رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'کارگاه ادبی'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. کهربا

    درس هايي درباره ي داستان نويسي

    اثر: لئونارد بيشاپ لئونارد بيشاپ (Bishap) يكي از منتقدان برجسته جهاني است كه براي اولين بار كلاسهاي نويسندگي خلاق (يعني داستان نويسي) را به اتفاق چند استاد ديگر «دانشگاههاي آمريكا راه اندازي كرد. او خود نيز نويسنده قابلي است و به ويژه دو رمان او به نامهاي «خداي ازلي و ابدي» و «كشمكش با تقدير» از پرفروشترين رمانهاي معاصر آمريكا بوده اند. بيشاب سخنراني هاي خود در دانشگاه و كلاس درس را به مجموعه اي با عنوان «درسهايي درباره داستان نويسي» تبديل كرده است كه خوشبختانه به زبان فارسي هم ترجمه شده و تجديد چاپهاي متعدد آن، نشان دهنده استقبال مخاطبان ايراني از اين اثر ارزشمند است. آنچه بيش از هر چيز توجه خواننده را جلب مي كند، جامعيت اين اثر در زمينه مسائل مربوط به داستان نويسي است. گويي نويسنده اين اثر به تمام فوت وفن ها و اصول و قواعد نوشتن اشراف دارد و همه آنها را از سرگذرانده است. مهمترين مسئله اي كه در اين كتاب وجود دارد اين است كه همه آنچه را كه بيشاپ مطرح كرده تازگي و طراوت خاصي دارند و خواننده (حتي آگاهان در اين مباحث) را خسته نمي كنند. عجيب است كه هر نكته اي را شما (به عنوان نويسنده خلاق) به آن اشاره كنيد و راه حلي براي آن بخواهيد، مي توانيد در اين اثر بيشاپ پيدا كنيد. به عنوان مثال بعضي نويسندگان جوان هميشه از اين كه هنوز نتوانسته اند كتابي منتشر كنند دلخورند. درست است كه جمع شدن آثار در خانه و منتشر نشدن آنها به صورت كتاب شور و حالي براي نويسنده باقي نمي گذارد، اما به هر حال چاره چيست؟ نمي توان كه به خاطر اين مسئله دست از نوشتن شست؟ حالا در چنين وضعيتي اين نويسنده مي خواهد ببيند استاد قابلي مثل بيشاب كه داستان نويسان مطرح را در دانشگاههاي آمريكا تربيت كرده و خود نيز همه مراحل اين وادي را از سر گذرانده است در اين مورد چه مي گويد. كتاب را مي گشايد و در بخش دوازدهم آن با كمال تعجب مي بيند كه بيشاپ در مورد اين مسئله هم حرف زده، چرا كه مسأله، مسأله، يكي دو نفر نيست، و مسأله اي اينجايي يا آنجايي نيست، همه جايي است. بيشاپ در اين مورد گفته است. «همه نويسندگاني كه اثري منتشر نكرده اند، گاهي اعلام مي كنند كه: اگر يك سال (يا مثلا دو يا سه سال) ديگر كتابم منتشر نشود. دست از نويسندگي خواهم كشيد. اين مهلت، مهلتي كوتاه و بي معني است. هيچ علامت مشخصي يا مبهمي كه حاكي از ادامه يا توقف نويسندگي باشد وجود ندارد. دو صفت با ارزش نويسندگان همانا اعتماد به نفس و پايداري سرسختانه است. طرز برخورد ناشران، وضعيت نشر و اقبال عامه ثبات ندارد. نويسندگان با مقاومت مشخصي درگير نيستند. وضعيت در هر مرحله از چاپ و نشر مثل بازي فوتبال به سرعت تغيير مي كند. اگر نويسنده اي پايداري كند مسلماً زمان دريافت پاداش نيز خواهد رسيد. وقتي «ويليام سارويان Saroyan» فكر كرد كه موقع چاپ آثارش رسيده است، فهرستي از ناشراني كه احتمالاً آثارش را چاپ مي كردند تهيه كرد، و با پايداري منطقي داستانهايش را به ترتيب براي همه آنها فرستاد. وقتي به انتهاي فهرست رسيد و همه آنها آثارش را رد كردند دوباره از اول فهرست شروع كرد و باز براي همان ناشران آثارش را پست كرد. اما اين بار با چاپ آثارش موافقت كردند. خوشبختانه سارويان براي خودش مهلت نهايي تعيين نكرده بود. او به كارش ايمان داشت و پايداري كرد. اگر صرفاً بايد فن داستان نويسي را بياموزيد تا نويسنده بهتري شويد، مدتي تمرين كنيد و بعد آثارتان را براي ناشران بفرستيد. تقريباً هميشه بزرگترين دشمن نويسندگان شخصيت خودشان است. براي فائق آمدن بر اين دشمن غدار بايد اعتماد به نفس داشت و صبر پيشه كرد.» كتاب بيشاپ با همه كتابهاي نوع خود فرق كلي دارد. مطالب او موضوع مشخصي را دنبال نمي كنند. او تاريخچه ادبيات داستاني را شرح نمي دهد. زندگي نويسندگان را مرور نمي كند.و درباره انواع و اقسام سبكها و شيوه ها سخن نمي گويد. اما وقتي اثر او را مي خوانيم به همه اين چيزها دست مي يابيم و از وسعت اطلاعات عميق او حيرت مي كنيم. با اين حال، اينها چيزي نيست. مهم روحيه اي است كه در جاي جاي اثر خود به نويسندگان مي دهد و انگار دائم مي گويد بنويسيد، بنويسيد، چون اين لحظه هاي زندگي ما ديگر تكرار شدني نيستند و بايد براي پايدارماندن فرهنگ بشري به صورت داستان و رمان ثبت شوند. بعضي از نويسندگان هستند كه از نگارش داستان كوتاه خوب عاجز نيستند اما مي ترسند رمان بنويسند. نه اين كه بلد نباشند، نه. كسي كه داستان كوتاه خوب مي نويسد حتماً مي تواند با كمي مطالعه و تأمل رمان خوبي هم بنويسد، منتها جرأت و شهامت مي خواهد. بيشاپ اين مسئله را اين طور مي گويد: «فقدان استعداد، مهارت، اراده و يا وقت نويسنده را از نوشتن رمان باز نمي دارد، بلكه وقتي وي به كل رماني كه مي خواهد بنويسد فكر كند ترس وجودش را فرامي گيرد. و وقتي به طرح ها، شخصيت ها، پس زمينه ها، انگيزه ها و درگيري هايي كه بايد به نحوي كامل در رمان بياورد مي انديشد، كار برايش پرهيبت و وحشتناك مي شود. نويسنده بايد خلق رمان را به تعمير خانه اي مخروبه تشبيه كند. او نيز همچون نجاري است كه ابزاري دردست دارد و مي داند كه از كجا شروع به كار كند. او از همان اول و فوري به همه جاي خانه حمله نمي برد، بلكه روي جزء جزء خانه كار مي كند. مي تواند اولاً در كج را درست و كف چوبي لق و پر سروصداي اتاق را سفت كند، يعني موقعيتي براي شروع بيابد. يعني شخصيتي خلق كند، و همين كار يعني نوشتن ده صفحه از رمان. رمان اثري متشكل از قسمت هاي مختلف است و بايد قسمت هايش را به هم پيوند داد. نويسنده هر بخش رمان را در مدت زمان خاصي مي سازد. بهترين دليلي كه او مي تواند براي غلبه بر ترسش بياورد و رمان را آغاز كند، وجود رمان هاي ديگر است. تاكنون ميليون ها نفر، ميليون ها رمان نوشته اند. نويسندگان بزرگ، آدم هايي استثنايي و ابرانسان نبوده اند و نيستند. آنها آدمهايي معمولي اند اما كارهايي بزرگ انجام داده اند. نويسندگان جوان هرگز نبايد از افسانه هاي عاميانه اي كه درباره زندگي نويسندگان بزرگ و پرهيبت ساخته اند بيمي به دل راه دهد. آنها هم نويسنده بوده اند و رمز موفقيتشان در تصميمات جدي شان بوده است. پس رمانتان را از همين امروز شروع كنيد و هربار مقدار كمي بنويسيد تا زياد شود.» بدترين لحظات زندگي يك نويسنده، زماني است كه رمانش را به ناشري سپرده اما از سرنوشت آن خبري ندارد. صحيح هم نيست كه بتواند دم به ساعت به دفتر انتشاراتي برود و بپرسد بر سر رمانش چه آمده است. در چنين مواقعي اكثر نويسندگان دچار عذاب هستند و سرچشمه خلاقيتشان خشك مي شود. انتظار! اين انتظار لعنتي اعصابشان را شكنجه مي دهد و آن ها را دچار وهم و ترس مي كند. نكند آن را رد كرده اند و رويشان نمي شود به من بگويند؟ نكند ويراستار، دستنويس مرا در تاكسي جا گذاشته است؟ نكند دفتر حروفچيني دچار حريق شده و دستنويس من هم با همه چيزهاي ديگر سوخته است؟ نكند يكي از كاركنان انتشاراتي سوژه مرا دزديده، و متن مرا گم كرده تا بعدها بتواند خودش آن را به نام خودش به چاپ برساند؟ اين افكار درهم و وهمناك چيزهايي نيستند كه اختصاص به يك مورد استثنايي داشته باشند. بيشتر نويسندگان كم تجربه از چنين لحظاتي بيم دارند و نمي دانند چه كنند. بيشاپ تعجب مي كند كه چرا اين نويسنده ها همه اش افكار منفي مي بافند. چرا مثلاً فكر نمي كنند كه شايد رمانشان به عنوان يك كشف ادبي جديد دارد دست به دست مي گردد و مشاوران انتشاراتي دارند بر سر چگونگي دستمزد نويسنده و طرز انتشار آن با هم مشاوره مي كنند؟ سفارش بيشاپ براي چنين لحظاتي در زندگي نويسندگان جوان اين است: «تنها راه مؤثر براي احتراز از اين نوع اضطراب و افسردگي، نوشتن رماني جديد است. با اين كار آن قدر فكرمان به اثر جديد مشغول مي شود كه تمام نگراني مان بابت رماني كه قبلاً نوشته ايم ازبين مي رود. حرفه نويسندگي در تنها رمان نويسنده خلاصه نمي شود. چراكه او قرار است عمري به اين حرفه مشغول باشد. نويسنده ضمن اين كه درباره فنون حرفه اش مطالعه مي كند، بايد درباره زندگي خودش و اعماق پنهان روحش نيز به بررسي و مطالعه بپردازد. او بايد بداند كه همواره ترس هاي خيالي بيش از ترس هاي واقعي آدمي را متوحش مي كند، و وقتي رمانش را براي چاپ پيش ناشري برد، ديگر هيچ راهي براي فهميدن اين كه با رمانش چه مي كنند وجود ندارد. نويسنده واقعي نبايد نوشتن رمان جديدش را تا مشخص شدن وضع انتشار رمان قبلي اش به عقب بيندازد. شايد اين كار ماه ها طول بكشد. نبايد چند ماه را با حالتي افسرده و مضطرب تلف كرد، بلكه بايد اين مدت را با نوشتن رماني جديد پشت سر گذاشت.» انجمن هاي كاذب و جلسه هايي كه بعضي از نويسندگان را دور هم گرد مي آورد تا داستان هايشان را براي هم بخوانند، معمولاً به محلي براي خالي كردن عقده هاي رواني تبديل مي شود. نويسنده واقعي نه تنها از كل حرف هايي كه در اين جلسه ها زده مي شود چيزي نمي آموزد، بلكه دلزده و افسرده هم مي شود و اين براي كسي كه خلاق است ضرر دارد. بيشاپ در اين مورد هم حرف هايي دارد كه بد نيست بشنويم. «نويسنده نبايد به جلسه اي برود تا دائم تملقش را بگويند و او را بستايند. به علاوه اين جلسه نبايد ميدان رؤيايي هاي رواني شود و در آن هريك از نويسندگان همچون روانكاوان شخصيت ديگر نويسندگان را ارزيابي كنند. فقط نوشته مهم است. تحليل انتقادي شخصيت ديگران، جز اتلاف وقت و نيرو، سود ديگري ندارد. و باز، جلسه نبايد محل درد دل شود و نويسندگان، آشفتگي هاي روحي، ترسها، عصبانيتها و مبارزه هاي اجتماعي خود را به جلسه بياورند. اين گونه جلسه ها فايدأ چنداني ندارد، چرا كه آنها در جلسه حاضر مي شوند تا چيزي بياموزند، نه اين كه انبوهي از غم و غصه هايشان را بر سر هم آوار كنند. براي خوشآمد نويسندگان ديگر نيز نبايد نوشت. نويسنده اي كه به اين طور جلسه ها مي رود، معمولا بعد از چند هفته مي فهمد كه آن نويسنده هاي ديگر از چه نوشته هايي خوششان مي آيد و بنابراين تلاش مي كند تا همان جور بنويسد. تلاش براي گرفتن تأييديه از ديگر اعضاي جلسه، باعث پيشرفت نويسنده نمي شود. رأي نهايي خود نويسنده مهم است. اگر رئيس جلسه خود نويسنده است، نويسندگان ديگر بايد مراقب باشند تا مبادا همأ نوشته ها را طبق سليقأ او بررسي كنند. ديد شخصي و استثنايي هركس بايد در همه جا حفظ شود.»
  2. برگردان: ابوالحسن نجفی ما در این‌جا سخن‌های بسیار جالبی شنیدیم. اما من نمی‌توانم از ابراز این تعجب خودداری کنم که از زبان اکثر سخنرانان اهل شوروی، انتقادهای بسیار تندی نسبت به کوشش‌ها و پژوهش‌های ادبیات نو شنیدم که عیناً به انتقادهایی می‌مانست که در جامعة بورژوایی غرب از ما می‌کنند. این‌جا، هم‌چنان‌که آن‌جا، "بی‌فایدگی" و "صورت پرستی" (فرمالیسم) کارهای ما را بر ما عیب می‌گیرند، هنر مارا "منحط" و "غیر بشری" می‌شمارند، سوال‌هایی که از ما می‌کنند این‌هاست:"برای چه می‌نویسید؟ کار شما به چه درد می‌خورد؟ فایدة شما در جامعه چیست؟" مسلماً این سوال‌ها یاوه و بی‌معنی است. نویسنده، هم‌چنان که هر هنرمند دیگر، نمی‌تواند بداند که کارش به چه درد می‌خورد. ادبیات برای او وسیله‌ای نیست که در راه دفاع از مرامی به کار رود. و همین که می‌شنویم آن "ابزار خوب" یعنی رمان قرن نوزدهم را می‌ستایند و رمان نو را متهم می‌کنند که می‌خواهد از آن شیوة پسندیده منحرف شود (و حال آن‌که هنوز هم می‌تواند این فایده را داشته باشد که دردهای جهان کنونی و درمان‌های باب روز را برای مردم شرح دهد و البته در صورت لزوم، اما در موارد غیر اساسی، درمان‌های جزیی بهتری را پیشنهاد کند، چنان‌که گویی تکمیل شیوه‌های ساختن چکشی یا داسی منظور است) و پیوسته "مسئولیت" نویسنده را به رخ ما می‌کشند، آن‌گاه ما ناچار می‌شویم پاسخ دهیم که ما را دست انداخته‌اند و رمان ابزار نیست و شاید هم که راستی از نظر جامعه به کاری نیاید. نویسنده مسلماً موظف و ملتزم است ـ اما چاره‌ای از آن ندارد و میزان التزامش به اندازة همة افراد دیگر است، نه بیش‌تر و نه کم‌تر ـ بدین معنی که فردی از افراد یک ملت، یک مملکت، یک عصر، یک نظام اقتصادی است و نیز در میان عادات و آدابی اجتماعی، دینی، جنسی و غیره زندگی می‌کند. در واقع درست به همان میزانی ملتزم است که آزاد نیست. و یکی از صور خاص و بسیار حادی که محدودیت آزادی‌اش در این زمان به خود گرفته است عیناً همین فشاری است که جامعه بر او وارد می‌کند تا به او بپذیراند که نویسنده برای جامعه می‌نویسد (یا بر ضد جامعه، زیرا که این و آن هر دو از یک مقوله‌اند). و این نمونة بسیار جالبی است از چیزی که امروز آن را "با خود بیگانگی" می‌نامند. روشن‌تر بگویم: نویسنده مانند همة مردم از بدبختی هم نوعانش رنج می‌برد، اما خلاف راستی و درستی است که مدعی شویم نویسنده می‌نویسد تا درمانی برای آن بیابد. آن داستان‌نویس آلمانی شرقی که در این جلسه اظهار داشت که داستان می‌نویسد تا با فاشیسم بجنگد مرا به خنده می‌آورد و دربارة صلاحیت نویسندگی‌اش نگران می‌کند، اما خوش‌بختانه ما می‌دانیم که او هم نمی‌داند چرا می‌نویسد و بهانه‌هایی که به منظور اثبات بی‌گناهی خود می‌آورد هیچ اهمیتی ندارد. بنابراین من بهتر آن می‌دانم که بگویم آن‌چه مورد علاقة من است نخست خود ادبیات است، صورت (فرم) رمان‌ها در نظر من بسیار مهم‌تر از قصه‌های نهفته در آن است حتی اگر ضد فاشیسم باشند. من به هنگام آفرینش نمی‌دانم که این صورت‌ها، که لزوم‌شان را حس می‌کنم، بر چه دلالت می‌کنند و، به طریق اولی، به چه کار می‌آیند. مقایسه‌ای که در این جلسات میان داستان‌نویس و خلبان هواپیمای تجاری به عمل آمد جز مزاح و ریشخند نمی‌تواند باشد. داستان وسیلة نقلیه نیست، حتی وسیلة بیان هم نیست (یعنی وسیله‌ای که پیشاپیش از حقایق یا سوالاتی که می‌خواهد بیان کند آگاه باشد). رمان به نظر ما فقط پژوهش است و بس، اما پژوهشی که حتی نمی‌داند مورد جست‌وجویش چیست. خلبان مسلماً باید از مقصدی که مسافران را با اقصر فاصله به سوی آن می‌برد آگاه باشد، اما نویسنده، به حسب تعریف، نمی‌داند که به کجا می‌رود. و اگر من ناچار باشم که به هر حال به سوال "چرا می‌نویسید؟" جواب بدهم خواهم گفت:"من می‌نویسم تا کوشش کنم که بفهمم برای چه میل به نوشتن دارم." اما آن‌چه بیش‌تر مایة ننگ و رسوایی است این است که، چه در شرق و چه در غرب، چه در اردوی سوسیالیستی و چه در دنیای بورژوایی، هنگامی که سخن از توانایی سیاسی و وظیفة اجتماعی هنر به میان می‌آید همان امیدهای واهی، همان پرستش صورت‌های هنری کهنه، همان مجموعه کلمات انتقادی و در آخر همان نوع ارزش‌های اخلاقی را می‌یابیم. ما را منحط می‌خوانید، اما نسبت به چه؟ ما را غیر بشری می‌نامید، اما مگر نه این است که خود شما باید در بینش و دریافتی که از بشر دارید تجدید نظر کنید؟ زیرا اگر قابل درک و قبول باشد که منتقدان بورژوای غرب لجوجانه (اما محجوبانه تر از شما) از قالب‌های داستان‌نویسی کهنه‌ای که حتماً به گمان آن‌ها تجسم عصر طلایی رمان و بهشت طبقة مالک است دفاع کنند، به نظر ما عجیب است که شما در این‌جا برای همان منظور مبارزه کنید و سخن از "شیوة پاک" و "طبیعی" داستان (که گوستاو فلوبر یک قرن پیش در آن شک کرده بود) به میان آورید. شما ما را به صورت‌پرستی (فرمالیسم) متهم می‌کنید، اما بدانید که صورت‌های ادبی است که محتوی معنای آثار است؛ و شما شیوه‌هایی را می‌ستایید که ما می‌دانیم آن شیوه‌ها نمایندة دنیایی است که حقاً باید با آن بجنگید. منبع: دیباچه
×
×
  • اضافه کردن...