رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'معرفي،معرفت،شناسي،رويكرد،فلسفه'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. مقدمه معمولا فلسفه علم در مقایسه با سایر معارف بشری، از علوم نو پایه به شمار می آید که عمری کمتر از یک قرن دارد، اما متفکرانی نیز بر این عقیده اند که از زمان اوج مکاتب فلسفی در یونان باستان، به خصوص با ارسطو، ما شاهد فلسفه علم و مباحث آن بوده ایم. از زمان آشنایی ایرانیان با مکاتب علم شناسی نیز چیزی بیش از دو دهه نمی گذرد و با توجه به این مسئله ضرورت تالیف کتابهای مناسب در این زمینه آشکار است. «معرفت شناسی اجتماعی» عنوان کتابی است که توسط دکتر سعید زیبا کلام تالیف شده است. این اثر علاوه بر معرفی مکتبی نسبتا جدید و ناشناخته در معرفت شناسی، به تحلیل و نقّادی دقیق و موشکافانه مبانی و آرای بنیانگذاران آن مکتب پرداخته است. با هم مروری بسیار مجمل بر فصول این کتاب داریم. اگر بخواهیم به مهم ترین مسئله ای که موجب بالندگی فلسفه علم و معرفت شد، اشاره کنیم، شاید مسئله ای مهم تر از فروپاشی نگاه پوزیتیویستی به علم نباشد. سردمداران این مکتب، نه تنها به حقایق سرمدی و مطلق علمی اعتقاد داشتند، بلکه سعی می کردند که این خصلت «علمی بودن» را در مورد سایر شاخه های علوم بشری اعمال کنند و اگر چنین کاری ممکن نبود، صریحا اعلام می کردند که چون در آن شاخه ها یا شاخه، از یقین علمی خبری نیست، نمی توان به عنوان دانش و معرفت از آنها یاد کرد. اما پس از دوران اوج و عظمت این مکتب، یعنی سالهای 1922 تا 1934، و از زمان طرح انتقادهای اساسی بر اصول علم شناسی پوزیتیویستی و حتی نگاتیویستی، در طول دهه های 1960 و 1950 و اضمحلال آن رویکردها، تئوری های متعددی پیرامون تبیین و فهم معرفت، بویژه «معرفت علمی» ظهور کرد. این رویکردها تحلیل و بررسی دو مسئله تلاش می کنند: نخست تبیین چگونگی ارزیابی دعاوی معرفتی و سپس منزلت یا خصلت باور یا دعوی معرفتی پذیرفته شده. در حوزه علم شناسی- فلسفه علم، جامعه شناسی علم و تاریخ علم یکی از فعال ترین مکاتب و مناظر نو ظهور و بالنده، «مکتب معرفت شناسی اجتمای ادینبورا» است که از اواخر دهه 60 میلادی بسط و گسترش یافت. این مکتب با بهره گیری از آرای ویتگنشتاین و توماس کوهن، به بررسی و تحلیل نقادانه و نظریه پردازی در باب نقش شواهد تجربی و معقولیّت و منافع یا تعلقات اجتماعی در ارزیابی نظریه های علمی و غیر علمی پرداخت. هم چنین این مکتب تمام موازین و معیارهای ارزیابی معرفت را «نسبی و ابزاری» می داند و در نهایت رابطه ای میان اهداف و تعلقات اجتماعی سیاسی و دعاوی معرفتی و چگونگی ارزیابی آنها برقرار می سازد. جامعه شناسی معرفت، به منزله حوزه ای مستقل و قدرتمند از دانش بشری، تا دهه هفتاد قرن 20 میلادی موضوعیت چندانی نداشت. اما از اوایل این دهه، بسیاری از فلاسفه، به طور روز افزون به این حوزه پر تحول توجه کردند. معرفت شناسی اجتماعی به تعبیری عضوی از حوزه معرفت شناسی است؛ با این تفاوت که در حالی که معرفت شناسی عموما به نحو پیشینی و انتزاعی به موضوعاتی چون امکان معرفت و چگونگی حصول و موازین معرفت و توجیه پذیری دعاوی معرفتی می پردازد، معرفت شناسی اجتماعی در پی برقراری نوعی ربط و نسبت میان معرفت دعاوی معرفتی و جامعه است؛ به عبارتی در حالی که معرفت شناسی عموما ماجرایی ما تقدم و پیشین است، معرفت شناسی اجتماعی ماجرایی پسین است؛ یعنی معرفت شناسی نوعا از ابتدا تا انتهای نظریه پردازی اش هیچ کاری به چگونگی واقعیت ماجرای معرفت و دعاوی معرفتی در میان انسانها و جوامع ندارد؛ لیکن معرفت شناس اجتماعی دست کم در نقطه عزیمتش، اگر نه در سایر منازلش، چگونگی واقعیت ماجرای معرفت و دعاوی معرفتی انسانها را در درون جامعه و با توجه به جامعه زادگاه آن، مورد کاوش قرار می دهد. کتاب معرفت شناسی اجتمای بر آن است تا از میان سه نوع رویکرد ممکن و متفاوت به مکتب ادینبورا، یعنی تاریخی، جامعه شناسی و فلسفی، با توجه به محدودیت های موجود، با رویکرد فلسفی به بررسی، نقد وتحلیل این مکتب بپردازد. در اینجا به نحو مختصر به مسایل و موضوعاتی که در هر فصل مورد بررسی قرار گرفته، اشاره می شود: در فصل اول به کاوش در آرا و آثار بری بارنز Barry Barnes)) پرداخته می شود تا پیش فرضها و تعلقات اصلی و آغازین او استخراج و آشکار گردد. نقد او به تلقی مردم شناسان از معرفت علمی و معقولیت، رویکرد تبیینی نامتقارن، تلقّی و استعلایی جامعه شناسان معرفت از صدق در این فصل مورد بررسی قرار گرفته، سپس الگوی پیشنهادی بارنز درباره معرفت علمی ارائه می شود. فصل دوم شامل بررسی آثار ابتدایی دیوید بلور David Bloor)) از نظریه پردازان شهیر این مکتب و نشان دادن برخی تعلقات مستور اوست. مهم ترین تعلق او طراحی یک نظام نظری صرفا جامعه شناختی بر اساس آرای لودویک ویتگنشتاین است. در فصل سوم به بررسی مسئله تبین explanation)) پرداخته شده است؛ یعنی تحلیل اینکه چه علل و عوامل یا فرآیندهایی در صورت بندی و ارزیابی و أخذ و رفض دعاوی معرفتی دخیل و ذی اثر هستند، بدین منظور تاریخ نگاری درونی و بیرونی علم و معضل تمییز قلمروی هر یک از آنها تفصیلا بازسازی و تحلیل شده است. در این بخش ابتدا آرای رابرت مرگون، ایمره لاکاتوش، لری لاودن و تامس کوهن مورد بازسازی قرار گرفته ، سپس به ارزیابی آرای متحول مکتب ادینبورا پرداخته شده است. فصل چهارم به بررسی و تفحص بنیادی تر در مسئله تبیین اختصاص دارد. در این فصل نقش فرض شده و مناقشه آمیز شواهد تجربی و معقولیت در ارزیابی نظریه مورد توجه است. در این فصل، سعی در بازسازی تاریخ تحول مواضع فلسفی مکتب ادینبورا، درباره شواهد تجربی و معقولیت در دو دوره انتقالی (از اواسط دهه هفتاد تا حدود سال 1980) و دوره استقرار (1980 به بعد) مطرح می شود و هدف اصلی مولف، نشان دادن خصلت تاریخی متحول این آرا است. فصل پنجم نمایش تلاش متهورانه این مکتب در طرح یک نظریه معقولیت طبیعی است که به منظور توجیه و تحکیم بیشتر نسبی انگاری انجام گرفته است. هدف اصلی نظریه این است که تمام دعاوی معرفتی به لحاظ منزلت و معقولیتشان، معادل و هم سنگ اند. فصل ششم بررسی و ادامه نظریه نسبی انگاری مکتب ادینبورا در سطح عمیق تر است که شامل انکار وجود سر پل مشترکی از مدرکات و مفهومات میان اقوام و قبایل بشری است. در برابر این نظریه، نظریات فلاسفه ای چون دانلد دیوید سون ، مارتین هولیس، نیوتن اسمیت، استیون لولکس، یان هکینگ و رابین هورتون وجود دارد. علاوه بر بررسی نظر و رأی این مکتب، برخی مواضع و استدلال های پیش قراول و معقول گرایان درباره سرپل مورد نقادی قرار گرفته است. در فصل هفتم قسمت دیگری از آرا و استدلال های پیروان این مکتب، برای توجیه و تصویب نوعی نسبی انگاری و پذیرش تلقی ویژه ای از معقولیت معرفت علمی، مورد بررسی نقادانه قرار گرفته است. در این قسمت، مکتب ادینبورا نقش شواهد تجربی را در ارزیابی، رد و قبول متعاقب نظریه های علمی مورد بحث و احتجاج قرار می دهد. در واپسین فصل، مؤلف قصد دارد تا از منظری بالاتر به جمع بندی مواضع این مکتب بپردازد و علی رغم آتش سنگین و حجیمی که به زعم خویش بر برخی مواضع مهم پیروان این مکتب ریخته است، زمینه ها و رخنه های عمده ای را بر احیا و ثمر بخشی آن، طرح و تمهید کند. از آنجا که به جرأت می توان کتاب حاضر را از معدود کتب تالیفی دانست به معنای دقیق کلمه و از طرفی به لحاظ سبک و سیاق استدلالی و خاص کتاب، پرداختن به تمام موضوعات کتاب برای معرفی مباحث آن مقدور نیست و به فرصتی کافی نیاز دارد. لذا با گزارشی مختصر از فصل چهارم کتاب، در باب شواهد تجربی و معقولیت با توجه به آرای دوره انتقالی این مکتب، این گفتار را به پایان ببریم.
×
×
  • اضافه کردن...