جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'گفتمان سقراط دانا و کارتزیوس'.
1 نتیجه پیدا شد
-
« به نام خداوند جان و خرد » گفتمان میان سقراط و کارتزیوس « آنچه سقراط می خواست بداند » « آنچه که کارتزیوس نمی خواست بداند » در نخستین روزهای پاییز 1998 در حفاری های شهر پمپیی در ایتالیا ، بخشی از رساله های افلاطون تحت عنوان « گفتگوی سقراط و کارتزیوس » به دست آمد . این گفتگو کوتاه است و کارشناسان نسبت به تعلق آن به سقراط و کارتزیوس شکی ندارند . ترجمه ای از متن بدست آمده ، نخستین بار به زبان آلمانی در دو قسمت در روزنامه فرانکفورترالگمانیه مورخ در تاریخ 1 و 8 سپتامبر 1999 به چاپ رسید . متن یاد شده که از نظر فلسفی از اهمیت زیادی برخوردار است از آلمانی به پارسی برگردانده شده است . این گفتگو با شرکت سه نفر سقراط ، کارتزیوس و شخص سوم اوتیدموس ( یکی از محاورات افلاطون به همین نام است ) برادرِ دیونوزوروس صورت گرفته است . کارتزیوس از فیلسوفانِ یونانی اهل متوکه است که تا کنون ناشناخته مانده است . در این گفتگو صحبت از ادعای کارتزیوس دایر بر « فکر می کنم پس هستم » در میان است . سقراط در ادامه گفتگو ثابت می کند که کارتزیوس مطلب جدیدی را به زبان نیاورده است و « من فکر می کنم » وی منوط به پیش فرض هایی است که به نحوی در آن « فکر می کنم » قرار دارد . مارتین هایدگر دانای روزگار ما نیز در بحث درباره ی جمله ی دکارت ، دایر بر « فکر می کنم پس هستم » نظیر سقراط معتقد است که دکارت مطلب جدیدی بیان نکرده است . هایدگر می پرسد ، « من » مورد بحثِ دکارت کیست و از کجا آن را به دست آورده است ؟ . از فحوای بحثِ سقراط و نیز بحثِ هایدگر می توان به این نتیجه رسید که کارتزیوس و دکارت هر دو اسیر خود بنیادی مکتومی هستند و این خود بنیادی در « فکر می کنم پس هستم » ظهور کرده است . به نظر هایدگر دوره ی جدید متافیزیک غرب با جمله ی « من فکر می کنم پس هستم » دکارت آغاز می شود و به دوره ی تکنیک و اراده به سوی قدرت نیچه می انجامد . ترجمه متن رساله ی افلاطون در باب گفتگوی سقراط و کارتزیوس : سقراط : اوتیدموس خوب ، از کجا می آیی و با عجله به کجا می روی ؟ این مسیر منتهی به بندرگاهِ پیرائوس (1) نمی شود ؟ اوتیدموس : بله ای سقراط دانا . کارتزیوس با دوستانش از بندرگاه به سوی شهرِ آتن در راهند . من و بسیاری دیگر با عجله به استقبال او به دروازه ی شهر می رویم . سقراط : او چگونه معروف شده و دوستان او چه کسانی اند ؟ اوتیدموس : عجیب است که نمی دانی . چند ماه است که کارتزیوس در بندر پیرائوس سکونت دارند . او دوستدارِ خرد است و پاسخِ مشکلات مهمی را که تو مطرح کرده ای او یافته است . دوستانِ او کشتی سازان و هندسه دانانِ کشتی اند که اندازه های مختلف کشتی را محاسبه می کنند . سایرِ دوستانِ او پزشکان ، راهبانِ مذهبیِ ( = روحانیانِ ) شهر ، سوفیست ها (2) و ساکنانِ بندرگاهند . سقراط : عجیب است با دوستان مختلفی که وی دارد آن هم در نزدِ مرکور (3) ! کارتزیوس چه چیزی را می آموزد ؟ اوتیدموس : پاسخِ سوال تو آسان است . کارتزیوس می آموزد که « طبیعت ؛ چیزی جز مکان و فضایِ مبسوط نیست . مهندسان بر این اساس اندازه ی کشتی ها را محاسبه می کنند و از درختان برایِ کشتی ها چوب می تراشند ، طبیعت ، حیوانات ، پرندگان ، آبزیان و دریا تنها ماده ی بسط یافته اند و با سنگ ها فرقی ندارند » . این مطلب مورد علاقه ی صاحبانِ کشتی ها است و به کارتزیوس احترامِ زیادی می گذارند . بر این اساس پزشکان می توانند اعضایِ بدنِ حیوانات را قطع کنند و به کالبد شکافیِ آنها بپردازند ؛ چون کارتزیوس می گوید : « آنها فاقدِ روح اند و تنها انسان دارایِ روح است . وقتی حیوانات در اثرِ درد فریاد می کشند ؛ صدایِ آنها نظیرِ در و پنجره است که هنگام باز کردن صدا می کنند . آنها موجوداتِ خودکارند و انسان می تواند به دلخواه خود با آنها رفتار کند » . سقراط : آموزش های کارتزیوس سودمند و حقیقی است . موضعِ روحانیان در موردِ او چگونه است ؟ اوتیدموس : این پرسش هم دارای پاسخِ آسانی است . کارتزیوس می گوید علم او نسبت به عالَم و حتی نسبت به خودش تنها ناشی از خدا است و وجود چنین خدایی را نه تنها با یک ؛ بلکه با دو دلیل اثبات می کند . سقراط : در نزد هراکِلِس ! این موجب شادیِ روحانیان خواهد شد ! نظرِ آنها عمیق است و کارتزیوس با تیزبینیِ خود ؛ کمکِ آنها خواهد بود . حال بگو نظرِ سوفیست ها در مورد او چیست ؟ اوتیدموس : پاسخِ این پرسش نیز آسان است . کارتزیوس در کنارهایِ بندرگاه می ایستد و با گفتنِ « من فکر می کنم پس هستم » به اثباتِ خود می پردازد . سپس سوفیست ها با شنیدنِ این جمله در کنارِ این بندرگاه پیرایوس جمع شدند چون تا کنون چنین مورد تحسین واقع نشده بودند . آنها مطالب دیگرِ کارتزیوس را پذیرفتند و او را به عنوانِ رهبرِ خود برگزیدند . سقراط : مردم در پیرایوس نسبت به او چه نظری دارند ؟ آیا او را می پسندند ؟ اوتیدموس : البته . چون با چند جمله برای آنها ثابت کرد که آنها دارایِ ارواحِ جاودانه اند . آنها از این استدلال خشنود شده اند . سقراط : دلیلِ ازدحام جمعیت به سویِ دروازه ی پیرایوس چیست ؟ اوتیدموس : چیزی جز ورودِ کارتزیوس نیست . او به شهر آتن و اکنون به نزد ما می آید . [ از اینجای متن به بعد ، کارتزیوس وارد بحث با سقراط می شود ] کارتزیوس : سلام اوتیدموس . آیا شخصی که کنارِ تو نشسته است سقراط نیست که قدرت زیادی در بحث و تفکر دارد ؟ اوتیدموس : بله . من برایِ سقراط از استدلالِ تو سخن گفتم . گفته بودی که من فکر می کنم پس هستم . کارتزیوس : صحیح است . چون این قضیه حاویِ اولین بداهت است و سایرِ چیز ها به آسانی موردِ تردید واقع می شوند ولی « شک » حتی به مرور زمان محو نمی شود بلکه تخته سنگِ محکمی است که بر رویِ آن سایر چیز ها را بنا می کنم . سقراط : هر چیز غیر از فکر می کنم مورد تردید است ؟ پس تو کارتزیوس عزیز سنگی هستی که بر تو سایرِ چیز ها را می توان بنا کرد ؟ آیا در پیرایوس اینگونه فکر می کنید و سخن می گویید ؟ عجیب است . اوتیدموس گفت روحانیان به تو احترام می گذارند چون دو دلیل برایِ اثباتِ خدا آورده ای . پس چرا استدلال را مستقیما از خدا شروع نمی کنی ؟ کارتزیوس : سقراط عزیز . پرسشِ تو حاکی از صبر و استقامتِ توست . تو به روش قدما با خدا شروع می کنی . من هر چیز غیر از خودم و حتی خدا را نیز مورد شک قرار می دهم . چگونه می توانم تصویر واضحی از خدا داشته باشم قبل از اینکه او در من باشد . من معیارِ وضوح و بداهتم ، چیزی که مقدم بر هر چیز است . این مساله تا قبل از تامل و شک در نزد من مستور مانده است . سقراط : آیا نباید از آنچه که ادعا و کشف می کنی ؛ قبلا تصویرِ واضحی داشته باشی ؟ آیا شناخت را معکوس و سراپا نمی کنی ؟ آیا افرادی را که با آنها صحبت می کنی موردِ تردید قرار می دهی ؟ کارتزیوس : البته . چه بسا در تو به مثابه سقراط نیز تردید کنم . چون ممکن است فقط به صورت تصویری در ذهن من وجود داشته باشی . سقراط : حتی تصورِ خودت در ذهنِ مرا ؟ چرا پاسخ نمی دهی ؟ گر چه پاسخ مطابق ذهنِ من یا تو باشد ؟ کارتزیوس : شک من یک شک مقدماتی است . خدا که قادر و خیر مطلق است ، نمی خواهد مرا به اشتباه دچار کند و لذا به ادراکات خود یقین دارم و این مساله شامل تو نیز می گردد . سقراط : از تو و خدایِ تو به این جهت سپاسگزارم ، همچنین می خواهم مثل تو معتقد باشم که او ( = خدا ) وجود دارد . حال آیا معتقدی که من فکر می کنم هستم ؟ کارتزیوس : البته این در موردِ تو صادق است . سقراط : پس می توانیم بگوییم چون فکر می کنیم پس هستیم ؟ و اگر ما و خدا سه نفر باشیم در مقابلِ زئوس دارایِ چنین وضعی خواهیم شد ؟ کارتزیوس : این مساله برایِ من یقینی است . من و تو حداقل معتقدیم که منِ تو و منِ من هستند چون فکر می کنند . سقراط : تو دارای نظر بلندی هستی حتی موقعی که نمی خواهی سخن از مایِ فروهشته ؛ ما باشد . کارتزیوس : پس نظرِ مردمِ بی سواد و با سواد در اورکوس که می گویند تو با گفتارِ خود مردم را بیهوش می کنی درست است ! منظورِ تو از « فروهشتنِ » ما چیست ؟ من و تو ؛ اکنون و اینجا نشسته ایم . آیا می خواهی در نزد پروتئوس و هرمس از دو « اینجا » و دو « اکنون » سخن بگویی ؟ به نظرم تو مانندِ جوانی پا برهنه هستی که از احوالِ یونانیان اطلاعی ندارد . چون مایِ فروهشته و اینجا و اکنون توسط کسی نام گذاری نشده است . سقراط : البته تو اینجا هستی ، آیا می خواهی نتیجه بگیری که بیشتر از ما از یونان و تاریخِ آن آگاهی داری ؟ البته دانستنِ « اینجا » و « اکنون » برایِ دانش اهمیتی ندارد . آیا تو کارتزیوسی نیستی که در اینجا نشسته و با من سخن می گوید ؟ کارتزیوس : البته ، من نزدِ زئوس هم شناخته شده و معروفم . سقراط : دچار سرگیجه شده ام و « فروهشته » سردرگمیِ مرا بیشتر می کنند . تو وقتی اینجا نشسته و به عنوان کارتزیوس صحبت می کنی ؛ حاکی از « منی » هستی که کارتزیوس است و این اولین « منِ » توست . پس تو که گفتی فکر می کنی پس هستی ، روح و آگاهی هستی . به عبارتی روح و منِ کارتزیوس فی نفسه و من به طورِ کلی ؛ حاکی از « من فکر می کنم » است . حال ما دارایِ سه روح نیستیم ؟ که در یکی از آنها کارتزیوس قرار دارد ؟ نظر شما در این مورد چیست ؟ کارتزیوس : چیزی نمی توانم بگویم . چون می خواهی ما را هم واردِ سرگردانیِ خود کنی . سقراط : هرگز ؛ بگو ببینم از میگرن ( = سر درد ) که همه می شناسند چیزی می دانی ؟ کارتزیوس : البته . مخصوصا وقتی به تو گوش می دهم دچار سر درد می شوم . سقراط : از هیپوکراتس ( = بقراط ) پرسش کن آیا سر درد با درد استخوان تفاوت ندارد ؟ آیا ماما ، کسی که تو را به دنیا آورده ، درک نمی کند ؟ کارتزیوس : بله چنین است . بعضی روز ها او از سر درد و بعضا از دردِ استخوان ناراحت است . سقراط : آیا او از تو تا کنون نپرسیده که دو ضرب در دو چند می شود ؟ کارتزیوس : چرا . چند سال پیش این پرسش را کرد . سقراط : پس می دانستی که فکر کردن چیست و حتی افراد اطراف تو نیز فکر می کردند و یا شب ها خواب می دیدند و سر درد و پا درد داشتند . کارتزیوس : نمی دانم مقصود تو چیست . تو سعی می کنی مرا به دام خود گرفتار کنی . استدلالِ تو « فکر می کنم پس هستم » مرا نابود می کند . سقراط : آیا فرقِ تو با دیگران ؛ شرطِ استناد تو به خود نیست و فکر کردن با سر درد و پا درد در نزد مردم تفاوت ندارد ؟ کارتزیوس : تو بارِ دیگر نظمِ خود را به من نشان دادی . کسی نمی تواند به پرسشِ تو پاسخِ منفی بدهد . سقراط : وقتی تو دچارِ سر دردِ شدیدی هستی و به چیزی فکر نمی کنی ، آیا این سرد درد مقدم بر اندیشیدنِ تو نیست ؟ دوستِ ما اوتیدموس گفت تو بدونِ واسطه به هر دو آگاهی داری . کارتزیوس : کاملا صحیح است . با تفکر نیز شک ، احساس ، خواستن و چیز هایی دیگر توام است که بدونِ واسطه به آنها آگاهی دارم . سقراط : توجه داشته باش ! تو به سقراطی که رو به رویِ تو هست بی واسطه آگاهی نداری ؟ من تعجب می کنم و اهالیِ آتن و پیرائوس به تو خواهند خندید . آیا یک پزشک بهتر از مامایِ تو نمی داند که سر درد چیست و اینکه سر درد نهایتا به دردِ مفاصل تعلق ندارد ؟ کارتزیوس : چنین است . سقراط : بگو ببینم پزشکی که فارغ از درد است نمی تواند درد ها را بشناسد ؟ کارتزیوس : چنین است . سقراط : آیا کسی که در اندیشیدن نسبت به کارگرِ بندرگاه تبحر بیشتری دارد بهتر از دیگران از اندیشیدن و سر درد و ... خبر ندارد ؟ کارتزیوس : چنین است . سقراط : پس « فکر می کنم پس هستم » تو فایده ای ندارد . چون تنها کسی بدان پی خواهد برد که بیشتر به تفکر می پردازد . تفکر چنین شخصی نظیر پزشکی است که به درد در بدن خود آگاهی دارد . چرا ساکت شده ای ؟ حال در موردِ مطالبی که با شک کردن و اندیشیدن وجود آنها را ثابت کرده ای سخن بگو . آیا بینِ امرِ مشکوک و یقین ، فرقی قائل نیستی ؟ کارتزیوس : چنین است و حداقل به شک و یقینِ خود یقین دارم . سقراط : درست است . در هنگامِ شک ، بینِ شک و یقین تفاوت قائل هستی . کارتزیوس : چنین است . سقراط : تو بینِ دو چیز که تفاوت دارند فرق می گذاری و در غیر این صورت یک چیز همه چیز خواهد شد و این امر برای تو توام با یقین است . کارتزیوس : چنین است . سقراط : تو به تردید معتقدی چون مبتنی بر اصلِ امتناعِ نقیضین است که در درستیِ آن شک نداری . پس چرا پاسخ نمی دهی ؟ کارتزیوس : هیچ شکی در درستیِ اصلِ امتناعِ اجتماع وجود ندارد . نمی شود کسی در بندرگاه باشد و در عینِ حال در بازار . سقراط : این اصل در اجاق پوزایدون درست نشده بلکه تو بدونِ آگاهی مستقیم به آن و در هنگامِ دیدنِ رنگ ها و شنیدنِ صدا ها اعتقاد داری . چرا جواب نمی دهی تو که دوستدارِ سوفیست ها هستی ؟ کارتزیوس : با بحثِ تو ، ما به بحث های قدیمی کشیده می شویم . منظور تو این است که ادعایِ من « فکر می کنم پس هستم » اشتباه است ؟ سقراط : هرگز . به شکِ تو برگردیم . آیا شکِ تو مسبوق به بدیهات و شناخت های قبلی نیست ؛ مثلا واحد و چیزهایی که با آن در تفکر و وجود فرق دارند ؟ اگر خوب به سوابقِ شک خودت فکر کنی ، به فکر می کنم نمی رسی بلکه به « من » کارتزیوس در پیرائوس و یا سقراط در آتن می رسی که زیر بنایِ وجود و تفکرِ آن ها است . مطلب دیگر : آیا در آتشی که در اجاقِ تو هست شک می کنی ، در کنارِ آتش بنشین ای کارتزیوسِ کوتاه قد ، مامایِ تو شکِ تو را نسبت به آینده از بین خواهد برد . کارتزیوس : گفتارِ تو مرا خشمناک می کند . شکِ من تنها یک روشی است ، تجربه ای است در اندیشه ی من . سقراط : مامایِ تو خواهد گفت که تو کارتزیوس در راهِ سختی گام برمی داری چنانچه تنها به ظاهر نگاه کنی و به دنبال حقیقت باشی . چرا مات و مبهوت شده ای کارتزیوس ؟ کارتزیوس : سقراط عزیز شایسته نیست وقتی بسیاری منتظرِ من هستند ، واردِ این بحث هایِ پیچیده شوم . خورشید به افق نزدیک می شود و آکروپولیس کشتی سازان ، روحانیان و سوفیست ها از من تقدیر می کنند . تو که پا برهنه ای چرا با من به بلندی شهر نمی آیی ؟ سقراط : بسیار خوب با تو به بلندیِ شهر می آیم و نیز به بلندیِ تفکر . گرچه گزانتیپ سرزنشگر ( = یکی از همسران سقراط ) مرا به سویِ خود می خواند . کارتزیوس : در نزد « هرا » (4) هم چنین است ؟ [ پایان متن ] مجسمه ی سقراط پانویس : 1 - بندر پیرائوس : بندری در نزدیکی شهر آتن در یونان . 2 - سوفیست ها : گروهی از معلمان و مربیان حرفه ای بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد نفوذ زیادی در حیات فکری، تربیتی و فرهنگی یونان داشتند. 3 - مرکور ؛ مرکوریوس : ایزدی رومی که به ایزد یونانی هرمس شبیه است و رساننده ی پیغام های خدایان از آسمان به زمین بوده است . 4 - هرا ( ژنون روميان ) همسر زئوس و الهه آسمان و ماه و زناشويي، هرا پاسبان زنان شوهردار و پشتيبان ايشان در زادن بود . بنمایه : گفتگوی سقراط و کارتزیوس ، ترجمه آلمانی از راینهارت برانت ، ترجمه پارسی از مهدی صادقی ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی