Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۴ آيا فکر کردن زياد، روانرنجوري را شعلهور ميکند؟ اسحاق نيوتن، نمونه کلاسيک يک فرد نوروتيک بود. او هم انديشمند بود و هم عصبي و نگران. اما نيوتن، پيشرفتهاي خلاقانه و غيرمنتظره زيادي را هم به دنيا عرضه کرد. دانش و افکار وي در زمينه فيزيک، به قدري عميق بود که هنوز هم، بعد از اين همه سال، قسمتي از آموزش استاندارد علم تشکيل ميدهند. در مقالهاي که دانشمندان علم روانشناختي به تازگي منتشر کردهاند، فرضيهاي مطرح شده در مورد اينکه چرا کاراکتر نوروتيک و خلاقيت دست در دست هم دارند. نويسندگان اين مقاله اينگونه استدلال ميکنند که قسمتي از مغز که مسوول افکار خودتوليدي است، در افراد روانرنجور بسيار فعال بوده و بازده آن، توليد صفات و خصوصيات هم، مثبت (مانند خلاقيت) و هم منفي (نکبت و بيچارگي) است. افرادي که در تستهاي شخصيت، نمره بالايي از نظر روانرنجوري کسب ميکنند، تمايل دارند که افکار منفي و همه انواع احساسات را تجربه کنند و دائم در تلاشند تا از عهده مشاغل خطرناک برآيند، به همين دليل، به احتمال بيشتري هم در طول زندگي خود، دچار اختلالات رواني ميشوند. قانعکنندهترين توضيح در مورد اينکه چرا اين افراد نوروتيک هستند، بازميگردد به توضيح «جفري گري»، سايکولوژيست بريتانيايي، که در دهه 1970 عنوان کرد. وي معتقد بود اين افراد بيشترين حساسيت را به درمان دارند. وي پس از مشاهده اين موضوع که داروهاي ضداضطراب حساسيت موشها را به نشانههاي مجازات، کم ميکنند و همچنين به آنها کمک ميکند تا آرامش پيدا کنند، به اين نتيجه مهم رسيد. «گري»، يک تئوري مفيد و منطقي داشت، اما مشکل اينجاست که اين تئوري طيف کامل روانرنجوري را به حساب نميآورد و پوشش نميداد. درواقع، توضيح روانرنجوري در قالب يک احساس خطر بزرگ، کمي مشکل است زيرا کساني که از تستها نمره بالايي به دست ميآورند، اغلب در موقعيتهايي که اصلا خطري وجود ندارد، احساس ناراحتي و شاد نبودن دارند. مشکل دوم آن است که بررسي متون و شواهد نشان ميدهند نمرههاي روانرنجوري با خلاقيت، رابطه مثبتي دارند. پس چرا و چگونه وجود حس بزرگي از موارد تهديدآميز، شما را به گونهاي ميسازد و به سمتي راهنمايي ميکند که ايدههاي جديد به فکرتان برسد؟ پـروفـسـور جـانـاتتان اسـمـالوود (Jonathan Smallwood) از دانشگاه نيويورک، در اينباره نظرات ارزشمندي ارايه ميدهد. وي با بازگويي نتايج مطالعه خود که در آن نشان داده، افرادي که در حين انجام MRI، خودبهخود افکار منفي دارند (يک نشانگر روانرنجوري)، فعاليت بيشتري را در نواحي کورتکس داخلي پرهفرونتال نشان ميدهند که اين مناطق با درک اگاهانه از خطر هم مرتبط است. محقق ديگري هم دريافت که وجود تفاوتهاي فردي در فعاليت اين مدارهاي مغزي (که باعث ايجاد افکار خودتوليدي ميشوند)، ميتواند يک توضيح عليتي براي روانرنجوري باشد. دکتر دين مابس از دانشگاه کلمبيا که متخصص در زمينه پايه نوروني دفاع در انسان است، قبلا نشان داده هرچه يک محرک تهديدآميز به فرد نزديکتر ميشود، فعاليت جلوي مغز که در ارتباط با اضطراب است، به فعاليت مغز مياني که مرتبط با پانيک و ترس است، سوئيچ ميشود. مابس همچنين نشان داد، اين تغيير جريان از اضطراب به ترس تحت کنترل مدارهايي در هسته بازولترال آميگدال، مرکز احساسات مغز، قرار دارند. پس اگر به دليل سطح بالاي فعاليت خودبهخودي در مناطق کورتکس داخلي پرهفرونتال، افکار منفي در ذهن ما فوران ميکنند و درک آگاهانه را از تهديد تحت کنترل خود درميآورد و از سوي ديگر، تمايل داريد زودتر از اغلب افراد ديگر، به سمت پانيک سوئيچ شويد (به دليل در اختيار داشتن واکنش بالا در هسته بازولترال آميگدال)، پس بدينمعنا است که ميتوانيد احساسات منفي شديد و سختي را تجربه کنيد، حتي در زماني که اصلا خطري وجود ندارد. به بيان ديگر، به دلايل نوروني خاص، افرادي که نمرههاي بالايي در تستهاي شخصيت مربوط به روانرنجوري به دست ميآورند، تخيلات بسيار فعالي دارند که مانند ژنراتور ساخت تهديد عمل ميکنند. دانشمندان علم روانپزشکي، ضمن ابراز خوشحالي از انتشار اين مقاله، معتقدند اين مدل جديد شناختي ميتواند الگوي تفکر نشخواري را که در افراد افسرده ديده ميشود، توضيح دهد و مکملي باشد بر نقش ثابت شده کورتکس پره فرونتال در بروز علت اختلالات خلقي. فرضيه تفکر زياد و بيش از حد نيز در موارد مثبت روانرنجوري توضيح ميدهند. خلاقيت و قوه ابتکار اسحاق نيوتن و ديگر افراد روانرنجور، ممکن است به سادگي در اين حقيقت نهفته باشد که آنها تمايل غريبي به درگير شدن با مشکلات دارند، چيزي بيشتر از ديگر افراد عادي. نيوتن، يک بار در توضيح روش حل مساله که در پيش ميگيرد، توضيح داد: «من موضوع را بهطور دائم در پشت خود نگاه ميدارم و منتظر ميمانم تا اولين نور آن به آرامي ديده شود، تا اينکه کمکم، نور کامل و تمام آن بتابد و روشن شود.» محققان معتقدند، ما هنوز راه درازي براي شناخت کامل روانرنجوري در پيش داريم و هنوز نميتوانيم پاسخگوي همه سوالات موجود در اين زمينه باشيم. اما اميدواريم تئوري جديد به افراد کمک کند تا احساسات خود را به درستي بشناسند و نشان دهد که هرچند نوروتيک بودن زياد در تعريف، مساله خوشايندي نيست، ميتواند مزاياي خلاقانه زيادي هم داشته باشد لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده