رفتن به مطلب

پز اجتماعی بابا بودی یا مامان ؟ یا هنوزم هستی؟


fakur1

ارسال های توصیه شده

دستش درد نکنه. دلم خنک شد :ws28:

شرط اینه که منتظر بشم ببینم شما با فرزندت چه جوری رفتار خواهی کرد؟

البته یه بخشی ش رو میشه حدس زد ، یعنی آنقدر لوس و ننرش میکنی که دق دلی بابا رو در بیاری .:ws28:

باو الان از پدر من بپرسی چند ساله هستم دقیقا نمیدونه :ws28:

نه میدونه کجا درس خوندم کحا رفتم کجا اومدم و................

باورت میشه تا 3 سال اولی که از ایران رفتم پدرم فکر میکرد رفته بودم خارکو اون طرفها برای بازی ؟ :ws28:

اما یک چیزشو دوست دارم

 

یادمه از بچگی تو شرایطی قرار گرفته بودم که اعتماد به نفس بالایی بهم میداد

نمیدونم اسمش پزه یا نه اما پدرم و مادرم اصلا نگران این نبودن که ممکنه بلایی سرم بیاد یا چیزی شبیه به این و از سن کم شاید 6 سالگی با ادوات خطرناک سروکله میزدم و یادم نمیاد یکیشون بیاد بگه این خطر داره

خاطرم هست 8 سالم بود توی کارخونه پدرم میرفتم با زور الکتروموتور دستگاه ها رو میخواستم باز کنم و زورم هم نمیرسید که یکبار ولی یک موتور 75 اسب رو که سه برابر خودم بودو با هزار زحمت و طی یکهفته با یک آچار شلاقی که به زور حملش میکردم باز کردم و افتاد روی پام و پام شکست

یکبار هم داشتم با لامپهای میکسره ور میرفتم که برق سه فاز بدجوری منو بغل کرد که شانس آوردم یکی از کارگرها کنار تابلو برق بود و سریع برقو قطع کرد که شاید اگر دو ثانیه فقط دیر میکرد سیاه میشدم چون 250 آمپر برق بود:ws28:یک هفته دستم میسوخت:icon_pf (34):

چند بار اون کارخونه رو آتیش زدم و هیچ وقت هم کسی خفتمو نگرفت و بگه دیگه حق نداری

از بچگی با همه جور ترکیب شیمیایی سروکله میزدم با همه جور ابزار خطرناک ور میرفتم و تازه هر وقتم میرفتم اونجا (از مدرسه فرار میکردم میرفتم ) یک قوطی رنگی یک چار لیتری حلالی چیزی بهم میداد میگفت برو تو حیاط :hapydancsmil:در صورتی که همکارای پدرم هم پسراشونو میاوردن گاهی و همش گیر میدادن اینجا نرو اونو دست نزن این سمیه اون جیزه آخ گرد این ضرر داره و ایزولش میکردن تو دفتر ولی میرفتم تو سالن با هممه چیز هم سروکله میزدم ! یهو باطری ماشینشو باز میکردم کش میرفتم چه زحمتی هم میکشیدم زورم نمیرسید و با هزار مدل تلاش اینو یک متر جابه چا میکردم

13 سالم بود هوا برش داد دستم چون گیر داده بودم این هوا برش چجوری ورق فولادی رو برش میده و اونم منو برد پیش تانکر ساز سر جاده هوا برش رو گرفت داد دستم و تانکر سازه یادم داد باهاش چجوری کار کنم ..

کاری نداشت کی مدرسه میرم کی نمیرم و شاید باورتم نشه الان اگر از پدرم بپرسی من دقیقا چند ساله هستم نمیدونه ولی تو بحث فعالیت هایی که میکردم گیر که نمیداد هیچ تازه حال هم میداد

چقدر فرشو لوازم اتاقو خونه رو آتیش زدم یا با اسیدو این حرف ها سوزوندم ولی هیچی نمیگفت و میگفتم اسید نیتریک مثلا میخوام و سنم هم کم بود بهم نمیفروختن که

زنگ میزد به رفقاش تو بازار میگفت میفرستمش بیاد اونجا ببینید این چی میخواد بهش بدید

همه اقوام و همکاراش هم همش میرفتن رو مخش که اسید میدی دست بچه این آخر یک بلایی سرش میاد و ....... ولی گوشش بدهکار نبود و دستشون مینداخت ...

منم نامردی نکردم یکبار رفتم 2 بشکه آستون گرفتم و چند بشکه مواد دیگه گفتم با خاور بفرستین!! اونا هم فکر کردن برای پدرمه دیگه چون زنگ زده بود که ببینید چی میخواد و فرستادن که بعدا برن چکشو بگیرن

پدرم تو دفتر نشسته بود عموم اومد گفت فلانی صورت حلال داده بودی ؟ گفت نه !! اونم گفت یک خاور اومده 24 تا بشکه آورده اومد دید یک مشت چرتو پرته:ws28: آمار گرفت کی فرستاده و آخرش دید کار منه

هیچ کسی باورش نمیشد و عموم میگفت الان قاطی میکنه بابات ولی به کارگرا گفت خالی کنید بابا

یک کله تکون داد و نگاه عاقل اندر......... به من کرد و فقط گفت اینا تو تانکر هست برای رفتی از اونجا گرفتی

با همونا هم یکهفته بعد اونجارو آتیش زدم و همه از پنجره در میرفتن چون تو حیاط جهنم بود و تانکرای متانول هم آتیش گرفته بود

بنده خدا اندازه موهای سرش هم اومد تو دادگاه جریمه داد البته این دادگاه زمان 16 یا 17 سالگیم اتفاق میوفتاد که دیگه با گازو این حرف ها بازی میکردم و آزمایشات تحت فشار میکردم که انفجار و آسیب زیاد داشت و هر بار میترکید پسفرداش میومدن خر مارو میگرفتن میبردن بازداشتگاه که چی ؟ وحشتو تخریبو این حرفها :ws28:

تو دادگاه اینقدر رفته بودم اومده بودم میگفتن بچه تو مگه مرض داری هی سیلندر گاز منفجر میکنی هم خودتو میندازی تو بیمارستان هم ملتو میترسونی فکر میکردن به نیت ترقه اینکارو میکردم

حتی زمانی که پر شدت ترین آسیبو دیدم و سه روز تو کما بودم !! بعد از یکماه که بیمارستانو آگاهیو و......... گذروندم بازم نگفت دیگه حق نداری

20 سالم بود اون اتفاق افتاد و یک سیلندر هیدروژن کنارم ترکید که شانس آوردم سیلندر از شکم ترکید و یک سوت وحشتناک کشید و موجش با من روبوسیی کرد انگار با یک اسکانیا شاخ به شاخ زدم و به اندازه یک دیگ بخار بخار ایجاد شد و مه گرفته بود همه جارو و دیگه چیزی نفهمیدم تا چند روز بعد که به هوش اومدم دیدم کلی دمو دستگاهو سیم میم بهم وصله و حتی زبونم تا یکفته کار نمیکرد و میگفتم افتننه یا نفتننه

سیلندر هیدروژن خیلی ناراحته باو نمیفروشن همینجوری باید صد مدل نامه نگاری کنی ولی برام از آشناهاش میگرفت و خودم هم موندم چطوری جیگر میکرد میگرفت

پز محسوب میشه یا نه رو نمیدونم اما اینکه یک ماده ناشناخته رو بتونم از طریق طعم شناسایی کنم رو اون بهم یاد داد

تست های اینشکلی

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

سیستم باحالی داره نمیدونه من چند سالمه !! کجا درس خوندم !! تا چه مقطعی خوندم کی میرم کی میام کجا میرم اصلا

اما خوراکش اینه که الان یک چار لیتری ببرم پیشش بحثو شروع کنم

تا خود صبح هر چی استکانه تو خونه میاره میچینه دورش همه رو مرخص میکنه و هی آزمایش میکنه و تا بدست هم نیاره ول کن نیست

باشد که همگی فله ای رستگار شویم

من که راضی بودم:ws28:

حداقلش اینه که یارو بچش گاگول بار نمیاد که فرق کلنگو با دمپایی تشخیص نده

خودش یک منبع کامل اطلاعات هستشو هر کاری بخواد بکنه راه بازه براش

اما من از بچه بدم میاد و راستش من تنهایی رو خیلی دوست دارم و اعتقاد دارم تنهایی بهم رشد میده و ازم حفاظت میکنه

فکر کردن و تنهایی و بعدشم کار روی چیزایی که بهش فکر میکردم

دورو برم هم زیاد شلوغه ها ولی دکشون میکنم و میپیچونمشون

اما به جای بچه تو کبک بده دست من همه جوره هواشو دارم :ws28:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
باو الان از پدر من بپرسی چند ساله هستم دقیقا نمیدونه :ws28:

نه میدونه کجا درس خوندم کحا رفتم کجا اومدم و................

باورت میشه تا 3 سال اولی که از ایران رفتم پدرم فکر میکرد رفته بودم خارکو اون طرفها برای بازی ؟ :ws28:

اما یک چیزشو دوست دارم

 

یادمه از بچگی تو شرایطی قرار گرفته بودم که اعتماد به نفس بالایی بهم میداد

نمیدونم اسمش پزه یا نه اما پدرم و مادرم اصلا نگران این نبودن که ممکنه بلایی سرم بیاد یا چیزی شبیه به این و از سن کم شاید 6 سالگی با ادوات خطرناک سروکله میزدم و یادم نمیاد یکیشون بیاد بگه این خطر داره

خاطرم هست 8 سالم بود توی کارخونه پدرم میرفتم با زور الکتروموتور دستگاه ها رو میخواستم باز کنم و زورم هم نمیرسید که یکبار ولی یک موتور 75 اسب رو که سه برابر خودم بودو با هزار زحمت و طی یکهفته با یک آچار شلاقی که به زور حملش میکردم باز کردم و افتاد روی پام و پام شکست

یکبار هم داشتم با لامپهای میکسره ور میرفتم که برق سه فاز بدجوری منو بغل کرد که شانس آوردم یکی از کارگرها کنار تابلو برق بود و سریع برقو قطع کرد که شاید اگر دو ثانیه فقط دیر میکرد سیاه میشدم چون 250 آمپر برق بود:ws28:یک هفته دستم میسوخت:icon_pf (34):

چند بار اون کارخونه رو آتیش زدم و هیچ وقت هم کسی خفتمو نگرفت و بگه دیگه حق نداری

از بچگی با همه جور ترکیب شیمیایی سروکله میزدم با همه جور ابزار خطرناک ور میرفتم و تازه هر وقتم میرفتم اونجا (از مدرسه فرار میکردم میرفتم ) یک قوطی رنگی یک چار لیتری حلالی چیزی بهم میداد میگفت برو تو حیاط :hapydancsmil:در صورتی که همکارای پدرم هم پسراشونو میاوردن گاهی و همش گیر میدادن اینجا نرو اونو دست نزن این سمیه اون جیزه آخ گرد این ضرر داره و ایزولش میکردن تو دفتر ولی میرفتم تو سالن با هممه چیز هم سروکله میزدم ! یهو باطری ماشینشو باز میکردم کش میرفتم چه زحمتی هم میکشیدم زورم نمیرسید و با هزار مدل تلاش اینو یک متر جابه چا میکردم

13 سالم بود هوا برش داد دستم چون گیر داده بودم این هوا برش چجوری ورق فولادی رو برش میده و اونم منو برد پیش تانکر ساز سر جاده هوا برش رو گرفت داد دستم و تانکر سازه یادم داد باهاش چجوری کار کنم ..

کاری نداشت کی مدرسه میرم کی نمیرم و شاید باورتم نشه الان اگر از پدرم بپرسی من دقیقا چند ساله هستم نمیدونه ولی تو بحث فعالیت هایی که میکردم گیر که نمیداد هیچ تازه حال هم میداد

چقدر فرشو لوازم اتاقو خونه رو آتیش زدم یا با اسیدو این حرف ها سوزوندم ولی هیچی نمیگفت و میگفتم اسید نیتریک مثلا میخوام و سنم هم کم بود بهم نمیفروختن که

زنگ میزد به رفقاش تو بازار میگفت میفرستمش بیاد اونجا ببینید این چی میخواد بهش بدید

همه اقوام و همکاراش هم همش میرفتن رو مخش که اسید میدی دست بچه این آخر یک بلایی سرش میاد و ....... ولی گوشش بدهکار نبود و دستشون مینداخت ...

منم نامردی نکردم یکبار رفتم 2 بشکه آستون گرفتم و چند بشکه مواد دیگه گفتم با خاور بفرستین!! اونا هم فکر کردن برای پدرمه دیگه چون زنگ زده بود که ببینید چی میخواد و فرستادن که بعدا برن چکشو بگیرن

پدرم تو دفتر نشسته بود عموم اومد گفت فلانی صورت حلال داده بودی ؟ گفت نه !! اونم گفت یک خاور اومده 24 تا بشکه آورده اومد دید یک مشت چرتو پرته:ws28: آمار گرفت کی فرستاده و آخرش دید کار منه

هیچ کسی باورش نمیشد و عموم میگفت الان قاطی میکنه بابات ولی به کارگرا گفت خالی کنید بابا

یک کله تکون داد و نگاه عاقل اندر......... به من کرد و فقط گفت اینا تو تانکر هست برای رفتی از اونجا گرفتی

با همونا هم یکهفته بعد اونجارو آتیش زدم و همه از پنجره در میرفتن چون تو حیاط جهنم بود و تانکرای متانول هم آتیش گرفته بود

بنده خدا اندازه موهای سرش هم اومد تو دادگاه جریمه داد البته این دادگاه زمان 16 یا 17 سالگیم اتفاق میوفتاد که دیگه با گازو این حرف ها بازی میکردم و آزمایشات تحت فشار میکردم که انفجار و آسیب زیاد داشت و هر بار میترکید پسفرداش میومدن خر مارو میگرفتن میبردن بازداشتگاه که چی ؟ وحشتو تخریبو این حرفها :ws28:

تو دادگاه اینقدر رفته بودم اومده بودم میگفتن بچه تو مگه مرض داری هی سیلندر گاز منفجر میکنی هم خودتو میندازی تو بیمارستان هم ملتو میترسونی فکر میکردن به نیت ترقه اینکارو میکردم

حتی زمانی که پر شدت ترین آسیبو دیدم و سه روز تو کما بودم !! بعد از یکماه که بیمارستانو آگاهیو و......... گذروندم بازم نگفت دیگه حق نداری

20 سالم بود اون اتفاق افتاد و یک سیلندر هیدروژن کنارم ترکید که شانس آوردم سیلندر از شکم ترکید و یک سوت وحشتناک کشید و موجش با من روبوسیس کرد انگار با یک اسکانیا شاخ به شاخ زدم و به اندازه یک دیگ بخار بخار ایجاد شد و مه گرفته بود همه جارو و دیگه چیزی نفهمیدم تا چند روز بعد که به هوش اومدم دیدم کلی دمو دستگاهو سیم میم بهم وصله و حتی زبونم تا یکفته کار نمیکرد و میگفتم افتننه یا نفتننه

سیلندر هیدروژن خیلی ناراحته باو نمیفروشن همینجوری باید صد مدل نامه نگاری کنیولی برام از آشناهاش میگرفت و خودم هم موندم چطوری جیگر میکرد میگرفت

پز محسوب میشه یا نه رو نمیدونم اما اینکه یک ماده ناشناخته رو بتونم از طریق طعم شناسایی کنم رو اون بهم یاد داد

تست های اینشکلی

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

سیستم باحالی داره نمیدونه من چند سالمه !! کجا درس خوندم !! تا چه مقطعی خوندم کی میرم کی میام کجا میرم اصلا

اما خوراکش اینه که الان یک چار لیتری ببرم پیشش بحثو شروع کنم

تا خود صبح هر چی استکانه تو خونه میاره میچینه دورش همه رو مرخص میکنه و هی آزمایش میکنه و تا بدست هم نیاره ول کن نیست

باشد که همگی فله ای رستگار شویم

من که راضی بودم:ws28:

حداقلش اینه که یارو بچش گاگول بار نمیاد که فرق کلنگو با دمپایی تشخیص نده

خودش یک منبع کامل اطلاعات هستشو هر کاری بخواد بکنه راه بازه براش

اما من از بچه بدم میاد و راستش من تنهایی رو خیلی دوست دارم و اعتقاد دارم تنهایی بهم رشد میده و ازم حفاظت میکنه

فکر کردن و تنهایی و بعدشم کار روی چیزایی که بهش فکر میکردم

دورو برم هم زیاد شلوغه ها ولی دکشون میکنم و میپیچونمشون

اما به جای بچه تو کبک بده دست من همه جوره هواشو دارم :ws28:

 

این که گفتی ، بسیار عالی بود. دو سه بار باید بخونم و لذت ببرم ، بعدش، قصه خودم رو هم خواهم نوشت.

لینک به دیدگاه

من بشدت پز بابام بودم و همینم باعث میشد بشدت مورد حسادت قرار بگیرم.نکته خنده دارش این بود که تو دوران دبستان که شاگرد اول میشدم ، پدرم این کارنامه منو دست به دست تو کلیه اطراف و اکناف میگردوند پز منو میداد.اونم پیش کیا؟مثلا میبرد پیش دانشجو های ارشد و بهشون میگفت ، درس رو باید مثه پسر من بخونید تا موفق بشید.:ws28:

تو جمع خانواده هم که همه فامیل جمع میشدن ، وقتی صحبت میکرد ، فقط منو نگاه میکرد ،یه بار عمو هام اعتراض کردن که ، داداش شما وقتی صحبت میکنی ، چرا فقط اونو نگاه میکنی؟ ایشونم میگفت ، علتش اینه که فقط اون با دقت گوش میکنه،:ws28:

این قصه ادامه دارد،

  • Like 3
لینک به دیدگاه
من بشدت پز بابام بودم و همینم باعث میشد بشدت مورد حسادت قرار بگیرم.نکته خنده دارش این بود که تو دوران دبستان که شاگرد اول میشدم ، پدرم این کارنامه منو دست به دست تو کلیه اطراف و اکناف میگردوند پز منو میداد.اونم پیش کیا؟مثلا میبرد پیش دانشجو های ارشد و بهشون میگفت ، درس رو باید مثه پسر من بخونید تا موفق بشید.:ws28:

تو جمع خانواده هم که همه فامیل جمع میشدن ، وقتی صحبت میکرد ، فقط منو نگاه میکرد ،یه بار عمو هام اعتراض کردن که ، داداش شما وقتی صحبت میکنی ، چرا فقط اونو نگاه میکنی؟ ایشونم میگفت ، علتش اینه که فقط اون با دقت گوش میکنه،:ws28:

این قصه ادامه دارد،

 

اوه اوه پس بچه درس خونو مثبت بودی:ws28:

دارم تصور میکنم یارو غالکاره کوپل میزده تو با چه دقتی فالو میکردی:ws28:

یا ورق های ریز آبکاری رو ذوب میکردی :ws28:

ببینم احیانا موهای سرت رو به بغل شونه نمیکردی وقتی میرفتی سر کلاس ؟ :ws28:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
اوه اوه پس بچه درس خونو مثبت بودی:ws28:

دارم تصور میکنم یارو غالکاره کوپل میزده تو با چه دقتی فالو میکردی:ws28:

یا ورق های ریز آبکاری رو ذوب میکردی :ws28:

ببینم احیانا موهای سرت رو به بغل شونه نمیکردی وقتی میرفتی سر کلاس ؟ :ws28:

 

اینا که گفتی همش بود.یه بار سر تیزاب کاری کل مو های سر و ابرو و حتی پلک هام هم سفید شده بود.

  • Like 2
لینک به دیدگاه
اینا که گفتی همش بود.یه بار سر تیزاب کاری کل مو های سر و ابرو و حتی پلک هام هم سفید شده بود.

 

آورین :ws28: مخصوصا اون شونه کردن مو به بغل:ws28:

از تیزاب اینقدر بدم میاد فکور اصلا یک مدلیا :icon_pf (34): تیزاب اون چیزی که میخواستمو هیچ وقت برام آماده نکرد اما خب بالاخره فرایندیه دیگه

ولی سیانید a061.gif با اینکه قدیمیه ولی بینظیره لامصب

خب حالا چقدر تو غال موفقیت کسب کردی ؟

با اون لیتارژو خاکستر استخونو این حرفها بازی میکردی چه حسی بهت دست میداد ؟

وقتی اون همه سربو نقره و... به گلد میزدی با خودت نمیگفتی چرا باید اینا رو بکار ببرم ؟

آیا تو هم مثل من دوست داری برگردی به گذشته ؟

من سال 85 برام سال شگفتی بود و حیف که ده سال گذشت

چرا دوست داری همه چیزو از اینو اون یاد بگیری ؟ به نظرت این امکان وجود نداره اونی که ازش یاد میگیری خودشم خیلی چیزارو ندونه ؟

میدونی چرا اینو میگم ؟ چون خودم اصلا دوست نداشتم برم تو یک فضایی که یکی داره یک چیزی رو انجام میده و منم سعی داشته باشم یاد بگیرم و معمولا تمایل داشتم یکسری دیتای اولیه داشته باشم و با آزمون و خطای زیاد خودم انجامش بدم و توش هم از فرایند اونا عبور کنم

برای مثلا همین سیان بازی فکر کنم نزدیک به 200 گرم طلا خرد خرد به باد دادم تا ردیف شدم

هر بار ده گرم 5 گرم کامپلکس میکردم و یا خراب میشد و یا نصفش بیشتر ریکاوری نمیشد

  • Like 2
لینک به دیدگاه
آورین :ws28: مخصوصا اون شونه کردن مو به بغل:ws28:

از تیزاب اینقدر بدم میاد فکور اصلا یک مدلیا :icon_pf (34): تیزاب اون چیزی که میخواستمو هیچ وقت برام آماده نکرد اما خب بالاخره فرایندیه دیگه

ولی سیانید a061.gif با اینکه قدیمیه ولی بینظیره لامصب

خب حالا چقدر تو غال موفقیت کسب کردی ؟

با اون لیتارژو خاکستر استخونو این حرفها بازی میکردی چه حسی بهت دست میداد ؟

وقتی اون همه سربو نقره و... به گلد میزدی با خودت نمیگفتی چرا باید اینا رو بکار ببرم ؟

آیا تو هم مثل من دوست داری برگردی به گذشته ؟

من سال 85 برام سال شگفتی بود و حیف که ده سال گذشت

چرا دوست داری همه چیزو از اینو اون یاد بگیری ؟ به نظرت این امکان وجود نداره اونی که ازش یاد میگیری خودشم خیلی چیزارو ندونه ؟

میدونی چرا اینو میگم ؟ چون خودم اصلا دوست نداشتم برم تو یک فضایی که یکی داره یک چیزی رو انجام میده و منم سعی داشته باشم یاد بگیرم و معمولا تمایل داشتم یکسری دیتای اولیه داشته باشم و با آزمون و خطای زیاد خودم انجامش بدم و توش هم از فرایند اونا عبور کنم

برای مثلا همین سیان بازی فکر کنم نزدیک به 200 گرم طلا خرد خرد به باد دادم تا ردیف شدم

هر بار ده گرم 5 گرم کامپلکس میکردم و یا خراب میشد و یا نصفش بیشتر ریکاوری نمیشد

درست میگی .ولی همه چی رو از اول تجربه کنم رو جرات نکردم.همیشه با نگاه به دست اوستا لذت بردم.

یکی هم تا چن سال پیش خیلی از یهودی های اهل ارومیه هنوز مهاجرت نکرده بودند.اونا خیلی چیزا بلد بودند.وقتی مهاجرت کردن و رفتند ، کلا هنر و صنعت از ارومیه رخت بربست.اونام مثه شما بودند.همه چی رو خودشون تجربه میکردن.خیلی کاربلد بودند.

الان دیگه خودم رو بازنشسته کردم و همش به درس و مشق مشغولم.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
درست میگی .ولی همه چی رو از اول تجربه کنم رو جرات نکردم.همیشه با نگاه به دست اوستا لذت بردم.

یکی هم تا چن سال پیش خیلی از یهودی های اهل ارومیه هنوز مهاجرت نکرده بودند.اونا خیلی چیزا بلد بودند.وقتی مهاجرت کردن و رفتند ، کلا هنر و صنعت از ارومیه رخت بربست.اونام مثه شما بودند.همه چی رو خودشون تجربه میکردن.خیلی کاربلد بودند.

الان دیگه خودم رو بازنشسته کردم و همش به درس و مشق مشغولم.

 

یهودی :ws28:

آدمهای جالبی هستند باهاشون برخورد داشتم فقط یکم تو کارهای عملیاتی بزرگ ترسو هستن

یا شایدم اونایی که من میشناختم اینجوری بودن

درجه ریسکشون برای یک آزمایش پر التهاب مثل یک راکتور فشار بالای گازی پایین بود نمیدونم چرا

و معمولا اینکارارو نمیکردن ولی تو بحث گلدو این حرفها خبره هستن

آقا شرمنده تاپیکتو اسپم دونی کردم معذرت میخوام

پس پدر محترم دوست ما به پسرش خیلی پز میداد

آورین آورین

خب تو که این حسو تجربه کردی پس چرا باهاش مخالفی ؟

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه

خیلی پز می دن

که اولین مورد صمیمی نشدن با فامیل هست چون دید خوبی روت ندارن

بعد احساس اذیت شدن می کنی چون هی باید با روال اون ها جلو بری

وقتی خسته شدی شروع می کنی به گند زدن به خواسته هاشون مثلا ترک تحصیل

صرفا جهت حس استقلال

  • Like 1
لینک به دیدگاه
یهودی :ws28:

آدمهای جالبی هستند باهاشون برخورد داشتم فقط یکم تو کارهای عملیاتی بزرگ ترسو هستن

یا شایدم اونایی که من میشناختم اینجوری بودن

درجه ریسکشون برای یک آزمایش پر التهاب مثل یک راکتور فشار بالای گازی پایین بود نمیدونم چرا

و معمولا اینکارارو نمیکردن ولی تو بحث گلدو این حرفها خبره هستن

آقا شرمنده تاپیکتو اسپم دونی کردم معذرت میخوام

پس پدر محترم دوست ما به پسرش خیلی پز میداد

آورین آورین

خب تو که این حسو تجربه کردی پس چرا باهاش مخالفی ؟

 

 

میدونی ، پز دادن صحیح نیست.مثلا اونا بخیال خودشون میخوان اعتماد به نفس بچه رو تقویت کنند ، از پز استفاده میکنن.در حالی که شاید تواناییهای بچه در حد پز هم نباشه.

ایراد بعدیش اینه که خود بچه اگه اینو باور کنه ، اعتماد به نفس کاذب بهش دست میده و ممکنه هر ریسکی رو انجام بده و فک کنه میتونه از پسش بربیاد.

حسادت بقیه بچه هام که یه طرف قضیه است و اینکه شاید بچه هم بعدا نتونه فرق خیال با واقعیت رو تشخیص بده.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
میدونی ، پز دادن صحیح نیست.مثلا اونا بخیال خودشون میخوان اعتماد به نفس بچه رو تقویت کنند ، از پز استفاده میکنن.در حالی که شاید تواناییهای بچه در حد پز هم نباشه.

ایراد بعدیش اینه که خود بچه اگه اینو باور کنه ، اعتماد به نفس کاذب بهش دست میده و ممکنه هر ریسکی رو انجام بده و فک کنه میتونه از پسش بربیاد.

حسادت بقیه بچه هام که یه طرف قضیه است و اینکه شاید بچه هم بعدا نتونه فرق خیال با واقعیت رو تشخیص بده.

 

بلی درسته ولی فقط پز دادن خالی اینجوری میکنه

اگر در کنار اون پز دادنه یا به قول خودت به اندازه اون پز دادنه آموزش هم بدن که مشکلی نیست

البته خود منم درک نمیکنم که حالا یچیزی رو میدونه یا بلده یا تونسته انجام بده !! این چه دخلی به بقیه داره که دادار دودور کنیم

خودم از گفتنش خوشم نمیاد و اعتقاد دارم باید با عمل نشون داد که فرد توانایی داره

پدر و............... هم همینن و به نظرم بد هم نیست گاهی تمجدید بکنن اما در کنار اون تمجیده باید یک چیزی هم در عالم واقعیت اتفاق بیوفته که نیازی به پز نباشه

اینم به شخصیت طرف برمیگرده چون دیدم افرادی که پز تو خالی زیاد میدن

چیزایی که اصلا وجود نداره و به نظرم این تحقیر خودشو فرزندشه در اصل و یا یجور مشکل روحی

چون چیزایی که میگه اصلا وجود نداره

خوش هستند دیگه و اگر اینجوری نبودن الان ما هم یک کشوری بودیم که روی تکنولوژی لیز میخوردیم

  • Like 1
لینک به دیدگاه
خیلی پز می دن

که اولین مورد صمیمی نشدن با فامیل هست چون دید خوبی روت ندارن

بعد احساس اذیت شدن می کنی چون هی باید با روال اون ها جلو بری

وقتی خسته شدی شروع می کنی به گند زدن به خواسته هاشون مثلا ترک تحصیل

صرفا جهت حس استقلال

 

عالی گفتی افشین جان.مرسی

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...