رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'فلسفه،ترزا'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. fanous

    كتاب رازها(فلسفه)

    دنياي تانترا سوترا : دوي مي پرسد :اي شيوا ، حقيقت وجودي تو چيست ؟ اين عالم شگفت انگيز چيست ؟ از چه تخمي تشكيل يافته است ؟ چه كسي مركز چرخ عالم است ؟ اين زندگي ماوراي تجلي شدن در شكلها چيست ؟ چگونه مي شود كاملاً واردش شويم ، برتر از فضا و زمان ، نامها و توصيفات ؟ بگذار ترديدهايم برطرف شوند ! چند نكته ي مقدماتي . نخست ، دنياي ويجيانا بايراوا تانترا منطقي و فلسفي نيست . اصول در آن بي معناست . آن از متد و تكنيك تشكيل يافته است . نه هرگز با قواعد كلي . واژه ي تانترا به معناي تكنيك ، روش و طريقت است . بنابراين آن فلسفي نيست ، به اين نكته توجه كن . آن از مسائل منطقي تشكيل نشده است . از چرايي در مورد چيزها تشكيل نشده است . آن چگونگي را شامل است . نه كه حقيقت چيست ، بلكه چگونه حقيقت مي تواند رخ دهد . تانترا يعني تكنيك . بنابراين اين رساله يك علم واحد است . علم از چرا تشكيل نشده است . آن شامل چگونگي است . اين تفاوت پايه اي ميان علم و فلسفه است . فلسفه مي پرسد : چرا اين هستي ؟ علم مي پرسد : چگونه اين هستي ؟ لحظه اي كه مي پرسي چگونه ؟ متد و تكنيك اهميت پيدا مي كنند . فرضيه ها بي معني مي شوند ، تجربه مركز مي شود . تانترا يك علم است ، تانترا يك فلسفه نيست . درك فلسفه آسان است زيرا فقط عقل تو درگير است . اگر بتواني زبان را درك كني ، اگر بتواني مفهوم را درك كني ، مي تواني فلسفه را بفهمي . نياز به تغيير نداري ؛ به هيچ تحولي نياز نداري . همان طور كه هستي مي تواني فلسفه را درك كني .. اما نه تانترا را . نياز به تغيير خواهي داشت . تا وقتي تغيير نكني تانترا نمي تواند درك شود ، زيرا تانترا يك مساله ي منطقي نيست ، آن يك تجربه است . تا وقتي كه آماده ي تجربه كردن نباشي آن به سمت تو نخواهد آمد . فلسفه از ذهن تشكيل شده است . سر تو كافي است ؛ تماميت تو لازم نيست . تانترا به تو در تماميت خودت نياز دارد . آن چالشي عميق تر است . تو كاملاً در آن خواهي بود . آن ناقص نيست . يك بينش متفاوت ، يك نگرش متفاوت ، ذهني متفاوت براي رسيدن به آن نياز است . به خاطر همين ، دوي كاملاً سؤالات فلسفي مي پرسد . تانترا با پرسشهاي دوي آغاز مي شود . در واقع ، هر پرسشي مي تواند به دو روش پرسيده شود : فلسفي يا تماميت ، منطقي يا وجودي . براي مثال ، اگر كسي بپرسد : عشق چيست ؟ تو مي تواني منطقي پاسخ دهي ، مي تواني تفسير كني ، مي تواني فرضيه ارائه بدهي . مي تواني سيستم خلق كني ، يك سري اصول ... و تو هرگز عشق را نخواهي شناخت . براي خلق اصول ، تجربه مورد نياز نيست . در واقع ، برعكس ، هرچه كمتر بداني بهتر است زيرا آنگاه تو مي تواني بلافاصله يك سيستم را پيشنهاد كني . فقط يك مرد كور به راحتي مي تواند روشنايي را تعريف كند . وقتي نمي شناسي ، شجاعي . ناداني هميشه شجاع است ؛ دانش ترديد مي كند . و بيشتر بداني ، بيشتر احساس مي كني كه زمين زير پايت دارد خراب مي شود . بيشتر بداني ، بيشتر احساس ناداني مي كني . و آنان كه خردمند واقعي هستند ، نادان مي شوند . به سادگي و ناداني كودكان مي رسند ، يا به ناداني ابلهان .كمتر بداني ، بهتر است . فلسفي بودن ، متعصب بودن ، آيين گرا بودن .. اين آسان است . هوشمندانه با مساله گلاويز شدن بسيار آسان است . اما وجودي با مساله گلاويز شدن .. نه فقط فكر كردن به آن ، بلكه زيستن در ميان آن ، رفتن به درون آن ، اجازه دادن به خودت تا از طريق آن متحول شوي .. دشوار است . براي شناخت عشق ، فرد بايد در درون عشق باشد . آن خطرناك است زيرا تو همان شخص قبلي نخواهي بود . تجربه تو را تغيير خواهد داد . لحظه اي كه وارد عشق مي شوي ، وارد شخص متفاوتي مي شوي . و وقتي كه بيرون آمدي قادر نخواهي بود چهره ي قديمي ات را تشخيص بدهي ؛ آن ديگر به تو تعلق ندارد . نا پيوستگي روي خواهد داد . حالا شكافي وجود دارد ، انسان قديمي مرده است و انسان جديدي آمده است . آن چيزي است كه به عنوان تولد شناخته شده است .. هستي دوباره .. متولد .تانترا فلسفي نيست ، وجودي است . بنابراين البته دوي سوالاتي مي پرسد كه فلسفي بودن را آشكار مي كنند ، اما شيوا براي پاسخ دادن به آنها آن گونه عمل نمي كند . بنابراين بهتر است آن را در همين آغاز درك كنيم ؛ وگرنه متعجب خواهي شد ، زيرا شيوا حتي به يك پرسش نيز پاسخ نمي دهد . تمام پرسشهايي كه دوي مي پرسد ، شيوا هرگز به آنها پاسخ نمي دهد . و با اين حال او پاسخ مي دهد ! و در واقع فقط او به آنها پاسخ داده است و نه هيچ كس ديگري .. اما با طرحي متفاوت .دوي مي پرسد : حقيقت وجودي تو چيست ، سرورم ؟ او به آن پاسخ نمي دهد . برعكس ، او يك تكنيك مي دهد .. انجام بده و خواهي دانست .براي تانترا ، انجام دادن شناختن است ، و شناخت ديگري وجود ندارد . مگر اين كه كاري انجام دهي ، مگر اين كه تغيير كني ، مگر اين كه چشم انداز متفاوتي براي ديدن آن داشته باشي ، مگر اين كه تو به بعد كاملاً متفاوتي غير از عقل و خرد پا بگذاري ، پاسخي وجود ندارد . پاسخ ها مي توانند داده شوند .. آنها دروغ هستند . تمام فيلسوفان دروغگو هستند . تو پرسشي مي پرسي و فيلسوف به تو پاسخ مي دهد . آن تو را راضي مي كند و يا نمي كند . اگر تو را راضي كند ، به كيش فلسفه روي مي آوري ، اما تو همان چيزي كه هستي باقي مي ماني . اگر تو را راضي نكند ، به جستجوي فلسفه ي ديگري مي گردي تا به آن وابسته شوي . اما تو همان باقي مي ماني ؛ هرگز لمس نشده اي ، تغيير نكرده اي . چه هندو باشي چه محمدي چه مسيحي يا يك جين ، فرقي نمي كند . شخص واقعي پشت نماي خارجي ، يك هندو يا محمدي يا مسيحي يكسان است . فقط واژگان متفاوت اند ، يا لباسها . انساني كه به كليسا يا معبد يا مسجد مي رود انسان مشابهي است . فقط چهره ها متفاوت اند ، و آن چهره ها هستند كه كاذب اند ، آنها نقاب اند . پشت نقاب تو انساني مشابه را خواهي يافت .. همان خشم ، همان تجاوز ، همان خشونت ، همان طمع ، همان شهوت .. همه چيز يكسان است . تمايلات جنسي يك محمدي با تمايلات جنسي يك هندو متفاوت است ؟ خشونت يك هندو با خشونت يك مسيحي متفاوت است ؟ آن همان است ! حقيقت يكسان باقي مي ماند ؛ فقط لباسها متفاوت اند . تانترا به لباسهايت علاقه مند نيست . تاترا به تو علاقه مند است . اگر پرسشي مي كني آن نشان مي دهد كه تو كجا هستي . همچنين آن نشان مي دهد جايي را كه هستي را نمي تواني ببيني ؛ به همين دليل است كه پرسش وجود دارد . مرد كور مي پرسد : نور چيست ؟ و فلسفه شروع مي كند به پاسخ دادن كه نور چيست . تانترا فقط اين را مي داند كه : اگر يك انسان مي پرسد نور چيست ، آن فقط نشان مي دهد كه او كور است . تانترا عملياتي را روي آن انسان آغاز خواهد كرد ، تغيير دادن او ، به گونه اي كه خودش بتواند ببيند . تانترا نمي خواهد بگويد كه نور چيست . تاتنرا مي گويد كه چگونه به بينش مي توان رسيد ، چگونه به ديدن مي توان رسيد ، چگونه به بينايي مي توان رسيد . وقتي كه بينايي آنجاست ، پاسخ نيز آنجا خواهد بود . تانترا نمي خواهد كه به تو پاسخ بدهد ، تانترا مي خواهد به تو تكنيك بدهد تا به پاسخ برسي . حالا ، اين پاسخ نبايد عقلاني باشد . اگر چيزي در مورد نور به مرد كور بگويي ، اين عقلاني است . اگر مرد كور خودش بتواند ببيند ، اين وجودي است . به همين دليل است كه مي گويم تانترا وجودي است . بنابراين شيوا به پرسشهاي دوي پاسخ نمي دهد ، با اين حال ، او مي خواهد پاسخ دهد .. اولين نكته .نكته ي دوم : اين نوع متفاوتي از زبان است . شما بايد چيزهايي را در موردش بدانيد قبل از اين كه وارد آن بشويم . تمام رساله هاي تانترا گفتگوي ميان شيوا و دوي است . دوي مي پرسد و شيوا پاسخ مي دهد . تمام رساله هاي شيوا اين گونه آغاز مي شود . چرا ؟ چرا با اين روش ؟ آن بسيار پر معني است . آن گفتگويي ميان يك استاد و مريد نيست ، آن گقتگويي ميان دو عاشق است . و تانترا از اين طريق چيز بسيار پر معني اي را مي فهماند : كه آموزه هاي عميق تر نمي تواند داده شود مگر اين كه عشقي ميان دو نفر وجود داشته باشد .. مريد و استاد . مريد و استاد بايد عميقاً عاشق باشند . فقط آن زمان است كه تعالي ، ماورا ، مي تواند توصيف شود .بنابراين آن زبان عشق است ؛ مريد بايد در حالت عشق باشد . و نه فقط اين ، زيرا دوستان مي توانند عشاق باشند
×
×
  • اضافه کردن...