جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'نقدي'.
1 نتیجه پیدا شد
-
نقدي بر بداهت نظريه ي اصالت وجود ملاصدرا
EN-EZEL پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در موضوعات متفرقه مهندسی مکانیک
تهيه و تنظيم : رهام بركچي زاده نقدي بر بداهت نظريه ي اصالت وجود ملاصدرا: پاره اي از محققين و فلاسفه بر اين اعتقادند كه مذهب اصالت وجود از لحاظ ساختار معرفتي، اصلي ضروري و بديهي است و در نظر گرفتن آن به عنوان امري ضروري و اكتسابي ناشي از عدم تصور دقيق مفاهيم «وجود» و « اصالت» است. صدرالمتالهين شيرازي در رساله ي «اصالة جعل الوجود» در تصديق بداهت مذهب اصالت وجود مي نويسد: «عقلي كه از فطرت صحيح برخوردار باشد، گواهي مي دهد كه هرگاه ماهيت به نفس خود موجود باشد ، - نه قبل از وجود ماهيت با وجود ديگر در اينجا موجود بالذات و بالاصاله ناگزير هماننفس وجود خواهد بود نه نفس ماهيت. همان طور كه مضاف، حقيقتا، نفس اضافه است نه آنچه كه مضاف مشهور است و همين طور است واحد، نور و شبه اضافه هاي آن. » اگر گزاره ي مذهب اصالت وجود را اينگونه خلاصه كنيم: « وجود اصيل است. » در اين صورت اگر تصديق اين حكم بي نياز از استدلال و دليل باشد، آن را ضروري بالذات در نظر مي گيريم. در اين صورت بايد مفاهيم وجود و اصيل كه موضوع و محمول گزاره هستند از طرفي، و نسبت ميان آن دو به حمل اولي ( زيرا بر اساس مذهب اصالت وجود، وجود عين اصالت است و مصاديق آنها كاملا بر هم منطبق هستند. ) از طرف ديگر، پس از تصور، عقلا صحت گزاره را تصديق كنند. بنابراين گزاره ي فوق تنها در صورتي كه با تصور مفهوم وجود و اصالت و ارتباط ميان آن دو، تصديق شود، بديهي خواهد بود. البته تصور صحيح اجزاي گزاره در گروي فهم مفاهيم آنها به تمام ذات و نفسشان است. زيرا در خلاف اين صورت فهم ما از مفاهيم ذكر شده ناقص بوده و نمي تواند منجر به تصديق گزاره شود و اين امر بداهت اصل را زير سوال مي برد. بنابراين گزاره ي مذهب اصالت وجود از اوليات است زيرا در آن، تصور اجزا بدون بكارگيري فكر و نظر منجر به تصديق حكم گزاره مي شود. و البته تصديق حكم گزاره از نوع يقيني خواهد بود زيرا هيچگونه احتمال خطا و لغزش در آن راه ندارد. براي تقرير بداهت اصالت وجود، بايد اثبات شود كه حقيقتا تصور موضوع و محمول گزاره، عين تصديق حكم به نسبت موجود ميان آنهاست. به اين منظور ابتدا بايد تصور دقيق و بي ابهامي از مفاهيم وجود و اصالت داشته باشيم تا در نهايت ببينيم نسبت ميان آن دو تساوي است يا عموم و خصوص مطلق ( يعني مفهوم ديگري در قلمروي مفهوم اصيل تحقق دارد )، يعني نسبت محدوده و قلمروي مفاهيم «وجود» و «اصالت» چگونه است. مسلما اگر مفهومي متباين با مفهوم وجود، در دايره ي تعريف امر اصيل محقق باشد، گزاره ي فوق از اعتبار يقيني مي افتد. در تعريف اصالت بايد بگوييم، امر اصيل آن است كه عين حقيقت است و موجوديت عيني دارد. به عبارت ديگر آنچه موجوديتش به عنوان امري مطابق با واقع، قائم به ذات خودش است. بر مبناي اين تعريف سه حالت براي امور اصيل متصور مي شود: اول اينكه چند مفهوم هر كدام قائم به ذات خود، موجود باشند و به عبارت ديگر چند مفهوم متباين از يكديگر همگي اصيل باشند. اما فرض فوق منطقا محال است و به تناقض مي انجامد. زيرا دو يا چند مفهوم متباين به تمام ذات هيچگاه وحدت وجودي نخواهند داشت. وحدت وجودي تنها در حقائقي سريان دارد كه نوعي اشتراك مفهومي بين آنها موجود باشد. براي مثال حمل مفهوم سياهي بر مفهوم خرما، به واسطه ي اشتراك مفهومي و ماهوي موجود ميان اين دو مفهوم محقق مي شود. از اين جهت كه خرما در تعريف خود شامل مفهوم سياهي مي شود، حمل سياهي بر خرما منطقا مجاز است. هر چند مفهوم سياهي ذاتي خرما نباشد ( زيرا ممكن است خرماي غير ياه نيز موجود باشد ) اما به عرض در خرما ( منظور آن دسته از خرماهايي است كه رنگشان سياه است ) تعريف شده است؛ بنابراين مي توان سياهي را بر خرما حمل كرد . البته وجود اشتراك مفهومي و ماهوي بين دو مفهوم به وضوح شرط كافي بر وحدت وجودي ميان آن دو نيست بلكه شرط لازم است. براي مثال هيچگاه نمي توان مفهوم خرما را بر مفهوم سياه حمل كرد هر چند از برخي وجوه اشتراك مفهومي و ماهوي دارند. از استدلال فوق دانسته مي شود كه وحدت وجودي دو مفهوم متبايد به تمام ذات عقلا ممتنع است. زيرا در صورتي كه دو ماهيت متخالف يا متقابل با يكديگر وحدت وجودي پيدا كنند تناقض ايجاد مي شود. ذاتيات و اعراض در يك شئ با يكديگر وحدت وجودي دارند. حال اگر قرار باشد دو مفهوم قائم به ذات بر يك شئ حمل شوند يا بايد اشتراك مفهومي به تمام ذات داشته باشند ( يعني مفهوما اتحاد داشته و تماما بر يكديگر منطبق باشند. )، يا بايد يكي ازآنها بر ديگري عارض شود كه در اين صورت ديگر قائم به ذات خودش نخواهد بود بلكه قائم به جوهر شئ مي باشد. ( زيرا وجود اعراض قائم به جوهر شئ است و اعراض از خود وجود مستقل ندارند و وجودشان قائم به وجود جوهر است. ) در غير اين صورت اصلا وحدت وجودي معنا نخواهد داشت. دوم اينكه تمامي مفاهيم موجود اموري اعتباري و قائم به غير باشند. مسلما اين طرز تلقي از امر اصيل نيز نامعتبر است. زيرا موجب تسلسل و انقلاب ( تغير ذات بدون افزوده يا كاسته شدن حقيقتي خارج از ذات به آن ) مي شود. زيرا امكان ندارد كه مجموعا دو يا چند امر اعتباري به انضمام يكديگر اصالت پيدا كنند. از آنجايي كه همه ي مفاهيم اعتباري و قائم به غير هستند، بايد بر جوهري استوار باشند كه به آنها تحقق بخشد، حال آنكه چنين جوهري خود فاقد موجوديت است، زيرا طبق فرض، همه ي مفاهيم اعتباري هستند. بنابر اين استدلال، از چند مفهوم اعتباري، بدون دخالت امر اصيل، اصالت تحقق نمي يابد. بنابراين امكان اعتباري بودن همه ي مفاهيم منتفي است و به همان اندازه محال است كه فرض كنيم اصلا موجوديتي محقق نيست. حالت سوم اين است كه يكي از مفاهيم في نفسه اصيل، و بقيه اعتباري باشند. به عبارت ديگر بقيه ي مفاهيم در سايه ي امر اصيل اصالت مي يابند. بنابراين در شئ اصالت يافته، جوهر امر اصيل، و مفاهيم اعتباري همگي عارض بر امر اصيل هستند. مسلما با نفي دو حالت پيشين، اعتبار اين حالت اثبات مي شود. پس از آنكه وحدت در اصالت اثبات شد بايد ببينيم امر اصيل چهم مفاهيمي را مي تواند در بر گيرد. مفاهيم مقدمتا از لحاظ منطقي به دو دسته ي معدومات و موجودات تقسيم مي شوند. معدومات از آن جهت كه متصف به عدم هستند حيثيت وجودي ندارند، از اينرو شامل هيچ نوع تحققي نمي شوند. آنچه كه تحقق ندارد، طبق تعريف نمي تواند اصيل باشد. بسياري از حكما در اين باره گفته اند كه معدومات از آن جهت كه مصداق عدم هستند، واقعيتي را شامل نمي شوند. و آنچه كه واقعيت ندارد نمي تواند اصيل تلقي شود. بنابراين اصالت تنها در محدوده ي موجودات معنادار است. همان طور كه در پيش گفته شد آنچه كه مفهوم «موجود» را تشكيل مي دهد مركب از «هستي» و « چيستي» است. بنابراين اصالت منطقا يا بايد با وجود باشد و يا با ماهيت و حالتي خارج از اين دو مفروض نيست. بر اساس رديه اي كه بر حالت اول اصالت، يعني اصالت در مفاهيم كثير مطرح شد، امكان اصالت ماهيت و وجود توام با هم وجود ندارد و فساد قول به دوئيت در اصالت روشن مي شود. علامه طباطبايي در «نهاية الحكمة» در اين باره مي نويسد: « هر يك از اشياي خارجي تنها يك واقعيت دارند. و لذا فقط يكي از آن دو حيثيت، يعني حيثيت ماهيت و حيثيت وجود، در ازاي آن واقعيت و حقيقت مي باشد و مقصود از اصالت هم همين است. و حيثيت ديگر يك امر اعتباري و منتزع از آن حيثيت اصيل خواهد بود. و به عبارتي واقعيت حقيقتا و بالذات از آن حيثيت نخستين است و بالعرض و مجازا به حيثيت دوم نسبت داده مي شود. » همچنين بر اساس رديه اي كه بر حالت دوم اصالت، يعني اصالت در انضمام امور و مفاهيم اعتباري آورده شد، امكان اعتباري بودن ماهيت و وجود توام با هم محال خواهد بود و فساد قول به اعتباريت تمامي مفاهيم روشن مي شود . علامه طباطبايي در «نهاية الحكمة» در اين باره مي نويسد: « اگر ماهيت اعتباري به واسطه ي انتزاع مفهوم اعتباري وجود از آن، اصيل و داراي حقيقت خارجي گردد، اين انقلاب در ذات خواهد بود كه محال بودن آن بديهي است. » بنابراين تنها حالت ممكن اين است كه يا وجود و يا ماهيت اصيل باشند. از اينرو هيچگاه در طول تاريخ فلسفه ي اسلامي جدل ميان فلاسفه بين پذيرش اصيل بودن ماهيت يا وجود، پايان نگرفته است. دسته اي را كه معتقد به اصيل بودن ماهيت و اعتباري بودن وجود هستند، اصحاب اصالت ماهيت، و دسته اي را كه معتقد به اصيل بودن وجود و اعتباري بودن ماهيت هستند، اصحاب اصالت وجود ناميده اند. پس از تعريف مفهوم اصالت و مفهوم وجود، هم اكنون بايد ببينيم تصور ارتباط ميان آنها از ديد اصحاب اصالت وجود چگونه مي تواند منجر به تصديق مذهب اصالت وجود شود. از تعاريفي كه تا كنون ذكر شد مشخص مي شود كه امر اصيل بايد في حد ذات محقق باشد، از اينرو بايد ذاتا واقعيتي عيني داشته باشد و نه آنكه صرفا در ذهن موجود باشد. همچنين بايد ثبوت خارجيش هميشگي باشد زيرا درخلاف اين صورت اصيل نخواهد بود بلكه تنها اعتبار ذهني خواهد بود. چنين واقعيتي، در صورتي كه به تمام ذات متصور شود، نبايد امكان معدوم شدنش وجود داشته باشد زيرا همان طور كه گفته شد واجب الوجود بالذات و قائم به نفس است، و بنا بر منطق عقلي خالي شدن شئ از ذات و نفسش محال است . علت اينكه شئ نمي تواند از ذاتش خالي شود اين است كه نمي توان شئ را به گونه اي در نظر گرفت كه چيزي غير از ذات خود است و در صورتي كه چنين فرضي را تصديق كنيم دچار تناقض منطقي شده ايم. براي مثال نمي توان گفت كه درختي وجود دارد كه تنه ندارد؛ زيرا در اين صورت ديگر درخت نخواهد بود. بنابراين تصور شئ، عين تصور ذات شئ است و انطباق مفهومي ذات شئ بر شئ امري الزامي است. مساله اينجاست كه چون درخت از لحاظ وجودي، واقعيتي امكاني است، ذاتش مي تواند معدوم شود اما با اعدام ذات درخت، خود درخت نيز معدوم مي شود. حال فرض كنيد وجود، جزئي از ذات شئ باشد؛ در اين صورت از آنجايي كه انطباق شئ بر شئ هميشگي است، وجود شئ نيز هميشگي خواهد بود. به چنين شئي، واجب الوجود بالذات مي گويند. بنا بر استدلال فوق شئ اصيل، واجب الوجود بالذات است . زيرا همانطور كه گفته شد اصيل بايد به ذات خودش و في حد نفس موجود باشد. پيروان بداهت اصالت وجود، معتقدند واجب الوجود نبودن ماهيت، امري بديهي است و بنابراين، مسلما وجود اصيل خواهد بود. همانطور كه گفتيم واجب الوجود بنا به تعريفش بايد وجودي هميشگي داشته باشد و نبايد هيچگاه معدوم شود. در صورتي كه مي توان ماهيت را ناموجود يا موجود در نظر گرفت. بنابراين ماهيت في حد نفس و به اعتبار ذهني هم مي تواند موجود باشد و هم مي تواند مهدوم باشد، از اينرو واقعيتي امكاني است كه وجوب وجودي ندارد. براي مثال ما مي توانيم تصور كنيم كه درخت موجود است و همچنين مي توانيم تصور كنيم كه درخت در همان شرايط موجود نيست. وجود يا عدم براي درخت، تفاوتي در ماهيت درخت ايجاد نمي كند. از اين نظر ماهيت داراي حيثيت تقييديه است و وجودش به واسطه ي عروض عامل خارجي، محقق مي شود. اين در صورتي است كه وجود عين موجوديت است و سلب موجوديت از آن سلب شئ از ذات خود است، از اينرو وجود، واجب الوجود بالذات است . بنابراين، با درك مفهوم اصالت و مفهوم وجود، بالضروره نسبت ميان آن دو را تصديق مي كنيم. از اينرو مي توان نظريه ي اصالت وجود را بالبداهه تصديق كرد. البته اين تعبير تنها در مورد تقرير اوليه ي اصالت وجود صادق است و در صورتي كه ماهيت را، امري عدمي و حد وجود بدانيم، اين امر بديهي نخواهد بود و حتي در صورتي كه درست باشد، بدون استدلال قابل پذيرش نيست.