در تاريخ فلسفه تحليلى از جرج ادوارد مور(۱۹۵۸-۱۸۷۳) در كنار برتراند راسل و گوتلوب فرگه به عنوان مخالف سرسخت ايدئاليسم و روانشناسى گرايى ياد مى شود. وى در اين مقاله كوتاه كه در سال ۱۸۹۹ نوشته است (چاپ شده در سال ۲-۱۹۰۱) از سويى حكم و باور را به عنوان كنش هاى ذهن از گزاره به عنوان متعلق حكم و نيز موجودى غيرذهنى، عينى (در معناى افلاطونى آن) و يكسر مستقل از باور متمايز مى كند از سوى ديگر دو رهيافت رايج روزگارش به صدق، مطابقت و هماهنگى، را نقد مى كند. اين كه واقعيت ها صرفاً گزاره هاى صادق اند، نه امورى مجزا و متمايز كه گزاره ها را با آنها محك بزنيم، و اين سخن كه شناخت، امرى مستقل از ذهن شناسنده است و در كنش حكم يا باوركردن گزاره كاملاً از ذهن مستقل است، همه و همه در خدمت اين نكته مور (و همچنين فرگه) است كه«صدق» مفهومى است ساده و بى نياز به تعريف؛ ما آن را بى واسطه مى شناسيم.
«صدق» و«كذب» دو معنا دارند: (۱) باورمان به يك گزاره ممكن است صادق يا كاذب باشد و (۲) خود گزاره اى كه بدان باور داريم ممكن است صادق يا كاذب باشد. باور صادق يا كاذب را مى توان باور به گزاره هايى صادق يا كاذب تعريف كرد. در اين صورت خطا عبارت است از باورى كاذب. افزون بر اين گزاره هاى صادق يا كاذب را به ترتيب حقيقت يا خطا نيز مى توان ناميد. با اين حال كاذب بودن يا كذب، و نه خطا، ويژگى گزاره كاذبى است كه به دليل همين ويژگى كذبش خطا خوانده مى شود.
وقتى از«صدق» و«كذب» گزاره ها صحبت مى كنيم درباره ويژگى هاى گزار ه هايى سخن مى گوييم كه چنان به هم ارتباط دارند كه از سويى هر كدام يا صادق اند يا كاذب و از سويى ديگر هر گزاره صادقى مابه ازايى كاذب و هر گزاره كاذبى مابه ازايى صادق دارد. بر خلاف خطا كه درجه دارد و مى توان خطايى را بر حسب تعداد گزاره هاى صادقى كه از آن نتيجه مى شود صادق تر يا خطاتر از يك خطاى ديگر شمرد، صادق و كاذب بودن به معناى دقيق كلمه درجه ندارند.
تعريف هايى را از صدق و كذب خواهيم آورد كه هم به دليل اقبال عمومى به آنها شايسته توجه ويژه اند و هم با كمك آنها مى توان ويژگى هاى مورد دلالت دو اصطلاح صدق و كذب را بهتر دريافت.