رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'گفتمان سقراط دانا و کارتزیوس'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. masi eng

    گفتمان سقراط دانا و کارتزیوس

    « به نام خداوند جان و خرد » گفتمان میان سقراط و کارتزیوس « آنچه سقراط می خواست بداند » « آنچه که کارتزیوس نمی خواست بداند » در نخستین روزهای پاییز 1998 در حفاری های شهر پمپیی در ایتالیا ، بخشی از رساله های افلاطون تحت عنوان « گفتگوی سقراط و کارتزیوس » به دست آمد . این گفتگو کوتاه است و کارشناسان نسبت به تعلق آن به سقراط و کارتزیوس شکی ندارند . ترجمه ای از متن بدست آمده ، نخستین بار به زبان آلمانی در دو قسمت در روزنامه فرانکفورترالگمانیه مورخ در تاریخ 1 و 8 سپتامبر 1999 به چاپ رسید . متن یاد شده که از نظر فلسفی از اهمیت زیادی برخوردار است از آلمانی به پارسی برگردانده شده است . این گفتگو با شرکت سه نفر سقراط ، کارتزیوس و شخص سوم اوتیدموس ( یکی از محاورات افلاطون به همین نام است ) برادرِ دیونوزوروس صورت گرفته است . کارتزیوس از فیلسوفانِ یونانی اهل متوکه است که تا کنون ناشناخته مانده است . در این گفتگو صحبت از ادعای کارتزیوس دایر بر « فکر می کنم پس هستم » در میان است . سقراط در ادامه گفتگو ثابت می کند که کارتزیوس مطلب جدیدی را به زبان نیاورده است و « من فکر می کنم » وی منوط به پیش فرض هایی است که به نحوی در آن « فکر می کنم » قرار دارد . مارتین هایدگر دانای روزگار ما نیز در بحث درباره ی جمله ی دکارت ، دایر بر « فکر می کنم پس هستم » نظیر سقراط معتقد است که دکارت مطلب جدیدی بیان نکرده است . هایدگر می پرسد ، « من » مورد بحثِ دکارت کیست و از کجا آن را به دست آورده است ؟ . از فحوای بحثِ سقراط و نیز بحثِ هایدگر می توان به این نتیجه رسید که کارتزیوس و دکارت هر دو اسیر خود بنیادی مکتومی هستند و این خود بنیادی در « فکر می کنم پس هستم » ظهور کرده است . به نظر هایدگر دوره ی جدید متافیزیک غرب با جمله ی « من فکر می کنم پس هستم » دکارت آغاز می شود و به دوره ی تکنیک و اراده به سوی قدرت نیچه می انجامد . ترجمه متن رساله ی افلاطون در باب گفتگوی سقراط و کارتزیوس : سقراط : اوتیدموس خوب ، از کجا می آیی و با عجله به کجا می روی ؟ این مسیر منتهی به بندرگاهِ پیرائوس (1) نمی شود ؟ اوتیدموس : بله ای سقراط دانا . کارتزیوس با دوستانش از بندرگاه به سوی شهرِ آتن در راهند . من و بسیاری دیگر با عجله به استقبال او به دروازه ی شهر می رویم . سقراط : او چگونه معروف شده و دوستان او چه کسانی اند ؟ اوتیدموس : عجیب است که نمی دانی . چند ماه است که کارتزیوس در بندر پیرائوس سکونت دارند . او دوستدارِ خرد است و پاسخِ مشکلات مهمی را که تو مطرح کرده ای او یافته است . دوستانِ او کشتی سازان و هندسه دانانِ کشتی اند که اندازه های مختلف کشتی را محاسبه می کنند . سایرِ دوستانِ او پزشکان ، راهبانِ مذهبیِ ( = روحانیانِ ) شهر ، سوفیست ها (2) و ساکنانِ بندرگاهند . سقراط : عجیب است با دوستان مختلفی که وی دارد آن هم در نزدِ مرکور (3) ! کارتزیوس چه چیزی را می آموزد ؟ اوتیدموس : پاسخِ سوال تو آسان است . کارتزیوس می آموزد که « طبیعت ؛ چیزی جز مکان و فضایِ مبسوط نیست . مهندسان بر این اساس اندازه ی کشتی ها را محاسبه می کنند و از درختان برایِ کشتی ها چوب می تراشند ، طبیعت ، حیوانات ، پرندگان ، آبزیان و دریا تنها ماده ی بسط یافته اند و با سنگ ها فرقی ندارند » . این مطلب مورد علاقه ی صاحبانِ کشتی ها است و به کارتزیوس احترامِ زیادی می گذارند . بر این اساس پزشکان می توانند اعضایِ بدنِ حیوانات را قطع کنند و به کالبد شکافیِ آنها بپردازند ؛ چون کارتزیوس می گوید : « آنها فاقدِ روح اند و تنها انسان دارایِ روح است . وقتی حیوانات در اثرِ درد فریاد می کشند ؛ صدایِ آنها نظیرِ در و پنجره است که هنگام باز کردن صدا می کنند . آنها موجوداتِ خودکارند و انسان می تواند به دلخواه خود با آنها رفتار کند » . سقراط : آموزش های کارتزیوس سودمند و حقیقی است . موضعِ روحانیان در موردِ او چگونه است ؟ اوتیدموس : این پرسش هم دارای پاسخِ آسانی است . کارتزیوس می گوید علم او نسبت به عالَم و حتی نسبت به خودش تنها ناشی از خدا است و وجود چنین خدایی را نه تنها با یک ؛ بلکه با دو دلیل اثبات می کند . سقراط : در نزد هراکِلِس ! این موجب شادیِ روحانیان خواهد شد ! نظرِ آنها عمیق است و کارتزیوس با تیزبینیِ خود ؛ کمکِ آنها خواهد بود . حال بگو نظرِ سوفیست ها در مورد او چیست ؟ اوتیدموس : پاسخِ این پرسش نیز آسان است . کارتزیوس در کنارهایِ بندرگاه می ایستد و با گفتنِ « من فکر می کنم پس هستم » به اثباتِ خود می پردازد . سپس سوفیست ها با شنیدنِ این جمله در کنارِ این بندرگاه پیرایوس جمع شدند چون تا کنون چنین مورد تحسین واقع نشده بودند . آنها مطالب دیگرِ کارتزیوس را پذیرفتند و او را به عنوانِ رهبرِ خود برگزیدند . سقراط : مردم در پیرایوس نسبت به او چه نظری دارند ؟ آیا او را می پسندند ؟ اوتیدموس : البته . چون با چند جمله برای آنها ثابت کرد که آنها دارایِ ارواحِ جاودانه اند . آنها از این استدلال خشنود شده اند . سقراط : دلیلِ ازدحام جمعیت به سویِ دروازه ی پیرایوس چیست ؟ اوتیدموس : چیزی جز ورودِ کارتزیوس نیست . او به شهر آتن و اکنون به نزد ما می آید . [ از اینجای متن به بعد ، کارتزیوس وارد بحث با سقراط می شود ] کارتزیوس : سلام اوتیدموس . آیا شخصی که کنارِ تو نشسته است سقراط نیست که قدرت زیادی در بحث و تفکر دارد ؟ اوتیدموس : بله . من برایِ سقراط از استدلالِ تو سخن گفتم . گفته بودی که من فکر می کنم پس هستم . کارتزیوس : صحیح است . چون این قضیه حاویِ اولین بداهت است و سایرِ چیز ها به آسانی موردِ تردید واقع می شوند ولی « شک » حتی به مرور زمان محو نمی شود بلکه تخته سنگِ محکمی است که بر رویِ آن سایر چیز ها را بنا می کنم . سقراط : هر چیز غیر از فکر می کنم مورد تردید است ؟ پس تو کارتزیوس عزیز سنگی هستی که بر تو سایرِ چیز ها را می توان بنا کرد ؟ آیا در پیرایوس اینگونه فکر می کنید و سخن می گویید ؟ عجیب است . اوتیدموس گفت روحانیان به تو احترام می گذارند چون دو دلیل برایِ اثباتِ خدا آورده ای . پس چرا استدلال را مستقیما از خدا شروع نمی کنی ؟ کارتزیوس : سقراط عزیز . پرسشِ تو حاکی از صبر و استقامتِ توست . تو به روش قدما با خدا شروع می کنی . من هر چیز غیر از خودم و حتی خدا را نیز مورد شک قرار می دهم . چگونه می توانم تصویر واضحی از خدا داشته باشم قبل از اینکه او در من باشد . من معیارِ وضوح و بداهتم ، چیزی که مقدم بر هر چیز است . این مساله تا قبل از تامل و شک در نزد من مستور مانده است . سقراط : آیا نباید از آنچه که ادعا و کشف می کنی ؛ قبلا تصویرِ واضحی داشته باشی ؟ آیا شناخت را معکوس و سراپا نمی کنی ؟ آیا افرادی را که با آنها صحبت می کنی موردِ تردید قرار می دهی ؟ کارتزیوس : البته . چه بسا در تو به مثابه سقراط نیز تردید کنم . چون ممکن است فقط به صورت تصویری در ذهن من وجود داشته باشی . سقراط : حتی تصورِ خودت در ذهنِ مرا ؟ چرا پاسخ نمی دهی ؟ گر چه پاسخ مطابق ذهنِ من یا تو باشد ؟ کارتزیوس : شک من یک شک مقدماتی است . خدا که قادر و خیر مطلق است ، نمی خواهد مرا به اشتباه دچار کند و لذا به ادراکات خود یقین دارم و این مساله شامل تو نیز می گردد . سقراط : از تو و خدایِ تو به این جهت سپاسگزارم ، همچنین می خواهم مثل تو معتقد باشم که او ( = خدا ) وجود دارد . حال آیا معتقدی که من فکر می کنم هستم ؟ کارتزیوس : البته این در موردِ تو صادق است . سقراط : پس می توانیم بگوییم چون فکر می کنیم پس هستیم ؟ و اگر ما و خدا سه نفر باشیم در مقابلِ زئوس دارایِ چنین وضعی خواهیم شد ؟ کارتزیوس : این مساله برایِ من یقینی است . من و تو حداقل معتقدیم که منِ تو و منِ من هستند چون فکر می کنند . سقراط : تو دارای نظر بلندی هستی حتی موقعی که نمی خواهی سخن از مایِ فروهشته ؛ ما باشد . کارتزیوس : پس نظرِ مردمِ بی سواد و با سواد در اورکوس که می گویند تو با گفتارِ خود مردم را بیهوش می کنی درست است ! منظورِ تو از « فروهشتنِ » ما چیست ؟ من و تو ؛ اکنون و اینجا نشسته ایم . آیا می خواهی در نزد پروتئوس و هرمس از دو « اینجا » و دو « اکنون » سخن بگویی ؟ به نظرم تو مانندِ جوانی پا برهنه هستی که از احوالِ یونانیان اطلاعی ندارد . چون مایِ فروهشته و اینجا و اکنون توسط کسی نام گذاری نشده است . سقراط : البته تو اینجا هستی ، آیا می خواهی نتیجه بگیری که بیشتر از ما از یونان و تاریخِ آن آگاهی داری ؟ البته دانستنِ « اینجا » و « اکنون » برایِ دانش اهمیتی ندارد . آیا تو کارتزیوسی نیستی که در اینجا نشسته و با من سخن می گوید ؟ کارتزیوس : البته ، من نزدِ زئوس هم شناخته شده و معروفم . سقراط : دچار سرگیجه شده ام و « فروهشته » سردرگمیِ مرا بیشتر می کنند . تو وقتی اینجا نشسته و به عنوان کارتزیوس صحبت می کنی ؛ حاکی از « منی » هستی که کارتزیوس است و این اولین « منِ » توست . پس تو که گفتی فکر می کنی پس هستی ، روح و آگاهی هستی . به عبارتی روح و منِ کارتزیوس فی نفسه و من به طورِ کلی ؛ حاکی از « من فکر می کنم » است . حال ما دارایِ سه روح نیستیم ؟ که در یکی از آنها کارتزیوس قرار دارد ؟ نظر شما در این مورد چیست ؟ کارتزیوس : چیزی نمی توانم بگویم . چون می خواهی ما را هم واردِ سرگردانیِ خود کنی . سقراط : هرگز ؛ بگو ببینم از میگرن ( = سر درد ) که همه می شناسند چیزی می دانی ؟ کارتزیوس : البته . مخصوصا وقتی به تو گوش می دهم دچار سر درد می شوم . سقراط : از هیپوکراتس ( = بقراط ) پرسش کن آیا سر درد با درد استخوان تفاوت ندارد ؟ آیا ماما ، کسی که تو را به دنیا آورده ، درک نمی کند ؟ کارتزیوس : بله چنین است . بعضی روز ها او از سر درد و بعضا از دردِ استخوان ناراحت است . سقراط : آیا او از تو تا کنون نپرسیده که دو ضرب در دو چند می شود ؟ کارتزیوس : چرا . چند سال پیش این پرسش را کرد . سقراط : پس می دانستی که فکر کردن چیست و حتی افراد اطراف تو نیز فکر می کردند و یا شب ها خواب می دیدند و سر درد و پا درد داشتند . کارتزیوس : نمی دانم مقصود تو چیست . تو سعی می کنی مرا به دام خود گرفتار کنی . استدلالِ تو « فکر می کنم پس هستم » مرا نابود می کند . سقراط : آیا فرقِ تو با دیگران ؛ شرطِ استناد تو به خود نیست و فکر کردن با سر درد و پا درد در نزد مردم تفاوت ندارد ؟ کارتزیوس : تو بارِ دیگر نظمِ خود را به من نشان دادی . کسی نمی تواند به پرسشِ تو پاسخِ منفی بدهد . سقراط : وقتی تو دچارِ سر دردِ شدیدی هستی و به چیزی فکر نمی کنی ، آیا این سرد درد مقدم بر اندیشیدنِ تو نیست ؟ دوستِ ما اوتیدموس گفت تو بدونِ واسطه به هر دو آگاهی داری . کارتزیوس : کاملا صحیح است . با تفکر نیز شک ، احساس ، خواستن و چیز هایی دیگر توام است که بدونِ واسطه به آنها آگاهی دارم . سقراط : توجه داشته باش ! تو به سقراطی که رو به رویِ تو هست بی واسطه آگاهی نداری ؟ من تعجب می کنم و اهالیِ آتن و پیرائوس به تو خواهند خندید . آیا یک پزشک بهتر از مامایِ تو نمی داند که سر درد چیست و اینکه سر درد نهایتا به دردِ مفاصل تعلق ندارد ؟ کارتزیوس : چنین است . سقراط : بگو ببینم پزشکی که فارغ از درد است نمی تواند درد ها را بشناسد ؟ کارتزیوس : چنین است . سقراط : آیا کسی که در اندیشیدن نسبت به کارگرِ بندرگاه تبحر بیشتری دارد بهتر از دیگران از اندیشیدن و سر درد و ... خبر ندارد ؟ کارتزیوس : چنین است . سقراط : پس « فکر می کنم پس هستم » تو فایده ای ندارد . چون تنها کسی بدان پی خواهد برد که بیشتر به تفکر می پردازد . تفکر چنین شخصی نظیر پزشکی است که به درد در بدن خود آگاهی دارد . چرا ساکت شده ای ؟ حال در موردِ مطالبی که با شک کردن و اندیشیدن وجود آنها را ثابت کرده ای سخن بگو . آیا بینِ امرِ مشکوک و یقین ، فرقی قائل نیستی ؟ کارتزیوس : چنین است و حداقل به شک و یقینِ خود یقین دارم . سقراط : درست است . در هنگامِ شک ، بینِ شک و یقین تفاوت قائل هستی . کارتزیوس : چنین است . سقراط : تو بینِ دو چیز که تفاوت دارند فرق می گذاری و در غیر این صورت یک چیز همه چیز خواهد شد و این امر برای تو توام با یقین است . کارتزیوس : چنین است . سقراط : تو به تردید معتقدی چون مبتنی بر اصلِ امتناعِ نقیضین است که در درستیِ آن شک نداری . پس چرا پاسخ نمی دهی ؟ کارتزیوس : هیچ شکی در درستیِ اصلِ امتناعِ اجتماع وجود ندارد . نمی شود کسی در بندرگاه باشد و در عینِ حال در بازار . سقراط : این اصل در اجاق پوزایدون درست نشده بلکه تو بدونِ آگاهی مستقیم به آن و در هنگامِ دیدنِ رنگ ها و شنیدنِ صدا ها اعتقاد داری . چرا جواب نمی دهی تو که دوستدارِ سوفیست ها هستی ؟ کارتزیوس : با بحثِ تو ، ما به بحث های قدیمی کشیده می شویم . منظور تو این است که ادعایِ من « فکر می کنم پس هستم » اشتباه است ؟ سقراط : هرگز . به شکِ تو برگردیم . آیا شکِ تو مسبوق به بدیهات و شناخت های قبلی نیست ؛ مثلا واحد و چیزهایی که با آن در تفکر و وجود فرق دارند ؟ اگر خوب به سوابقِ شک خودت فکر کنی ، به فکر می کنم نمی رسی بلکه به « من » کارتزیوس در پیرائوس و یا سقراط در آتن می رسی که زیر بنایِ وجود و تفکرِ آن ها است . مطلب دیگر : آیا در آتشی که در اجاقِ تو هست شک می کنی ، در کنارِ آتش بنشین ای کارتزیوسِ کوتاه قد ، مامایِ تو شکِ تو را نسبت به آینده از بین خواهد برد . کارتزیوس : گفتارِ تو مرا خشمناک می کند . شکِ من تنها یک روشی است ، تجربه ای است در اندیشه ی من . سقراط : مامایِ تو خواهد گفت که تو کارتزیوس در راهِ سختی گام برمی داری چنانچه تنها به ظاهر نگاه کنی و به دنبال حقیقت باشی . چرا مات و مبهوت شده ای کارتزیوس ؟ کارتزیوس : سقراط عزیز شایسته نیست وقتی بسیاری منتظرِ من هستند ، واردِ این بحث هایِ پیچیده شوم . خورشید به افق نزدیک می شود و آکروپولیس کشتی سازان ، روحانیان و سوفیست ها از من تقدیر می کنند . تو که پا برهنه ای چرا با من به بلندی شهر نمی آیی ؟ سقراط : بسیار خوب با تو به بلندیِ شهر می آیم و نیز به بلندیِ تفکر . گرچه گزانتیپ سرزنشگر ( = یکی از همسران سقراط ) مرا به سویِ خود می خواند . کارتزیوس : در نزد « هرا » (4) هم چنین است ؟ [ پایان متن ] مجسمه ی سقراط پانویس : 1 - بندر پیرائوس : بندری در نزدیکی شهر آتن در یونان . 2 - سوفیست ها : گروهی از معلمان و مربیان حرفه ای بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد نفوذ زیادی در حیات فکری، تربیتی و فرهنگی یونان داشتند. 3 - مرکور ؛ مرکوریوس : ایزدی رومی که به ایزد یونانی هرمس شبیه است و رساننده ی پیغام های خدایان از آسمان به زمین بوده است . 4 - هرا ( ژنون روميان ) همسر زئوس و الهه آسمان و ماه و زناشويي، هرا پاسبان زنان شوهردار و پشتيبان ايشان در زادن بود . بنمایه : گفتگوی سقراط و کارتزیوس ، ترجمه آلمانی از راینهارت برانت ، ترجمه پارسی از مهدی صادقی ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
×
×
  • اضافه کردن...