قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ بقول شما : حقيقت جواب تمام "چرا"ها ست. حقيقت پاسخ هر سوالي كه فكر كنيد هست. يعني اگر به حقيقت برسيم، تمام روابط و چراها بر ما روشن ميشه و همهي علت ها رو اونجا به وضوح ميبينيم. اولا اگر به حقیقت برسیم دیگر جای هیچ سئوالی باقی نمیماند. ولی مقدار وضوح دیدنمان جای تامل داره . هر انسانی وسعت دیدش فرق داره . به هر مقداری که به کمال گرائی نزدیک شده باشیم به همان اندازه هم میتوانیم حقیقت را درک کنیم یا ببینیم. البته بخشی از حقیقت محض قابل دیدن نیست و قوه ادراکی دیگری برای درک کردنش لازمه در ادامهي نكاتي كه در پست قبل گفته شد، با يك مثال بسيار زيبا اين موضوع رو روشن ميكنيم به اين مكالمه توجه كنيد : - سلام، كجايي؟ - سلام، اينجام! - اونجا كجاست؟ - توي مشهدم. - مشهد كجاست؟ - بابا من توي ايرانم. - ايران كجاست؟ - در قاره آسيا هستم. - قارهتون كجاست؟ - بابا ول كن من توي كره زمينم! - كره شما كجاست؟! - در واقع توي كهكشان راه شيريام. - اين كهكشانه كجاست؟ - يه جايي تو كيهان. - كيهان كجاست؟ - هووم ؟! - ميشه بگي الان دقيقا كجايي؟؟ - [بعد از كمي تفكر] ... نميدونم!!! حقيقت نظري همهي اون آدرسهايي بود كه نفر دوم، براساس وسعت ديدش (اشاره به سوال شما) به جواب سوال "كجايي؟" ميداد. با اينكه همه جوابهاش درست بود (يعني بهترين حالت رو فرض كردم)، اما حقيقت اين بود كه اون نميدونست كجاست! پاسخهايي كه براساس وسعت نظر و دقتش ارائه ميداد، با اينكه همه درست بود، اما كامل نبود. به همين خاطر هربار يك نقطه تاريك و يك سوال ديگه ايجاد ميكرد، بنابراين طبق تعريف، چون پاسخش كامل نبود، حقيقت نبود. حقيقت يكتاست، و وقتي مشخص بشه، ديگه نيازي به اون همه سوال نيست چون از اول جواب "بزرگترين سوالش" (كه اينجا سوال اخر بود) داده ميشه. و خود بخود تمام سوال هاي ديگه هم محو ميشه. با اينكه موضوع كمي پيچيده شده، اما اميدوارم تونسته باشم به بهترين نحو منظورم رو رسونده باشم. چون اين موضوع به شدت مهم هست، و حتي اگر اغراق نباشه فكر ميكنم مهمترين و بنيادي ترين موضوع عالم همينه 2 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ و بنابراين، ادعا ميكنم كه: «حقيقت يكتا ست.» واونچه كه ما بعنوان "حقيقت نظري" تعريف كرديم، در واقع "حقيقت" نيست، و فقط در بهترين حالت ممكنه "جز بسيار كوچكي از حقيقت" باشه. و گواه اين مدعا اينكه: در اين نوع حقيقت(نظري)، اين ما هستيم كه حدود حقيقت رو تعيين ميكنيم و در واقع ما هستيم كه "فكر ميكنيم كه اونچه كه يافتيم حقيقت" هست. در واقع حقيقت نظري، هيچوقت كامل نيست، پس حقيقت نيست. و باز بايد گفت : يك حقيقت بيشتر وجود ندارد. نتیجه گیری ها نباید مطلق باشد. اینکه میگوئید : حقيقت نظري، هيچوقت كامل نيست، پس حقيقت نيست. این حرف شما بنظرم اشکال دارد. بهتر است بگوئیم همه حقیقت نیست . چون انسان در بند قید و قیود گرفتار هست , و نمیتونه خودش رو از قید و بند ها رها کنه بنابراین نمیتونه به حقیقت مطلق برسه ولی میتونه به بخشی از اون دست پیدا کنه. مثلا خدا . که حقیقت مطلق هست و ما نمیتونیم به همه خدا برسیم ولی میتوانیم خدا را ادراک کنیم. حقیقت نسبی همینه. 1 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ در ادامهي نكاتي كه در پست قبل گفته شد، با يك مثال بسيار زيبا اين موضوع رو روشن ميكنيمبه اين مكالمه توجه كنيد : - سلام، كجايي؟ - سلام، اينجام! - اونجا كجاست؟ - توي مشهدم. - مشهد كجاست؟ - بابا من توي ايرانم. - ايران كجاست؟ - در قاره آسيا هستم. - قارهتون كجاست؟ - بابا ول كن من توي كره زمينم! - كره شما كجاست؟! - در واقع توي كهكشان راه شيريام. - اين كهكشانه كجاست؟ - يه جايي تو كيهان. - كيهان كجاست؟ - هووم ؟! - ميشه بگي الان دقيقا كجايي؟؟ - [بعد از كمي تفكر] ... نميدونم!!! حقيقت نظري همهي اون آدرسهايي بود كه نفر دوم، براساس وسعت ديدش (اشاره به سوال شما) به جواب سوال "كجايي؟" ميداد. با اينكه همه جوابهاش درست بود (يعني بهترين حالت رو فرض كردم)، اما حقيقت اين بود كه اون نميدونست كجاست! پاسخهايي كه براساس وسعت نظر و دقتش ارائه ميداد، با اينكه همه درست بود، اما كامل نبود. به همين خاطر هربار يك نقطه تاريك و يك سوال ديگه ايجاد ميكرد، بنابراين طبق تعريف، چون پاسخش كامل نبود، حقيقت نبود. حقيقت يكتاست، و وقتي مشخص بشه، ديگه نيازي به اون همه سوال نيست چون از اول جواب "بزرگترين سوالش" (كه اينجا سوال اخر بود) داده ميشه. و خود بخود تمام سوال هاي ديگه هم محو ميشه. با اينكه موضوع كمي پيچيده شده، اما اميدوارم تونسته باشم به بهترين نحو منظورم رو رسونده باشم. چون اين موضوع به شدت مهم هست، و حتي اگر اغراق نباشه فكر ميكنم مهمترين و بنيادي ترين موضوع عالم همينه البته اون مثال شما مکانی بود. اگر از او سئوال میشد که کجائی و او جواب میداد که : من صد کیلومتر دور از نو قرار دارم و یا جواب میداد خونه مادر بزرگم , فک کنم جواب قانع کننده تر میشد؟ یا در جواب سئوال دوم او میگفت تو مشهد و در جوار حرم و سالن شماره سه هستم , بازهم موضوع فرق میکرد. حتی میتونست سئوال بکنه که : برای چی میخوای بدونی من کجا هستم , باز حقیقت سئوال و جواب عوض میشد. همانطور که عرض کردم , ما در این گونه موارد برای اینکه به گفته ها و نظرات خودمون رنگ واقعیت ببخشیم , سئوال و جواب ها را طوری کنار هم میچینیم که به جواب خودمون برسیم . و همین نکته است که ممکنه زاویه انحراف ما از درک چیستی حقیقت رو زیادتر بکنه. 1 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ نتیجه گیری ها نباید مطلق باشد. اینکه میگوئید : حقيقت نظري، هيچوقت كامل نيست، پس حقيقت نيست. این حرف شما بنظرم اشکال دارد. بهتر است بگوئیم همه حقیقت نیست . چون انسان در بند قید و قیود گرفتار هست , و نمیتونه خودش رو از قید و بند ها رها کنه بنابراین نمیتونه به حقیقت مطلق برسه ولی میتونه به بخشی از اون دست پیدا کنه. مثلا خدا . که حقیقت مطلق هست و ما نمیتونیم به همه خدا برسیم ولی میتوانیم خدا را ادراک کنیم. حقیقت نسبی همینه. حق باشماست. بهتره اينطور جمله رو ثبت نكنيم كه حقيقت نظري اصلا حقيقت نيست. بهتره كه بگيم: حقايق نظري (حقايقي كه ما در جهان كشف ميكنيم) در بهترين حالت، تنها بخشي از حقيقت هستند. و اما يك نتيجهگيري خيلي مهم كه شما هم هوشمندانه بهش اشاره كرديد :ژ نتايج بحث ما هم، در بهترين حالت بخشي از حقيقت هستند. يعني حتي حقيقت اصيل، چيزي فراتر و بزرگتر از حقيقتي هست كه ما به عنوان تعريف پذيرفتيم. چون به اثبات ديدم كه اونچه ما پي ميبريم، در بهترين حالتف بحشي از حقيقت است و نه تمام حقيقت. 2 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ حق باشماست.بهتره اينطور جمله رو ثبت نكنيم كه حقيقت نظري اصلا حقيقت نيست. بهتره كه بگيم: حقايق نظري (حقايقي كه ما در جهان كشف ميكنيم) در بهترين حالت، تنها بخشي از حقيقت هستند. و اما يك نتيجهگيري خيلي مهم كه شما هم هوشمندانه بهش اشاره كرديد :ژ نتايج بحث ما هم، در بهترين حالت بخشي از حقيقت هستند. يعني حتي حقيقت اصيل، چيزي فراتر و بزرگتر از حقيقتي هست كه ما به عنوان تعريف پذيرفتيم. چون به اثبات ديدم كه اونچه ما پي ميبريم، در بهترين حالتف بحشي از حقيقت است و نه تمام حقيقت. بله . حق با شماست. 1 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ دست یابی به حقیقت یا انوار حقیقت در جهان بیرونی حد و حدودش کم هست. بالاترین میزان رسیدن به حقیقت در درون انسان اتفاق می افتد و کلید آن پرهیز از زذائل اخلاقی است . امن ترین جای دنیا دل پاک است و آن دل محل درک حقیقت است. 1 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ البته اون مثال شما مکانی بود. اگر از او سئوال میشد که کجائی و او جواب میداد که : من صد کیلومتر دور از نو قرار دارم و یا جواب میداد خونه مادر بزرگم , فک کنم جواب قانع کننده تر میشد؟ یا در جواب سئوال دوم او میگفت تو مشهد و در جوار حرم و سالن شماره سه هستم , بازهم موضوع فرق میکرد. حتی میتونست سئوال بکنه که : برای چی میخوای بدونی من کجا هستم , باز حقیقت سئوال و جواب عوض میشد. همانطور که عرض کردم , ما در این گونه موارد برای اینکه به گفته ها و نظرات خودمون رنگ واقعیت ببخشیم , سئوال و جواب ها را طوری کنار هم میچینیم که به جواب خودمون برسیم . و همین نکته است که ممکنه زاویه انحراف ما از درک چیستی حقیقت رو زیادتر بکنه. موضوع اينه كه ما موقعيت خودمون رو ميشناسيم، اما نمي دونيم كه در حقيقت كجاييم. حتي اگر ميگفت من دويست متري تو هستم؛ و اتفاقا هم رو پيدا ميكردند، باز هم اين سوال اصلي وجود داره كه اونها كجا هستند؟ همين من و ما شما هم معلوم نيست كجاييم! در تالار فلسفه؟ در انجمن نوانديشان؟ در فلان هاست و دامين؟ در اينترنت؟ در هوش رايانه ها؟ ما كجاييم ؟ شايد همونطور كه ما الان فقط در اينترنت حضور داريم و تمام اين بحث و تالار و انجمن و موقعيتهاي مختلف، در اينترنت معنا پيدا كردند، در بيرون از اينجا هم، فقط در ذهن هم وجود داشته باشيم! از بحث اصلي دور نشيم. از حضور و همراهي شما بسيار بهوجد اومدم و خوشحالم. :icon_gol: انشاالله فردا مطلب جالبي، بعنوان نظر سقراط درباره بحثي كه تا الان داشتيم خواهم نوشت و بعد به ادامه سوالاتمون برخواهيم گشت 2 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۵ موضوع اينه كه ما موقعيت خودمون رو ميشناسيم، اما نمي دونيم كه در حقيقت كجاييم.حتي اگر ميگفت من دويست متري تو هستم؛ و اتفاقا هم رو پيدا ميكردند، باز هم اين سوال اصلي وجود داره كه اونها كجا هستند؟ همين من و ما شما هم معلوم نيست كجاييم! در تالار فلسفه؟ در انجمن نوانديشان؟ در فلان هاست و دامين؟ در اينترنت؟ در هوش رايانه ها؟ ما كجاييم ؟ شايد همونطور كه ما الان فقط در اينترنت حضور داريم و تمام اين بحث و تالار و انجمن و موقعيتهاي مختلف، در اينترنت معنا پيدا كردند، در بيرون از اينجا هم، فقط در ذهن هم وجود داشته باشيم! از بحث اصلي دور نشيم. از حضور و همراهي شما بسيار بهوجد اومدم و خوشحالم. :icon_gol: انشاالله فردا مطلب جالبي، بعنوان نظر سقراط درباره بحثي كه تا الان داشتيم خواهم نوشت و بعد به ادامه سوالاتمون برخواهيم گشت من هم از هم اندبشی با شما لذت میبرم و جای خالی سجاد و شیخ را امروز بدجوری حس میکردم. امیدوارم این عزیزان هم جمع ما رو دریابند تا از نظرات آنها هم مستفیض شویم. 1 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۵ براي مشاهده سايز كامل عكس آنرا در يك صفحه جديد باز كنيد. (يا اينجا كليك كنيد) لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۵ و اما جمعبندي روند گفتگو تا اينجا : چرا در پي رد يا اثبات هرچيز هستيم؟ براي كشف حقيقت حقيقت چيست؟ حقيقت جوهر راستي و درستي است. پاسخ تمام سوالهاست. درستي تمام و كمال و بيابهام است. حقيقت همچون نوري است كه همهجا را روشن ميكند و هيچ نقطهي تاريكي باقي نميگذارد. حقيقت واحد است يا متكثر؟ حقيقت يكتاست و تنها يك حقيقت وجود دارد. اما در جهان ما كه يك جهان متكثر است، در واقع آنچه حقيقت ميناميم، مراتبي از آن «حقيقت واحد» است؛ و در بهترين حالت تنها امكان نزديك شدن به «حقيقت» را داريم. نتيجه مهم اول : در اين دنيا درباره هيچچيز نميتوانيم قاطعانه سخن بگوييم. آيا امكان رد يا قبول قاطعانه چيزي در اين جهان وجود دارد؟ خير؛ همانطور كه گفتيم، ما در بهترين حالت تنها ميتوانيم به حقيقت نزديك شويم. بنابراين براي «رد يا اثبات هرچيز» از آنجا كه كل حقيقت را نمي توانيم ببينيم، امكان صدور راي قاطعانه هم برايمان ممكن نيست. 1 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۵ براي مشاهده سايز كامل عكس آنرا در يك صفحه جديد باز كنيد. (يا اينجا كليك كنيد) اون بحث قید و قیود که دربالا عرض کرده بودم ، همین بود.#22 2 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۵ اون بحث قید و قیود که دربالا عرض کرده بودم ، همین بود.#22 كاملاً درسته ما تابحال درباره كشف حقيقت صحبت كرديم. يعني تا اينجا در جهان انديشهها بوديم. در حاليكه گفتيم جسم ما، در جهان كالبدها و تكثرهاست. بنابراين علاوه بر اميالي كه براي كشف حقيقت داريم، و بيش از هرجاي ديگر در جهان انديشهها امكان بروز داره، حتماً اميالي هم براي كشف واقعيتها داريم، كه در همين جهان بروز مييابه. ( واقعيتهايي كه مراتبي از حقيقت در پشت اونهاست) كه اين نوع كشف، منجر به پديد آمدن علم (به معناي متداول) شده. اعم از رياضيات، فيزيك، مهندسي و ... بنابراين تا به اينجا در جواب به اون سوال سجاد كه گفت : *اما من چند وقتی میشه ب این نتیجه رسیدم ک یک علم کل گر باید وجود داشته باشه. نوعی شهود شاید! به پاسخ بسيار خوبي رسيديم و درواقع اون علمكل يگانه رو به اثبات «حقيقت» معرفي كرديم. اما اينبار بايد به جهان كالبدها سر بزنيم. (يعني همون محدودهاي كه ما امكان كشف داريم) و در تكميل پاسخ به سوال اول (چرا به فكر رد و اثبات چيزي ميافتيم) بايد اين گزينه رو اضافه كنيم كه : ميلي دروني به كشف واقعيت. آيا با من موافقيد؟ اگر موافقيد بزودي كار بر روي اين جواب رو شروع كنيم 1 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۵ در جستجوی حقیقت : کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست در رهگذر کیست که این جام بلا نیست چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست . 2 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۵ ميلي دروني به كشف واقعيت. بله موافقم . ولی ابتدای بحث لازمه که نکته ای رو روشن کنیم. و اون نکته , میل بذّات هست که خود جای سخن داره. وقتی ما میگوئیم : میل درونی , ظاهرا و بطور ناخودآگاه داریم روی مسئله میل تاکید میکنیم که هست .ولی باید ابتدا این رو هم روشن کنیم که یا فرض را بر میل بگیریم و بحث رو ادامه بدیم و یا این موضوع را هم روشن کنیم که گاها به همان اندازه که انسان میل داره , به همان اندازه هم میل به بی میلی داره . میخوام عرض کنم که میل در انسان هم معیت داره و هم معیت نداره . یعنی یه وقت دو تا چیز در عرض همند و با هم معیت دارند. ولی گاها اتفاق می افته که اینطور هم نباشه . یعنی میل با انسان هست ولی انسان هم با میل هست؟ ثقل حقیقت خیلی سنگینه و با وجود اینکه انسان حقیقت رو دوست داره و میل به کشف اونم داره ولی هر مقیدی مطلق نمیتونه باشه. بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دید و از دور خدایا میکرد . ذات حقیقت احاطه قیومی داره و همیشه با ماست ولی آیا میل ما هم با حقیقته ؟ اینو روشن کنیم , میتونیم در باره میل انسان به کشف حقیقت بیشتر سخن بگوئیم. 2 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 خرداد، ۱۳۹۵ ميلي دروني به كشف واقعيت.بله موافقم . ولی ابتدای بحث لازمه که نکته ای رو روشن کنیم. و اون نکته , میل بذّات هست که خود جای سخن داره. وقتی ما میگوئیم : میل درونی , ظاهرا و بطور ناخودآگاه داریم روی مسئله میل تاکید میکنیم که هست .ولی باید ابتدا این رو هم روشن کنیم که یا فرض را بر میل بگیریم و بحث رو ادامه بدیم و یا این موضوع را هم روشن کنیم که گاها به همان اندازه که انسان میل داره , به همان اندازه هم میل به بی میلی داره . میخوام عرض کنم که میل در انسان هم معیت داره و هم معیت نداره . یعنی یه وقت دو تا چیز در عرض همند و با هم معیت دارند. ولی گاها اتفاق می افته که اینطور هم نباشه . یعنی میل با انسان هست ولی انسان هم با میل هست؟ ثقل حقیقت خیلی سنگینه و با وجود اینکه انسان حقیقت رو دوست داره و میل به کشف اونم داره ولی هر مقیدی مطلق نمیتونه باشه. بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دید و از دور خدایا میکرد . ذات حقیقت احاطه قیومی داره و همیشه با ماست ولی آیا میل ما هم با حقیقته ؟ اینو روشن کنیم , میتونیم در باره میل انسان به کشف حقیقت بیشتر سخن بگوئیم. درسته. ما به سبب «اختيار» و حضور در متن «تكثر» همونقدر كه گاهي ميل به چيزي داريم، گاهي ديگه ميلي به اون چيز نداريم. اما بنظر من اين موضوع مشكلي ايجاد نميكنه. مگر اينكه كسي اثبات كنه: همونقدر كه گاهي ميل به چيزي داريم، گاهي ديگه ميل به «ضد» اون چيز داريم. در اين حالت ما دچار مشكل ميشيم. براي حالت اول كشتياي رو تصور كنيم كه ناخداي اون ميل به رفتن به سوي ساحل رو داره؛ اما گاهي ميل به دريانوردي و كنجكاوي بيشتر، ماهيگيري، يا شكار نهنگ و ... هم داره كه باعث ميشه مدت بيشتري در دريا سير كنه. براي حالت دوم كشتياي رو تصور كنيم كه ناخداي اون به يك اندازه ميل به پهلو گرفتن در ساحل و رفتن درون امواج خروشان رو داره! بنظر ميرسه ما وضع ناخداي اول رو داريم. اميالي درجه يك و اصلي داريم كه اگر به درستي كشف بشن، بنمايه و تعيين كنندهي مسير و چهارچوب زندگي ما خواهند بود. مثلا ميل به زيبايي يك ميل اصلي و درجه يك درون ما هست. كه اين رو براحتي ميشه فهميد و اثبات كرد. ما عميقاً همه چيز رو زيبا ميخوايم و نه زشت. اما گاهي فرييب برخي اميال غيراصيل خودمون رو ميخوريم. مثلا براي ارضاي گرسنگي به كاري زشت دست ميزنيم، براي درآمد بيشتر كاري زشت ميكنيم. و اينها همه در حالي هست كه همگي اذعان داريم «زشت» هستند و با درون ما سازگار نيستند. پس: ميل به حقيقت هم يك ميل دروني اصيل هست. و اگر گاهي نسبت به اين ميل بيميل ميشيم علت فريبخوردگي ما هست. وگرنه هرگز در درونمون ميل به "جهل" (يا هرچيز كه ضد حقيقت هست) نداريم. 2 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۵ درسته. ما به سبب «اختيار» و حضور در متن «تكثر» همونقدر كه گاهي ميل به چيزي داريم، گاهي ديگه ميلي به اون چيز نداريم.اما بنظر من اين موضوع مشكلي ايجاد نميكنه. مگر اينكه كسي اثبات كنه: همونقدر كه گاهي ميل به چيزي داريم، گاهي ديگه ميل به «ضد» اون چيز داريم. در اين حالت ما دچار مشكل ميشيم. براي حالت اول كشتياي رو تصور كنيم كه ناخداي اون ميل به رفتن به سوي ساحل رو داره؛ اما گاهي ميل به دريانوردي و كنجكاوي بيشتر، ماهيگيري، يا شكار نهنگ و ... هم داره كه باعث ميشه مدت بيشتري در دريا سير كنه. براي حالت دوم كشتياي رو تصور كنيم كه ناخداي اون به يك اندازه ميل به پهلو گرفتن در ساحل و رفتن درون امواج خروشان رو داره! بنظر ميرسه ما وضع ناخداي اول رو داريم. اميالي درجه يك و اصلي داريم كه اگر به درستي كشف بشن، بنمايه و تعيين كنندهي مسير و چهارچوب زندگي ما خواهند بود. مثلا ميل به زيبايي يك ميل اصلي و درجه يك درون ما هست. كه اين رو براحتي ميشه فهميد و اثبات كرد. ما عميقاً همه چيز رو زيبا ميخوايم و نه زشت. اما گاهي فرييب برخي اميال غيراصيل خودمون رو ميخوريم. مثلا براي ارضاي گرسنگي به كاري زشت دست ميزنيم، براي درآمد بيشتر كاري زشت ميكنيم. و اينها همه در حالي هست كه همگي اذعان داريم «زشت» هستند و با درون ما سازگار نيستند. پس: ميل به حقيقت هم يك ميل دروني اصيل هست. و اگر گاهي نسبت به اين ميل بيميل ميشيم علت فريبخوردگي ما هست. وگرنه هرگز در درونمون ميل به "جهل" (يا هرچيز كه ضد حقيقت هست) نداريم. میدونم درگیر امتحانات بودید. ولی اگر قرار باشه که یکماه به یکماه سری به تاپیک بزنیم , فک کنم یه قرن کار داریم که این موضوع رو به جایی که باید برسونیم. ولی در کل نظر شما حق و بسیار دقیق و متین بود. تشکر 2 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۵ میدونم درگیر امتحانات بودید. ولی اگر قرار باشه که یکماه به یکماه سری به تاپیک بزنیم , فک کنم یه قرن کار داریم که این موضوع رو به جایی که باید برسونیم. ولی در کل نظر شما حق و بسیار دقیق و متین بود. تشکر حق با شماست و بابت اين وقفهي طولانياي كه بين گفتگو ايجاد شد عذرخواهم. خوشحالم كه همچنان شاهد حضور و همراهي شما در اينجا هستم و از اين بابت هم ممنونم بخصوص در روزگاري كه كمتر كسي حوصله و ميل انديشه و تفلسف و پرسشگري داره. روزگاري ارسطو ميگفت: من استادم افلاطون را دوست دارم. اما حقيقت را بيشتر از او دوست ميدارم. چنين انديشهام آرزوست. 2 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۵ حق با شماست و بابت اين وقفهي طولانياي كه بين گفتگو ايجاد شد عذرخواهم. خوشحالم كه همچنان شاهد حضور و همراهي شما در اينجا هستم و از اين بابت هم ممنونم بخصوص در روزگاري كه كمتر كسي حوصله و ميل انديشه و تفلسف و پرسشگري داره. روزگاري ارسطو ميگفت: من استادم افلاطون را دوست دارم. اما حقيقت را بيشتر از او دوست ميدارم. چنين انديشهام آرزوست. با سلام و تشکر از لطف شما ممنونم. تا اونجا که شما هم در جریان هستید ، مدتی است عرصه برای فعالیت تنگ شده و لقب داروغه تالار گفتگو و جولان دادن و این نوع القاب که به من داده شد و به تشخیص جناب محمد ، اینا نقد به حساب اومد ، باعث دلسردی ام شد و ادامه کار رو برام سخت کرد. اگر فرصتی و روحیه مضاعفی دست داد ، در خدمت خواهم بود ولی با اوضاع فعلی ترجیحا اجازه رخصت میطلبم و از حضور شما خداحافظی میکنم.سپاس و به امید دیدار 1 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۵ با سلام و تشکر از لطف شما ممنونم. تا اونجا که شما هم در جریان هستید ، مدتی است عرصه برای فعالیت تنگ شده و لقب داروغه تالار گفتگو و جولان دادن و این نوع القاب که به من داده شد و به تشخیص جناب محمد ، اینا نقد به حساب اومد ، باعث دلسردی ام شد و ادامه کار رو برام سخت کرد. اگر فرصتی و روحیه مضاعفی دست داد ، در خدمت خواهم بود ولی با اوضاع فعلی ترجیحا اجازه رخصت میطلبم و از حضور شما خداحافظی میکنم.سپاس و به امید دیدار بابت اين موضوع من هم متاسفم. چند وقت قبل يكي از پستهاي شما كه يادم مياد با فونت درشت آبي رنگ نوشته بوديد توجهم رو جلب كرد؛ مضمون پست از اين قرار بود كه اگر در پي حقيقتي هستي و همراهي نمييابي يا كساني كه هستند تو رو تمسخر ميكنند بياد بيار كه اينان مردمي هستند كه حتي خدا را تكفير ميكنند و عيسي مسيح را مصلوب و ... اين حرف بدلم نشست و اتفاقا همين چند روز پيش به استاد فرزانهاي كه از دست جمعي گلايه داشت عين مضمون رو نقل ميكردم. حالا هم يادم از همين حكايت افتاد. البته اينكه دوستي نقدي داشته موضوع جدايي هست و قابل بررسي، اما حواشي موضوع بقول شما دلسرد كننده اين درحالي هست كه من همين شيوه شما در سوال طرح كردن كه بنوعي مشابه شيوه فلسفلي سقراط هست رو بسيار ميپسندم (اتفاقا اين همين شيوه اي هست كه در اين تاپيك پي گرفتيم). اما انگار كه طبق اين جمله معروف كه حقيقت تلخ هست قرار گرفتن در پيش آيينهاي كه قرار ميدهيد براي بسياري از دوستان خوشايند نيست. همينطور كه به سقراط لقب "خرمگس آتن" رو داده بودند و از سوالات او كه دانش و مفروضات طرف بحث را به چالش ميكشيد دل خوشي نداشتند. با اين وجود از شما دعوت ميكنم تا پس از گذشتن تلخي اين حواشي، در فرصت مناسب كه انشاالله هرچه زودتر باشد، فعاليت خوب خودتان را از سر بگيريد. و حتي اگر فضاي تالار گفتگوي آزاد را مناسب نديديد، ميتوانيم فضاي جديدي براي گفتگوي آزاد در همين تالار مهيا كنيم، فضايي براي گفتگوهاي مبتني بر تفكر روشمند و نقادانه 2 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۵ بابت اين موضوع من هم متاسفم.چند وقت قبل يكي از پستهاي شما كه يادم مياد با فونت درشت آبي رنگ نوشته بوديد توجهم رو جلب كرد؛ مضمون پست از اين قرار بود كه اگر در پي حقيقتي هستي و همراهي نمييابي يا كساني كه هستند تو رو تمسخر ميكنند بياد بيار كه اينان مردمي هستند كه حتي خدا را تكفير ميكنند و عيسي مسيح را مصلوب و ... اين حرف بدلم نشست و اتفاقا همين چند روز پيش به استاد فرزانهاي كه از دست جمعي گلايه داشت عين مضمون رو نقل ميكردم. حالا هم يادم از همين حكايت افتاد. البته اينكه دوستي نقدي داشته موضوع جدايي هست و قابل بررسي، اما حواشي موضوع بقول شما دلسرد كننده اين درحالي هست كه من همين شيوه شما در سوال طرح كردن كه بنوعي مشابه شيوه فلسفلي سقراط هست رو بسيار ميپسندم (اتفاقا اين همين شيوه اي هست كه در اين تاپيك پي گرفتيم). اما انگار كه طبق اين جمله معروف كه حقيقت تلخ هست قرار گرفتن در پيش آيينهاي كه قرار ميدهيد براي بسياري از دوستان خوشايند نيست. همينطور كه به سقراط لقب "خرمگس آتن" رو داده بودند و از سوالات او كه دانش و مفروضات طرف بحث را به چالش ميكشيد دل خوشي نداشتند. با اين وجود از شما دعوت ميكنم تا پس از گذشتن تلخي اين حواشي، در فرصت مناسب كه انشاالله هرچه زودتر باشد، فعاليت خوب خودتان را از سر بگيريد. و حتي اگر فضاي تالار گفتگوي آزاد را مناسب نديديد، ميتوانيم فضاي جديدي براي گفتگوي آزاد در همين تالار مهيا كنيم، فضايي براي گفتگوهاي مبتني بر تفكر روشمند و نقادانه گر طبیبانه بیائی به سر بالینم به دو عالم ندهم حسرت بیماری را با تشکر و به امید دیدار 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده