت‌ ذوقي‌ را بر حكمت‌ استدلالي‌ مرجّح‌ مي‌داند. وي‌ مقام‌ حكماي‌ اشراقي‌ را از حكمايي‌ كه‌ اهل‌ بحث‌ مي‌باشند برتر و بالاتر مي‌داند و همين‌ جهت‌ عقيده‌ داشته‌ كه‌ اگر در عصر و زماني‌ طبقه‌ سوم‌ از حكما كه‌ در دو حكمت‌ ذوقي‌ و استدلالي‌ متوغّلند وجود داشته‌ باشند از آنجا كه‌ حائز شرافت‌ هر دو رشته‌ حكمت‌ مي‌باشند شايسته‌ي‌ خلافت‌ و رياست‌ الهي‌ در روي‌ زمين‌ خواهند بود ولي‌ اگر زمين‌ از وجود اين‌ طبقه‌ خالي‌ باشد حّق‌ خلافت‌ از آن‌ طبقه‌اي‌ است‌ كه‌ متوغل‌ در تأله‌ و متوسط‌ يا ضعيف‌ در بحث‌ مي‌باشند.

 

اما اگر زمين‌ از وجود اين‌ طبقه‌ هم‌ خالي‌ شد حّق‌ خلافت‌ و رياست‌ از آن‌ طبقه‌ي‌ اول‌ است‌ يعني‌ كساني‌ كه‌ در تألّه‌ و حكمت‌ ذوقي‌ به‌ حّد كمال‌ رسيده‌اند، اگر چه‌ به‌ حكمت‌ بحثي‌ و استدلالي‌ كوچك‌ترين‌ توجّهي‌ نكرده‌ باشند و آنان‌ خلفاي‌ الهي‌ در روي‌ زمين‌ مي‌باشند و زمين‌ نيز هرگز از وجود آنان‌ خالي‌ نخواهد بود. به‌ اين‌ ترتيب‌ كساني‌ كه‌ از حكمت‌ ذوقي‌ و اشراقي‌ بي‌بهره‌ هستند داراي‌ خلافت‌ الهي‌ نيستند و حّق‌ رياست‌ بر مردم‌ را ندارند اما هنگامي‌ كه‌ سياست‌ در دست‌ حكيم‌ متأله‌ باشد زمان‌ نوراني‌ و عصر حكمت‌ و عدالت‌ تحقّق‌ مي‌يابد اما در هنگامي‌ كه‌ زمانه‌ از تدبير و سياست‌ الهي‌ خالي‌ باشد چراغ‌ علم‌ و عمل‌ خاموش‌ مي‌شود و ظلمات‌ جهل‌ و ناداني‌ چيره‌ مي‌گردد و به‌ اين‌ ترتيب‌ وجود حكيم‌ متألّه‌ در هر زمان‌ ضروري‌ است‌. يعني‌ كسي‌ كه‌ شريف‌النفس‌ و آگاه‌ از حقايق‌ باشد تا با استناره‌ي‌ از عالم‌ نور مردمان‌ را به‌ مصالح‌ وقت‌ و عصر خويش‌ تحريص‌ كند و به‌ عبادت‌ حق‌ ترغيب‌ نمايد. (4)

 

كيخسرو كيست‌؟

1 با توجه‌ به‌ آنچه‌ تاكنون‌ در اين‌ جا ذكر شد به‌ روشني‌ معلوم‌ مي‌شود نظريه‌ي‌ «حاكم‌ حكيم‌» در يك‌ جامعه‌ي‌ آرماني‌ سابقه‌اي‌ ديرينه‌ دارد و تاريخ‌ پيدايش‌ آن‌ به‌ پيش‌ از زمان‌ افلاطون‌ كشيده‌ مي‌شود. اين‌ مسئله‌ يكي‌ از مسائل‌ بسيار مهّم‌ و اساسي‌ است‌ كه‌ در اديان‌ نيز ريشه‌ داشته‌ و در ميان‌ علماء اديان‌ به‌ صورتي‌ ديگر مطرح‌ مي‌باشد در آغاز اين‌ مبحث‌ خاطر نشان‌ گرديد كه‌ سهروردي‌ بسياري‌ از آنچه‌ را به‌ افلاطون‌ نسبت‌ مي‌دهد به‌ حكماي‌ ايران‌ باستان‌ نيز منسوب‌ مي‌نمايد به‌ طور مثال‌ وي‌ كيخسرو را اهل‌ خلسه‌ و مشاهده‌ي‌ انوار ملكوت‌ دانسته‌ و او را از طرفداران‌ تقّدس‌ عبوديت‌ به‌ شمار مي‌آورد. اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ در بسياري‌ از آثار خود كيخسرو را ستوده‌ و او را با جهان‌ غيب‌ و عالم‌ معني‌ متّصل‌ دانسته‌ است‌.

عين‌ عبارت‌ سهروردي‌ راجع‌ به‌ كيخسرو در كتاب‌ «الواح‌ عمادي‌» چنين‌ است‌: «... كيخسرو مبارك‌ كه‌ تقّدس‌ و عبوديت‌ را بر پاي‌ داشت‌، از قدس‌ صاحب‌ سخن‌ شد و غيب‌ با او سخن‌ گفت‌ و نفس‌ او به‌ عالم‌ أعلي‌ عروج‌ كرد و متنقّش‌ گشت‌ به‌ حكمت‌ حق‌ تعالي‌ و انوار حق‌ تعالي‌ او را پيدا شد و پيش‌ او باز آمد و معني‌ «كيان‌ خّره‌» دريافت‌ و آن‌ روشني‌اي‌ است‌ كه‌ در نفس‌ قاهر پديد آيد كه‌ به‌ سبب‌ آن‌ گردنها او را خاضع‌ شوند...» (5)

سهروردي‌ در كتاب‌ ديگر خود يعني‌ رساله‌ي‌ «لغت‌ موران‌» نيز راجع‌ به‌ كيخسرو سخن‌ گفته‌ و عبارت‌ وي‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ آمده‌ است‌: «... جام‌ گيتي‌ نماي‌ كيخسرو را بود هر چه‌ خواستي‌ در آنجا مطالعت‌ كردي‌ و بر كائنات‌ مطّلع‌ مي‌گشتي‌ و بر مغيبات‌ واقف‌ مي‌شد. گويند آن‌ را غلافي‌ بود از اديم‌ بر شكل‌ مخروط‌ ساخته‌، ده‌ بند گشاده‌ بر آنجا نهاده‌ بود وقتي‌ كه‌ خواستي‌ از مغيبات‌ چيزي‌ ببيند، آن‌ غلاف‌ را در خرطه‌ انداختي‌، چون‌ همه‌ي‌ بندها گشوده‌ بودي‌ به‌ در نيامدي‌ چون‌ همه‌ ببستي‌ در كارگاه‌ خّراط‌ برآمدي‌، پس‌ وقتي‌ كه‌ آفتاب‌ در استوا بودي‌ او آن‌ جام‌ را در برابر مي‌داشت‌ چو ضوع‌ نيّر اكبر بر آن‌ مي‌آمد همه‌ي‌ نقوش‌ و سطور عالم‌ در آنجا ظاهر مي‌شد.

 

شعر ايضاً

از جام‌ جهان‌ نماي‌ مي‌ ياد كنند آن‌ جام‌، دفين‌ كهنه‌ي‌ پشمينه‌ي‌ ماست‌ (6)

همان‌گونه‌ كه‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ كيخسرو را اهل‌ مشاهده‌ي‌ عالم‌ انوار دانسته‌ و براي‌ وي‌ نوعي‌ كمال‌ عقلي‌ و اتصال‌ به‌ عالم‌ اعلي‌ قائل‌ مي‌باشد. اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌ نيز نظير همين‌ سخن‌ و شبيه‌ همين‌ عقيده‌ را ابراز داشته‌ و او را از اهل‌ تجريد و از اصحاب‌ مشاهده‌ي‌ عالم‌ انوار به‌ شمار آورده‌ است‌ عقيده‌ي‌ سهروردي‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌ ضمن‌ نقل‌ يك‌ حكايت‌ كه‌ به‌ اين‌ حكيم‌ يوناني‌ مربوط‌ است‌ آشكار مي‌گردد.

 

يك‌ حكايت‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌: گاهي‌ براي‌ من‌ حالتي‌ پيش‌ مي‌آيد...

سهروردي‌ در دو كتاب‌ معروف‌ خود - يعني‌ « التلويحات‌ » و « حكمة‌الاشراق‌ » يك‌ حكايت‌ درباره‌ي‌ افلاطون‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ مضمون‌ و مفاد آن‌ از زبان‌ خود اين‌ حكيم‌ يوناني‌ چنين‌ است‌: «گاهي‌ براي‌ من‌ حالتي‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ در آن‌ حالت‌ با خويشتن‌ خويش‌ خلوت‌ كرده‌ و بدن‌ خود را به‌ سويي‌ رها مي‌سازم‌، گويا در اين‌ حالت‌ از همه‌ چيز رها و مجّرد گشته‌ام‌، از انواع‌ پوششهاي‌ طبيعي‌ عريان‌ شده‌ و از ثقالت‌ هيولا و سنگيني‌ بار ماده‌ سبك‌ دوش‌ گرديده‌ام‌ در اين‌ لحظه‌ است‌ كه‌ در هويّت‌ ذات‌ خويش‌ داخل‌ شده‌ و از ساير امور بيرون‌ آمده‌ام‌. آن‌ گاه‌ كه‌ فارغ‌ از هر چيز ديگر در حريم‌ هويّت‌ خويش‌ مي‌نگرم‌ آن‌ چنان‌ از زيبايي‌ و ضياء، و فضائل‌ و محاسن‌ شگفت‌انگيز بهره‌مند مي‌گردم‌ كه‌ همواره‌ در تعجّب‌ فرو مي‌مانم‌ پس‌ در آن‌ حالت‌ درمي‌يابم‌ كه‌ من‌ از اجزاء عالم‌ أعلي‌ بوده‌ و در زمره‌ي‌ انوار شريفه‌ مي‌باشم‌». سهروردي‌ پس‌ از نقل‌ اين‌ حكايت‌ از افلاطون‌ چنين‌ مي‌افزايد:

همه‌ي‌ حكماي‌ قديم‌ و فلاسفه‌ي‌ باستان‌ بر اين‌ امر متّفق‌ مي‌باشند كه‌ هرگاه‌ انسان‌ بتواند پيكر خويش‌ را رها ساخته‌ و حواس‌ ظاهري‌ خود را به‌ سويي‌ افكند از توانايي‌ عروج‌ به‌ عالم‌ اعلي‌ و صعود به‌ جهان‌ انوار برخوردار خواهد بود اين‌ حكيمان‌ بر اين‌ امر نيز اتفاق‌ نظر دارند كه‌ شخص‌ هرمس‌ و ديگر اشخاص‌ كه‌ از اصحاب‌ معارج‌ هستند با دريافت‌ هويت‌ خويش‌، به‌ عالم‌ اعلي‌ صعود كرده‌ و صحنه‌ي‌ انوار را مشاهده‌ كرده‌اند.

حكماي‌ قديم‌ بر اين‌ عقيده‌اند كه‌ انسان‌ هرگز شايسته‌ي‌ مقام‌ حكمت‌ نگشته‌ و در زمره‌ي‌ حكما قرار نمي‌گيرد مگر اينكه‌ از ملكه‌ي‌ خلع‌ بدن‌ و عروج‌ به‌ عالم‌ نور برخوردار گردد، به‌ اين‌ ترتيب‌ مّدعيان‌ فهم‌ حقايق‌ و بي‌خردان‌ مادي‌ مسلك‌ كه‌ خود را همواره‌ به‌ فلاسفه‌ شبيه‌ مي‌سازند شايستگي‌ پيشوايي‌ نداشته‌ و هرگز نبايد از آنان‌ پيروي‌ نمود زيرا حقيقت‌ امر از آنچه‌ اين‌ گروه‌ پنداشته‌اند بسيار برتر و بزرگ‌تر مي‌باشد. سهروردي‌ بر اين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ در دوره‌ي‌ اسلامي‌ بسياري‌ از صوفيه‌ و پاكان‌ اهل‌ خرد سالك‌ طريق‌ اهل‌ حكمت‌ بوده‌ و به‌ سرچشمه‌ي‌ نور نيز و اصل‌ گشته‌اند. عبارت‌ سهروردي‌ درباره‌ي‌ حكايت‌ افلاطون‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ آمده‌ است‌.

«وقد حكي‌ الالهي‌ افلاطون‌ عن‌ نفسه‌ فقال‌ ما معناه‌ «انّي‌ ربّما خلوت‌ بنفسي‌ و خلعت‌ بدني‌ جانباً و صرت‌ كأنّي‌ مجّرد بلا بدن‌، عري‌ عن‌ الملابس‌ الطبيعة‌، بري‌ عن‌ الهيولي‌ فأكون‌ داخلا في‌ ذاتي‌ خارجاً عن‌ ساير الاشياء فأري‌ في‌ نفسي‌ من‌ الحسن‌ و البهاء و السناء و الضياء و المحاسن‌ العجيبة‌ الانيقة‌ ما ابقي‌ متعجبا فأعلم‌ اني‌ جزء من‌ اجزاء العالم‌ الاعلي‌ الشريف‌» (7)

همان‌گونه‌ كه‌ در اين‌ عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ افلاطون‌ را يك‌ مرد الهي‌ دانسته‌ و او را در زمره‌ حكماي‌ حقيقي‌ به‌ شمار آورده‌ است‌ وي‌ نه‌ تنها براي‌ شخص‌ افلاطون‌ قدر و منزلت‌ مخصوص‌ قائل‌ مي‌باشد بلكه‌ بسياري‌ از حكماي‌ قديم‌ را جليل‌ القدر و عالي‌ مقدار به‌ شمار آورده‌ و نسبت‌ به‌ آنان‌ تعظيم‌ و تكريم‌ روا مي‌دارد اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ «هرمس‌» را والد الحكما و ابوالآباء ناميده‌ و از آغاثاذيمون‌ و فيثاغورس‌ و ابناذقلس‌ نيز تجليل‌ بسيار مي‌نمايد.

 

نماز هرمس‌

وي‌ در كتاب‌ «التلويحات‌» خود يك‌ فصل‌ منعقد ساخته‌ و ضمن‌ آن‌ از نماز هرمس‌ هنگام‌ شب‌ در حضور خورشيد و هيكل‌ نور سخن‌ گفته‌ است‌. جاي‌ هيچ‌گونه‌ ترديد نيست‌ كه‌ مقصود سهروردي‌ از نماز هرمس‌ هنگام‌ شب‌ در حضور خورشيد و هيكل‌ نور، جز نفس‌ شريف‌ و كامل‌ انسان‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد. عبارت‌ وي‌ در اين‌ باب‌ چنين‌ است‌:

«قام‌ هرمس‌ يصلّي‌ ليلة‌ عند شمس‌ في‌ هيكل‌ النور، فلمّا انشّق‌ عمود الصبح‌ فرأي‌ ارضاً تخسف‌ بقري‌ غضب‌ اللّه‌ عليها فهوي‌ هوياً فقال‌ يا ابي‌ نحني‌ عن‌ ساحة‌ جيران‌ سوء، فنودي‌ ان‌ اعتصم‌ بحبل‌ الشعاع‌ و اطلع‌ الي‌ شرفات‌ الكرسي‌ فطلع‌ فأذا تحت‌ قدمه‌ ارض‌ و سموات‌.» (8)

همان‌گونه‌ كه‌ در اين‌ عبارت‌ مشاهده‌ مي‌شود سهروردي‌ صحنه‌اي‌ را تصور كرده‌ كه‌ در آن‌ شخص‌ هرمس‌ هنگام‌ شب‌ در حضور خورشيد به‌ نماز ايستاده‌ است‌ در اين‌ صحنه‌ نماز هرمس‌ تا بامدادان‌ ادامه‌ مي‌يابد ولي‌ هنگامي‌ كه‌ عمود صبح‌ از افق‌ طالع‌ مي‌شود شخص‌ هرمس‌ زمين‌ تيره‌ و تاري‌ را مشاهده‌ مي‌كند كه‌ در سلسله‌اي‌ از روستاها محصور مي‌باشد در اين‌ جاست‌ كه‌ شخص‌ نمازگزار پدر خود را مخاطب‌ قرار داده‌ و از روي‌ نياز مي‌گويد: اي‌ پدر مهربان‌ از اين‌ جايگاه‌ و از همسايگان‌ ناپسند نجاتم‌ بخش‌.

بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ همان‌گونه‌ كه‌ نام‌ هرمس‌ در اين‌ داستان‌ كنايه‌ از انسان‌ كامل‌ است‌ ساير صحنه‌هاي‌ آن‌ نيز به‌ تطّورات‌ وجود انسان‌ مربوط‌ مي‌گردد به‌ طور مثال‌ مي‌توان‌ ادّعا كرد كه‌ نماز در اين‌ داستان‌، عبارت‌ است‌ از توجّه‌ كامل‌ به‌ عالم‌ اعلي‌، همان‌ گونه‌ كه‌ شب‌ در حضور خورشيد، عبارت‌ است‌ از چيزي‌ كه‌ انسان‌ از طريق‌ رياضت‌ به‌ آن‌ دست‌ مي‌يابد، طلوع‌ عمود صبح‌ نيز جز ظهور نفس‌ ناطقه‌ از افق‌ بدن‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد همان‌گونه‌ كه‌ صبح‌ صادق‌ در اين‌ عالم‌ از افق‌ تيره‌ي‌ زمين‌ آشكار مي‌گردد.

 

صبح‌ نفس‌ ناطقه‌ نيز از افق‌ بدن‌ و قواي‌ آن‌ طالع‌ مي‌گردد طلوع‌ صبح‌ صادق‌ نفس‌، از افق‌ تيره‌ بدن‌ تنها از طريق‌ تابش‌ انوار عقليه‌ به‌ انديشه‌ آدمي‌ امكان‌پذير مي‌باشد پس‌ از تابش‌ انوار عقليه‌ به‌ بدن‌ عنصري‌ و انديشه‌ است‌ كه‌ هرمس‌ - يعني‌ نفس‌ ناطقه‌ - زمين‌ بدن‌ را به‌ رنگي‌ تيره‌ مشاهده‌ مي‌نمايد. دليل‌ اين‌ امر آن‌ است‌ كه‌ هنگام‌ كشف‌ و شهود نفس‌ ناطقه‌ در موضع‌ انوار عقليه‌ و ذات‌ علويه‌ واقع‌ شده‌ و بدن‌ و قواي‌ آن‌ در عالم‌ اسفل‌ قرار گرفته‌ است‌.

 

مقصود هرمس‌ در آنجا كه‌ پدر خويش‌ را مخاطب‌ قرار مي‌دهد و از وي‌ جهت‌ نجات‌ خود ياري‌ مي‌طلبد جز واجب‌ الوجود با لّذات‌ يا عقل‌ كلّي‌ چيز ديگري‌ نمي‌باشد.

هنگامي‌ كه‌ هرمس‌ از پدر خويش‌ جهت‌ نجات‌ حود ياري‌ مي‌طلبد ندايي‌ مي‌شنود كه‌ مضمون‌ آن‌ چنين‌ است‌:

«به‌ رشته‌ي‌ شعاع‌ تمسّك‌ جوي‌» اين‌ رشته‌ي‌ شعاع‌ عبارت‌ است‌ از حكمت‌ نظري‌ و عملي‌ كه‌ مي‌توانند انسان‌ را به‌ عالم‌ علوي‌ و جهان‌ انوار و اصل‌ نمايند. شرفات‌ كرسي‌ را نيز مي‌توان‌ به‌ مجّردات‌ عقليه‌ تفسير نمود.

 

دفاع‌ سهروردي‌ از انباذ قلس‌

اين‌ فيلسوف‌ متألّه‌ در كتاب‌ «المشارع‌ و المطارحات‌» خود از موضع‌ انباذ قلس‌ دفاع‌ كرده‌ و او را از تهمت‌ اعتقاد به‌ بخت‌ و اتفاق‌ مبّرا دانسته‌ است‌ (قول‌ به‌ بخت‌ و اتفاق‌ و انكار غايت‌ از جمله‌ مسائلي‌ است‌ كه‌ به‌ ابناذ قلس‌ منسوب‌ گشته‌). سهروردي‌ بر اين‌ عقيده‌ است‌ كه‌ نسبت‌ اين‌ سخن‌ به‌ شخص‌ ابناذ قلس‌ يك‌ نسبت‌ ناروا بوده‌ و بر پايه‌ي‌ مستحكمي‌ استوار نمي‌باشد يكي‌ از اصول‌ مسلم‌ فلسفي‌ اين‌ است‌ كه‌:

«يك‌ شي‌ء مادام‌ كه‌ به‌ سر حّد وجوب‌ و ضرورت‌ نرسد به‌ مرحله‌ي‌ وجود و هستي‌ نمي‌رسد» اين‌ مسئله‌ نيز مسلم‌ است‌ كه‌ اگر كسي‌ به‌ اين‌ اصل‌ معتقد باشد به‌ بخت‌ و اتّفاق‌ قائل‌ نخواهد بود. به‌ عقيده‌ي‌ سهروردي‌ شخص‌ انباذ قلس‌ از جمله‌ كساني‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ اصل‌ سخت‌ معتقد بوده‌ و به‌ مفاد آن‌ آشكارا اعتراف‌ كرده‌ است‌.

 

سهروردي‌، زرتشت‌ را موحد مي‌دانست‌

چنان‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ آنچه‌ در آثار سهروردي‌ و ساير بزرگان‌ اصل‌ حكمت‌ از قدما نقل‌ شده‌ است‌ سينه‌ به‌ سينه‌ بوده‌ و هر يك‌ از آنان‌ از طريق‌ اتّصال‌ به‌ مشايخ‌ خود بسياري‌ از حقايق‌ را مي‌آموخته‌اند. آنچه‌ سهروردي‌ راجع‌ به‌ حكماي‌ قديم‌ ايران‌ در آثار خود آورده‌ است‌. علماي‌ امروز نيز از طريق‌ تحقيق‌ در متون‌ قديم‌ ايران‌ به‌ اثبات‌ رسانده‌اند. به‌ طور مثال‌ مسئله‌ي‌ ثنويت‌ و دوگانه‌پرستي‌ در آيين‌ زردشت‌ (علي‌رغم‌ شهرت‌ فراواني‌ كه‌ درالسنه‌ و افواه‌ مردم‌ پيدا كرده‌ مورد انكار سهروردي‌ قرار گرفته‌ است‌ بسياري‌ از علماي‌ اديان‌ و كساني‌ كه‌ در آئين‌ زردشت‌ به‌ مطالعه‌ و تحقيق‌ پرداخته‌اند هماهنگ‌ با سهروردي‌ اين‌ آئين‌ را براساس‌ دوگانه‌پرستي‌ و ثنويت‌ استوار نمي‌دانند آنچه‌ از مطالعه‌ي‌ «گاتاها» و سروده‌هاي‌ زردشت‌ به‌ دست‌ مي‌آيد اين‌ است‌ كه‌ گفته‌ مي‌شود:

 

اسپنتامينو و انگره‌ مينو

الوهيّت‌ و بالاترين‌ وجود، آهورا مزدا مي‌باشد كه‌ مظهر خوبيها بوده‌ و فقط‌ خوبي‌، نيكي‌ و مهرباني‌ از وي‌ متجلّي‌ است‌. شيطان‌ منكر و ضدّ خوبي‌ است‌ و از او تنها تاريكي‌، بدي‌ و زشتي‌ برمي‌آيد. همين‌قدر كه‌ آهورامزدا و امشاسپندان‌ فعّال‌ هستند، شيطان‌ و مظاهر وي‌ منفي‌ مي‌باشند، مظهر خوبيها كه‌ اسپنتا مينو است‌ و تجسم‌ بخش‌ زشتيها كه‌ انگره‌ مينو است‌ هر دو همزاد و دوقلو هستند «بند سوم‌ يسناي‌ سي‌ام‌».

اين‌ دو، وجودهاي‌ مستقلّي‌ براي‌ خود نبوده‌ و به‌ يكديگر وابسته‌ مي‌باشند و هر دو تحت‌ نفوذ وجودي‌ الهي‌ و مافوق‌ به‌ نام‌ آهورامزدا هستند اينان‌ قبل‌ از آغاز زندگي‌ به‌ وجود آمده‌ و تضادّ آنان‌ در دنياي‌ مرئي‌ ادامه‌ دارد. آهورامزدا تنها خالق‌ عالم‌ وجود است‌ ولي‌ زماني‌ كه‌ در «گاتاها» به‌ صورت‌ اسپنتامينو جلوه‌ مي‌كند خالق‌ همه‌ چيز است‌ حتّي‌ افعال‌ منفي‌ نيز از وي‌ سر مي‌زند. آنگره‌ مينو روح‌ پليدي‌ است‌ كه‌ بدي‌ را بر ضّد خوبي‌ به‌ وجود مي‌آورد نخستين‌ چيزي‌ كه‌ دو همزاد خلق‌ كردند زندگي‌ و مرگ‌ است‌.

اگر اسپنتامينو روشنايي‌ بيافريند تاريكي‌ محصول‌ خلقت‌ آنگره‌ مينو است‌ اگر اولي‌ گرما ببخشد دومي‌ سرما مي‌دهد. در نتيجه‌ براي‌ آئين‌ زردشت‌ به‌ وجود آمدن‌ هرگونه‌ بدي‌ چيزي‌ جز قصور يا عجز نيكي‌ نيست‌ و به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ مذهب‌ زردشت‌ آحاد بشر را جهت‌ تضعيف‌ ارواح‌ بد به‌ انجام‌ اعمال‌ خوب‌ دعوت‌ نموده‌ و هرگونه‌ عمل‌ زشتي‌ را به‌ تقويت‌ ارواح‌ بد تعبير مي‌نمايد.

سيستم‌ اخلاقي‌ مذهب‌ زردشت‌ بر روي‌ سه‌ اصل‌ پندار نيك‌، گفتار نيك‌، و كردار نيك‌ پايه‌گذاري‌ شده‌ است‌. دو گوهر كه‌ از آغاز همزاد به‌ وجود آمدند در عالم‌ رؤيا به‌ يكديگر اعلام‌ كردند كه‌ چه‌ چيزهايي‌ نيك‌ و بد در پندار و گفتار و كردار هستند. روشن‌ترين‌ نكته‌ي‌ «گاتاها» آزادي‌ كامل‌ انتخاب‌ است‌ كه‌ جهت‌ يافت‌ خوبي‌ و بدي‌ به‌ هر فردي‌ از افراد بشر تفويض‌ شده‌ است‌...» (9)

 

پانوشتها

1. «حكمة‌ الاشراق‌» مجموعه‌ دوم‌ مصنفات‌ سهروردي‌ چاپ‌ تهران‌ ص‌ 157.

2. «شهر زيباي‌ افلاطون‌ و شاهي‌ آرماني‌ در ايران‌ باستان‌» نوشته‌ي‌ فتح‌اللّ'ه‌ مجتبائي‌ ص‌ 133.

3. كتاب‌ «شهر زيباي‌ افلاطون‌ و شاهي‌ آرماني‌ در ايران‌ باستان‌» نوشته‌ي‌ فتح‌اللّ'ه‌ مجتبايي‌ ص‌ 154.

4. مقاله‌ي‌ دكتر محسن‌ جهانگيري‌ در كتاب‌ «فلسفه‌ در ايران‌»

5. «الواح‌ عمادي‌» مجموعه‌ي‌ آثار فارسي‌ شيخ‌ اشراق‌ ص‌ 88.

6. رساله‌ي‌ «لغت‌ موران‌» مجموعه‌ آثار فارسي‌ شيخ‌ اشراق‌ ص‌ 299

7. «التلويحات‌» مجموعه‌ي‌ اول‌ آثار سهروردي‌ چاپ‌ استانبول‌ ص‌ 112 مضمون‌ اين‌ حكايت‌ در كتاب‌ «حكمة‌ الاشراق‌» مجموعه‌ دوم‌ آثار سهروردي‌ صفحه‌ 162 نيز آمده‌ است‌.

8. كتاب‌ «التلويحات‌» مجموعه‌ي‌ اول‌ آثار سهروردي‌ چاپ‌ استانبول‌ ص‌ 108

9. كتاب‌ «عصر اوستا» تأليف‌ پروفسور اشپيگل‌، پروفسور گيگر، پروفسور وينديشمن‌، پروفسور سن‌جانا ترجمه‌ مجيد رضي‌ ص‌ 85-83.

 

 

 

منبع اين مطلب: کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت :icon_gol:

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...