جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'مغول'.
4 نتیجه پیدا شد
-
736 - 614 ق / 1335 - 1217 م در طی همان ایام که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش میداد و خلیفه بغداد برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق بر ضد محمد خوارزمشاه توطئه میکرد حدود 613 ق / 1216 م، در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاه، قدرت نو خاستهای در حال شکل گیری بود که به تدریج به داخل مرزهای اسلامی میخزید و خود را برای تهدید و تسخیر دنیای اسلام آماده میکرد. با این حال، خلیفه و سلطان، که آماج نهایی هجوم قریب الوقوع این نیروی تازه به پا خاسته بودند، در کشمکشها و مناقشات سیاسی خویش، آن را در نظر نگرفتند و یا آن قدر در محیط بسته افکار سیاسی و حشمت قدرتشان غرق شده بودند، که حضور این نیروی ویرانگر را اصلاً نمیدیدند و یا به عبارتی دیگر در مجموعه مناسبات سیاسی عصر، آن را وزنهای به حساب نمیآوردند. اما این نبردی عظیم و ویرانگر که از نواحی صحرای گوبی و جبال تیانشان به سوی ماوراءالنهر میخزید و از همان ایام فاجعهای عظیم را برای دنیای اسلام تدارک میدید، دولت نوخاسته مغول بود که ظرف چند سال، هم به دولت پر آوازه خوارزم خاتمه داد، و هم به خلافت بغداد.
-
مغولان در چين مغولان طوايف متعدد و پراكندهاى در شمال چين بودند كه على رغم جنگاورى و جسارت به دليل پراكنده بودن از يكديگر خطرى جدى براى دولتهاى متمدن محسوب نمى شدند، اما در ۱۱۷۴ با مرگ يسوكاى، پسر ۱۲ ساله وى به نام تموچين رئيس يك قبيله مغولى شد. وى در اوايل كار به دليل صغر سن نتوانست كار چندانى از پيش ببرد، ولى در طى چند سال به قدرت مهيبى دست يافت و در ۱۱۸۸ خود را خان تمام مغولان يعنى چنگيزخان خواند. اما او براى رياست بر كليه قبايل مغولى هنوز كارهاى زيادى براى انجام دادن داشت، از جمله مبارزه با قبايل بزرگ نايمان. نايمانها از گذشتههاى بسيار دور جزو قبايل قدرتمند مغول بودند و به سادگى انقياد چنگيز را نمى پذيرفتند. در ۱۲۰۶ پس از چند نبرد هولناك، سرانجام نايمانها شكست خورده و از هم پاشيدند. تموچين سپس با حملهاى ناگهانى به قبيله تاتارهاى سفيد، آنها را شكست داد و پادشاه آنها را به هلاكت رساند. نبرد بعدى چنگيز مبارزه با قره ختايىها بود و اين نيرو را نيز شكست داد. چنگيز اكنون براى به پايان رساندن فتوحات خود در آسياى شرقى يك كار مهم داشت و آن شكست چين بود. در اين زمان در چين سلسله كين در قدرت بود. فرمانروايان اين سلسله داراى قدرتى قابل توجه بوده و آمادگى مقابله با چنگيز را داشتند، اما حملات متعدد، منظم و دامنه دار مغولان بر عليه آنها، قدرت مقاومت آنها را متلاشى كرد. چنگيز بين سالهاى ۱۲۱۵ تا ۱۲۱۸ ، ۳ بار به شمال چين لشگر كشيد و بهترين شهرهاى چين را تصرف كرد. اين نبردها ۱۴ سال طول كشيد و از نظر اهميت كمتر از حمله چنگيز به غرب آسيا نبود. نتايج نبرد از ۱۱۸۸ تا ۱۲۱۸ ميلادى يعنى طى ۳۰ سال تموچين فرزند يسوكاى از مردى گمنام در يك قبيله كوچك مبدل به مالك بى چون و چراى شرق آسيا شد و اگرچه اين ۳۰ سال بويژه نبردهاى ۱۴ ساله او با چين شمالى كمتر مورد توجه بوده، اما دليل اصلى قدرت يافتن او و فتح ماوراء النهر، فلات ايران و مركز روسيه را بايد در پيروزى او بر چين و غلبه اش بر قبايل مغول دانست و در همين نبردها موفق به فراگيرى فنون قلعه گيرى شد. اين فنون بعدها براى فتح شهرهاى بزرگ و آباد خراسان و تركستان بسيار به كار مىآمد. از طرف ديگر، منطقه شمالى چين از جمعيت بسيار زيادى برخوردار بود و همين جمعيت زياد سبب شد تا چنگيز در لشگركشى هاى خود از لحاظ نفرات هيچگاه كمبودى نداشته باشد. و نكته سوم اينكه اگر چنگيز در نبرد با چينىها مغلوب مىشد و يا آنكه به نتيجه خاصى نمىرسيد، هرگز اين قدرت را نمى يافت كه به نواحى آباد ايران و اعماق روسيه و اوكراين لشکركشى كند و شايد پاى مغولان به سرزمينهاى گرم غربى هرگز نمىرسيد. حمله چنگيز به ايران در قرن ۱۳ ميلادى قدرت بزرگى به ايران كنونى تسلط داشت كه پس از ۵۰۰ سال ايران را يكپارچه كرده بود، اگرچه اين نيرو اصالتاً ايرانى نبود، اما در دوران آن شهرهاى بسيار بزرگى در ايران پاى گرفت. قدرت خوارزمشاهيان به اندازه اى بود كه در كليه دولتهاى آسياى صغير و خاور نزديك مطمئن بودند توفان چنگيز به آنها نمى رسد، اما گذشت زمان چيز ديگرى را نشان داد. اولين برخورد در ۱۲۱۶ براى اولين بار در دشتهاى قرقيزستان طلايه داران خوارزم با مردان چنگيز كه از نبرد با طوايف مركيت باز مىگشتند، روبرو شدند و سربازان چنگيز علاقه اى به نبرد نشان ندادند و نيمه شب عقب نشينى كردند. چنگيز در اين زمان هنوز قصد نبرد با سلطان محمد خوارزمشاه را نداشت، اما حمايت سلطان محمد عملاً او را مجبور به جنگ كرد. مرگ فرستادگان چنگيز حاكم اترار كه دست نشانده محمد خوارزمشاه بود، بازرگانان مغول را به جرم جاسوسى دستگير و اموال آنها را غارت كرد و سپس به دستور سلطان، آنها را كشت. چنگيز اكنون براى حفظ آبروى خود چارهاى جز جنگ نداشت، چرا كه سلطان محمد آخرين سفير وى را نيز چندى قبل كشته بود. در ۱۲۱۹ ميلادى (۶۱۶ هجرى) چنگيزخان با عظيم ترين سپاهى كه تا آن زمان شرق به خود ديده بود، عازم اترار شد. انهدام قشون سلطان در ناحيه اى بين اوش و اترار سپاه چنگيز به سپاهى بزرگتر از خود برخورد. مورخين، سپاه سلطان محمد خوارزمشاهى را ۴۰۰ هزار تن ذكر مى كنند. نبردى سخت بين طرفين درگرفت، اما قدرت سواران بيابانگرد سبب بروز شكاف در صفوف سپاه خوارزم شد، از طرفى جوچى پسر چنگيز نيز در اين نبرد با ابراز رشادت مانع گريز سپاه دشمن شد و با محاصره آنها قتل عام عظيمى از اين سپاه به راه انداخت. شكست سنگين سلطان محمد سبب از بين رفتن روحيه جنگاورى خوارزمشاهيان شد و وى عملاً مرزهاى شرقى را بدون محافظ رها كرد. پس از آن، سپاه مغولى به ۳ دسته تقسيم شده و بخشى به فرماندهى جغتاى و اكتاى مأمور تسخير اترار شدند، بخشى به سمت خجند حركت كرده و خود چنگيز نيز به سمت شهرهاى آباد سمرقند و بخارا حركت كرد. تنها شهر اترار مقاومت بى نظيرى (۶ ماهه) از خود نشان داد، اما نرسيدن نيروى امدادى سبب انهدام شهر و مرگ حاكم آن شد. حاكم بخارا نيز كه ۲۰ هزار سرباز داشت، ابتدا در كنار رود سيحون با سپاه مغول درگير شد، اما پس از شكست، شهر تسليم آنها گرديد. خجند اما تقريباً بدون مبارزه تسليم شد. سمرقند آخرين شهرى بود كه مى توانست از ورود مغولان به خراسان جلوگيرى كند، چرا كه پادگان سمرقند در اختيار ۴۰ هزار نظامى ترك بود. متأسفانه تركها تصميم به تسليم كردن شهر گرفتند و اين مسأله سبب شد تا آنها نه تنها جان خود را (به دليل قتل عام) از دست بدهند، بلكه تسخير شهر با ارزش و آباد سمرقند، قدرت مغولان را دوچندان كند. چرا كه آنها از اين شهر ۳۰ هزار سرباز جديد و ۳۰ هزار صنعتگر به كار گرفتند. همچنين فتح سمرقند، دره معروف و حاصلخيز زرافشان را نيز در اختيار مهاجمان قرار داد.
-
هلاکو. [ هَ] (اِخ ) هولاكو. هولائو. يكى از چهار پسر تولوى و بنابراين نوه ٔ چنگيز مغول بود. مادرش زنى عيسوى مذهب موسوم به «سرقوى تى » بود و زنش «دوقوزخاتون » نيز مسيحى بود. هلاكو در سال ۶۵۱ هَ . ق . مأمور تسخير ايران مركزى و غربى و فرونشاندن فتنه هاى اسماعيليان و سركوبى خليفه ٔ عباسى شد. لشكريان وى اكثر از طوايف عيسوى مغول بودند.اسماعيليه در حدود ولايت طالقان و كوههاى الموت قريب پنجاه قلعه ٔ مستحكم را در تصرف داشتند كه مشهورترين آنها قلاع الموت ، ميمون در و لنبه سر بوده . و الموت بزرگترين مركز فرماندهى يا پايتخت ايشان به شمار ميرفت . مأموريت هولاكو به امر برادر بزرگترش منگوقاآن آغاز شد و ابتدا يكى از امراى عيسوى لشكر او به نام كيتوبوقا قلاع حدود دامغان و سمنان (قهستان ) را مورد حمله قرار داد و تعدادى از پناهگاههاى اسماعيليان را ويران يا تصرف كرد و خود هلاگو پس از تصرف ماوراءالنهر در سال ۶۵۳ از جيحون گذشت و چون به خراسان رسيد امير ارغون مطيع او شد و دبيران و درباريان خود را نيز به خدمت او گماشت . سرانجام در سال ۶۵۴ هلاگو بر اسماعيليان چيره شد و الموت را نيز تصرف كرد. پس از تصرف الموت هولاگو امر داد كه كتابخانه ٔ عظيم و بى مانند آن را نابود كنند ولى عطاملك جوينى كه به امر ارغون به خدمت هولاكو پيوسته بود اجازه خواست كه در اين كتابخانه به مطالعه پردازد و نفايس آن را جدا كند و از جمله ٔ اين كتاب ها شرح حالى از حسن صباح به نام «سرگذشت سيدنا» بوده كه خلاصه ٔ آن را جوينى در جلد سوم جهانگشا آورده است ، ادامه ٔ سركوب ملاحده تا سال ۶۷۱ كه مغول قلاع آنها را در شام تصرف كرد ادامه يافت . هلاكو پس از فتح الموت عزم بغداد كرد و در اين هنگام ابواحمد عبداﷲ ملقب به المستعصم باﷲ سى وهفتمين و آخرين خليفه ٔ عباسى بر تخت فرمانروايى بود و ايام را به مطالعه و لهوو لعب ميگذراند و از تدبير و سياست به دور بود. امورممالك او را ابن علقمى وزير اقبال شرابى ، علاءالدين دواتدار كبير و مجاهدالدين دواتدار صغير به دست داشتند و هر يك از آنها نيز به دليلى در انديشه ٔ برانداختن خليفه بودند و از طرفى مقارن همان ايام جنگ شيعه وسنى در بغداد آشوبى به وجود آورده بود و هولاكو هنگامى عازم بغداد شد كه بدرالدين لؤلؤ صاحب موصل ابوبكربن سعد اتابك فارس ، خواجه نصيرالدين طوسى ، عطاءالملك جوينى و دو پسر رئيس الدوله طبيب همدانى در ركاب او بودند. در روز دهم رمضان سال ۶۵۵ هولاكو ايلچيانى پيش خليفه فرستاد و از او خواست كه شخصاً به خدمت آيدو يا وزير و سليمان شاه و دواتدار صغير را براى رساندن پيغام بفرستد. خليفه دو نفر ديگر را فرستاد و هولاكو را تهديد كرد و دستور داد كه به خراسان برگردد. هلاكو بار ديگر توصيه ٔ خود را تكرار كرد و اين بار قرار شد به تدبير ابن علقمى هدايايى نزد هولاكو فرستاده شود و به نام وى در بغداد خطبه و سكه رايج گردد ولى دواتدارمانع شد و سليمانشاه خليفه را به تجهيز لشكر واداشت . از طرف ديگر هولاكو اكراد مغرب ايران را با دادن مال و مقام با خود همدست كرد و از دو جانب لشكر خود رامأمور بغداد نمود و يك بار ديگر به خليفه پيغام داد كه به اطاعت او درآيد. محاصره ٔ بغداد از سه شنبه بيست ودوم محرم سال ۶۵۶ شروع شد و تا آخر اين ماه طول كشيد و در اين مدت مغولها شهر را قدم به قدم خراب ميكردند و بااينكه خليفه با پيغام و هديه ميكوشيد كه او را بازگرداند اما تقاضاى او مقبول نيفتاد و خواجه نصير به بغداد رفت تا سليمانشاه و دواتدار را نزد هولاكوآورد و خليفه هر دو را روانه ٔ خدمت هولاكو كرد. هولاكو به آنها اجازه داد كه بستگان خود را از شهر بيرون آوردند و عده اى به اميد نجات به همراه آنها بغداد راترك گفتند و نزد هولاگو آمدند. هولاگو فرمان داد تا همه را به قتل رسانند. سرانجام روز يكشنبه چهارم صفر ۶۵۶ مستعصم با سه پسر خود و سه هزار نفر از بغداد خارج شد و به حضور هلاگو آمد و چون به ظاهر هلاگو با او خوشرويى كرد امر داد كه مردم دارالخلافه با لشكريان هولاكو نجنگند و هولاگو پس از بيرون آوردن آنها از بغداد همه را كشت و در همان روز چهارم صفر دستور غارت بغداد صادر شد و هلاگو روز نهم وارد بغداد شد و مستعصم به دست خود كليد خزائن اجدادى را به وى تسليم كرد. خواجه نصيرنوشته است كه هلاكو طبقى زر پيش خليفه نهاد و گفت : بخور. او گفت : نميتوان خورد. گفت : پس چرا نگه داشتى وبه لشكريان ندادى و اين درهاى آهنين را چرا پيكان نساختى و به كنار جيحون نيامدى تا من از آب نتوانم گذشت ؟ خليفه گفت : تقدير خداى چنين بود. هلاكو گفت : پس آنچه بر سر تو خواهد آمد هم تقدير خداى است. گروهى از مورخان نوشته اند كه ابن علقمى وزير كينه ٔ خليفه را در دل داشت و پنهانى با خواجه نصير و هلاكو مراوده برقرار كرده و ضعف خليفه را به اطلاع آنها رسانيده بود. سرانجام در همان سال ۶۵۶ كار عباسيان بپايان رسيد و بااينكه به خصوص اهل سنت از اين واقعه سخت دلگير بودند نتوانستند جلو تسلط مغول را بگيرند. هولاكو در يكى از جزاير درياچه ٔ اروميه مخزنى براى غنايم ساخت و مراغه را پايتخت خود ساخت و در آن شهر بود كه خواجه نصير توانست او را به ايجاد رصدخانه ٔ مراغه و تأليف زيج ايلخانى راغب سازد. زيج خواجه در سال ۶۶۳ در زمان ابقاخان منتشر شد. هلاكو پس از فتح بغداد به الجزيره و شام سفرى كرد و سلاطين خانواده هاى ايوبى را كه شش حكومت در آن ديار داشتند شكست داد. فتوحات هلاكو منجر به تأسيس سلطنت ايلخانان مغول گرديد و خوداو پس از آنكه دچار اختلافات داخلى با بستگان نزديك خود و از جمله بركاى پسر جوجى گرديد در سال ۶۶۳ بيمار شد و در كنار نهر جغاتو (جنوب درياچه ٔ اروميه ) درگذشت و او را كه ۴۸ سال از عمرش مى گذشت در كوه شاهو در مقابل دهخوارقان به خاك سپردند. (از تاريخ مغول عباس اقبال آشتيانى ، نقل به اختصار).
-
چگونگی نمدمال شدن آخرین خلیفه عباسیان به دست هُلاگوخان ـ داستان انتقال لقب خلافت مسلمین از بغداد به قاهره و از قاهره به استانبول هفت روز پس از تصرف بغداد توسط نیروهای نظامی هُلاگوخان ـ ایلخان مغولی ایران و قتل عام نزدیک به دو سوم ساکنان آن، بیستم فوریه 1258 مستعصم بالله (ابواحمد عبدالله) آخرین خلیفه عباسی کشته شد و خلافت عباسیان برای همیشه پایان یافت. به هُلاگو [هلاکو] گفته بودند خلیفه عباسی یک مقام اسلامی است و ریختن خون مقام مذهبی منع شده و برای حکومت او بدیُمن است، خیر و برکت را ازمیان می برد و بدبختی آور خواهد بود. هلاکو این اندرزرا چند روز مورد بررسی قرارداد و سرانجام تصمیم گرفت که مستعصم بالله را به طریقه نمدمال کردن از میان بردارد که با این طریقه خون او ریخته نمی شود که بدیُمنی ببار آورد. این تصمیم بیستم فوریه به اجرا درآمد و خلیفه 45 ساله را لای یک نمد بزرگ (به اندازه فرش) قراردادند و آنقدر بر زمین مالیدند و حلقه نمد را تنگ کردند تا درگذشت بدون اینکه خونش جاری شود. هلاکو پسر مستعصم را به مغولستان فرستاد تا از آسیای غربی دور شود، مسلمانان دور او جمع نشوند و ادعای خلافت نکند. مستعصم بمانند خلفای چند نسل پیش از او «خلیفه اسمی و تشریفاتی» بود، ولی ثروتمندان مسلمان برایشان پول می فرستادند و خزانه ای پُر از طلا داشتند. قدرت خلافت عباسیان به دست بوئیان ایرانی و درجریان انقلاب احیاء استقلال و حاکمیت ملّی ایران و افتادن بغداد به دست آنان ازمیان رفته بود، مخصوصا که ایرانیان به ترویج مذهب شیعه پرداخته بودند [خلفای عباسی سنُی بودند].
- 4 پاسخ
-
- 2
-
- مستعصم بالله
- مغول
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :