جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'فلسفه معماري'.
1 نتیجه پیدا شد
-
[h=6]گفت و گو با مهرداد قيومي بيدهندي*[/h][h=6]منيره پنج تني[/h] دانلود فایل گفنگو در ضمیمه ی همین فایل مقدور می باشد. معماري با حوزه هاي مختلفي در تعامل است، از آن ها تأثير مي گيرد و بر آن ها تأثير مي گذارد. معماري شکل دادن به جهان فيزيکي با مُهر انساني است تا محلي شود براي انس و سکونت. مطالعات مربوط به معماري و فلسف مکان با حوزه هاي ديگر ارتباط چشمگيري دارد. براي روشن کردن اين ارتباط و انديشيدن به معماري از زواياي مختلف به سراغ دکتر مهرداد قيومي بيدهندي رفتم که آثار بسيار برجسته اي در حوز تخصصي معماري ترجمه کرده، و کتاب ها و مقالاتي دربار مباني فلسفي– نظري معماري نگاشته است. در اين گفت و گو به بررسي رابط معماري با نظريه، تاريخ، ادبيات، فلسفه، دين، عرفان، روان شناسي و سياست پرداختيم و جايگاه پديدارشناسي را به عنوان روش پژوهش کيفي در مطالعات معماري، تجرب زيباشناختي و معنا در معماري و همين طور مباني انديشه اي معماري ايران بررسي کرديم. *** پيش از هر چيز مي خواهم بدانم آيا به نظر شما معماري هنر است؟ دربار خود معناي هنر مناقشات فراواني وجود دارد، اما شايد بتوانيم به تعريف خرسند کننده اي از معماري برسيم؛ اما کار ما هنگامي دشوار مي شود که بخواهيم پلي ميان هنر و معماري بزنيم و از رابط آن ها پرسش کنيم. پس يک بار ديگر پرسشم را چنين طرح مي کنم: به نظر شما آيا معماري هنر است يا معماري بيش از آن که هنر باشد "فن" و "صنعت" است؟ معماري هرچه باشد، هنر باشد، صنعت باشد، يا هر چيز ديگر، به خواست بنده و امثال بنده تغيير نميکند. کليت معماري چيزي است که در عالم تحقق يافته است. آنچه از اين به بعد تحقق مييابد چيزي در قالب و در ادام همان کليت است. پس براي اينکه ببينيم معماري چيست، بايد به سروقت عالَم واقع برويم؛ يعني به سروقت تاريخ. با مراجعه به جهان، به عالم واقع، و به عبارتي به تاريخ معماري است که درمييابيم معماري چه هست و چه نيست و چگونه است و چرا. بايد ببينيم از هم چيزهايي که در عالم تحقق يافته است، انسانها چه چيزهايي را معماري خواندهاند؛ آنگاه صفات آن را وارسي کنيم. آن صفاتْ صفاتِ معماري است. پيداست که مقصود ما لفظ «معماري» نيست؛ بلکه مشترکات معنايي هم الفاظي است که براي معنايي واحد در مکانها و زمانهاي گوناگون به کار رفته است؛ قدر مشترک واژههايي چون معماري، آباداني کردن، عمارت، آرکيتکچر، آرشيتکتور، ... . آن قدرِ مشترک اين است: «دست بردن در جهان ــ در طبيعت يا محيط مصنوع پيشين ــ براي ايجاد مکان زندگي انسان». انسان براي اينکه در جهان دست ببرد تا مکاني براي زندگي انسان بسازد، نياز به معرفتهايي دربار محيط دارد. اينها دانشهاي مقدم معماري است. افزون بر اينها، معرفتهايي را هم در حين عمل معماري به دست ميآورد؛ نيز معرفتهايي را پس از عمل معماري. اينها جنبههاي علمي و معرفتي معماري است. بخشي از اين معرفتها معرفتهاي فني است. از سوي ديگر، انسان دوستدار زيبايي است. پس در اين ساختن مکان، در پي زيبايي هم هست و مکان زندگي خود را زيبا ميسازد. اگر التذاذ از زيبايي را وجه بارز هنرخواهي انسان بشماريم، عملِ معماريْ هنرورزي است و نتيج معماريْ «بالقوه» اثر هنري است. پس معماري هنر «و يا» علم «و يا» فن نيست؛ ترکيبي از اينهاست. اين البته «بالقوه» است. معماري بسته به موضوعش، بسته به خواست و توانايي انسانهاي پديدآورندهاش، به سمتي از هنر و فن ميل ميکند و مآلاً در جايي از اين طيف پيچيده قرار ميگيرد. اگر موافق باشيد ادام گفت و گويمان را با بررسي رابط معماري با چند مفهوم آغاز کنيم. رابط معماري و نظريه چيست؟ هنگامي از نظريه در معماري سخن مي گوييد دقيقا مرادتان چيست؟ بگذاريد اول پرسش را دقيقتر کنيم. اين پرسش را دو گونه و از دو موضع ميشود پرسيد: «معماري در مقام ساختن» و «معماري در مقام خواندن». وقتي که ميپرسيم نظريه در معماري چه جايگاهي دارد، بايد معلوم کنيم که منظور از معماري «ساختن» است يا شناختن معماري. اين دو به هم مربوطاند؛ اما دو مقام يکسره متفاوتاند. الف. پرسش اول اين است که جايگاه نظريه در «معماري در مقام ساختن» چيست. به عبارت ديگر: وقتي که انسان معماري ميکند، نظريه در کار او چه جايگاهي دارد؟ نظريه در «معماري در مقام ساختن» ممکن است به سه معنا دخالت داشته باشد. معناي اولِ نظريه «نظر» و ديدگاه و نظرگاه و بينش است. پيداست که هر انساني طرز تلقياي از جهان دارد؛ به جهان و به خود و به انسان و به انسانهاي ديگر به نحوي مينگرد؛ خودآگاهانه باشد يا ناخودآگاهانه. اين مجموع تلقيها در طرز دست بردن او در جهان، در دگرگون کردن زمين، در کار با ماده، در پيوند ماده و معنا، در تحقق بخشيدن به آرزوها، حتي در نيازها و خواستههايش از اين جهان و در فهم او از خواستههاي ديگران اثر ميگذارد؛ آگاهانه يا ناآگاهانه. معناي دوم نظريه در اينجا دستگاه فلسفي است. برخي از معماران مدعي تجسم بخشيدن به دستگاه فلسفي معيني در کار خودند. حتي برخي از فيلسوفان، مانند ويتگنشتاين، مطابق دستگاه فلسفيشان معماري کردهاند. معناي سوم نظريه در اينجا مجموعهاي از بايدها و نبايدهاست. چنين نظريههاي اخلاقي، که گاهي آنها را «نظريههاي هنجاري» ميخوانند، نوعي بياني معماران است دربار اينکه معماري چه بايد باشد و چه نبايد باشد. آنها ميکوشند اين نحو از نظريه را در کار خود تجسم بخشند؛ يا دستکم ادعاي آن را ميکنند و ديگران را به آن ميخوانند. «صورت پيرو کارکرد است» ساليوان و «معماري چون ماشين زندگي» لوکربوزيه از اين قبيل است. ب. پرسش دوم اين است که جايگاه نظريه در «معماري در مقام خواندن» چيست؟ ما گاهي معماري را ميسازيم و گاهي آن را قرائت و فهم ميکنيم؛ آن را ميخوانيم. پيداست که نظريه در خواندن معماري جولانگاهي فراختر دارد. در اينجا هم ممکن است معناهاي گوناگوني از نظريه داشته باشيم و بايد نقش آنها را جداگانه وارسي کنيم. معناي نخستْ همان نظر و بينش و ديدگاه است. پيداست که خوانند معماري، يعني مورخ يا منقّد معماري، به معماري از درون همان پنجرهاي نظر ميکند که به مابقي جهان. معناي دوم نظريه که در اينجا وارد است مجموعهاي از گزارهها دربار معماري و انسان و نسبت آنهاست. اين گزارههاي تصريحي يا تلويحي است که به ناظر و خوانند معماري ميگويد کدام جنبههاي معماري اهميت بيشتري دارد و کدام کمتر: آيا آنچه در معماري اصل است صورت (مواد و ساختمايهها، رنگ، بافت، حجم، ...) است يا نسبت اثر معماري با محيط مادي پيرامونش؛ يا فهم انسانهاي سازنده و بهرهبردار از معماري و نمادگان آنها؛ يا جايگاه معماري در نظام اجتماعي و اقتصاديشان؛ يا امکانات و مواد و فناوريهاي موجود؛ ربط معماري با نظام طبقاتي؛ يا ...؟ نظريه است که اين ها را معلوم ميکند. معناي سوم نظريه که در اينجا وارد است «نظري انتقادي» است. نظري انتقادي در اينجا لزوماً مجموعهاي مدون از گزارهها نيست؛ بلکه نوعي از رويکرد است که به جنبههاي ناديده و مغفول در معماري و نسبت آن با انسان و جهان معطوف است. چيزهايي پيشتر از چشم پنهان مانده است و نظري انتقادياي که محقق آن را اختيار ميکند به او امکان ميدهد که آن ناديدهها را ببيند و آنها را عيان کند. چه رابطه اي بين معماري و تاريخ وجود دارد؟ به نظر شما تاريخ و تحولات اجتماعي چگونه بر معماري تأثير مي گذارد؟ اگر منظورمان از معماري معمارياي باشد که هست، يعني معمارياي که در برههاي از زمان و در پارهاي از مکان در اين دنيا تحقق يافته است، چه متعلق به امروز باشد و چه هفتهزار سال پيش، معماري به اين معنا همان تاريخ معماري است و بيرون از تاريخ معماري معمارياي وجود خارجي و عيني ندارد. اما اگر منظورمان از معماري معمارياي است که بايد باشد، اين البته تاريخ نيست؛ اما با تاريخ مربوط است؛ زيرا هرچه انسان از معماري ميخواهد ناگزير با آنچه تحقق يافته است نسبت دارد. به عبارت ديگر، آرزوها و خواستهها و نيازهاي انسان حتي اگر برخلاف چيزهايي باشد که از پيش تحقق يافته است، متأثر از آنهاست. معمارياي که ميخواهيم باشد ناگزير از معمارياي که هست متأثر است. عقلاً نميتوان به معماري پرداخت و خود را از حيط تأثير تاريخ معماري بيرون نگه داشت. چطور ممکن است انسان به چيزي بپردازد و از سابق آن چيز بر کنار باشد. بخواهيم يا نخواهيم، در معماري از تاريخ معماري متأثريم. اين در مرتب عقلي. اما وقتي که پاي بايد و نبايد به ميان ميآيد، مرتب سخن عوض ميشود و حالا بايد در داير آن «ناگزير عقلي» که گفتيم، معلوم کنيم چطور «بايد» به تاريخ معماري پرداخت. به عبارت ديگر، نميتوانيم سخن از اين بگوييم که به تاريخ معماري بپردازيم يا نپردازيم، زيرا ناگزير در تاريخ معماري ميزييم؛ اما ميتوانيم سخن از اين بگوييم که در پديد آوردن معماري، و در خواندن معماري، «چقدر» و «چگونه» بايد به تاريخ معماري توجه کنيم. از اين گذشته، اينطور مينمايد که منظور شما از تاريخ در اين پرسش تاريخ معماري نيست؛ بلکه تاريخ جامعه است. معماري امري عميقاً اجتماعي است. البته هيچ هنري نيست که يکسره از جامعه منقطع باشد. حتي نقاشيهاي سوررئال هم از جامعه متأثر است. اما فرق است بين هنري که از ذهن يک هنرمند بيرون ميآيد و در کارگاه شخصي او روي بوم به ظهور ميرسد و در نگارخانه و موزه به نمايش درميآيد، با هنري چون معماري که با هم تاروپود فردي و اجتماعي انسانها درگير است. معماري را ميتوان چون شاخصي از تحولات اجتماعي قرائت کرد و نشان دگرگونيهاي ذهني و عيني جامعه را در طي زمان در آثار معماري و شهر جست. دقيقا همين طور است! نکت بسيار جالبي دربار تفاوت معماري و مثلا نقاشي اشاره کرديد. "معماري با هم تار و پود فردي و اجتماعي انسان ها درگير است" و به نظرم اين تعبير زيباي شما وجه شاخص معماري با ديگر هنرهاست. اما چه رابطه اي بين معماري و ادبيات وجود دارد؟ معماري و ادبيات هردو از مظاهر فرهنگاند. اگر به اين توجه کنيم که فرهنگ امري انتزاعي است و دست فهم انسانها به خود فرهنگ (بر فرض اينکه وجود داشته باشد) نميرسد و آنچه به فهم ما درميآيد مظاهر فرهنگ است، آنوقت درخواهيم يافت که فرهنگ عبارت است از مشترکاتِ «مظاهر فرهنگ». فهم معماري به عبارتي همان فهم نسبت ميان معماري با فرهنگ است؛ يعني فهم طرز مظهريت معماري از فرهنگ. حال اگر سخن اول را به ياد آوريم که فرهنگ عبارت است مشترکاتي که ما از مظاهر فرهنگ استنباط ميکنيم، فهم معماري عبارت است از فهم پيوند معماري با مشترکات ديگر مظاهر فرهنگ. بر اين اساس، فهم معماري بدون توجه به ديگر مظاهر فرهنگ محال است. ادبيات يکي از مظاهر فرهنگ است؛ و فهم معماري بدون فهم «ادبيات چون مظهر فرهنگ» ناممکن است. اما در ايران، ادبيات جايگاهي رفيعتر دارد؛ زيرا فرهنگ ايراني بيش از هر چيز در ادبيات فارسي به ظهور رسيده است و ادبيات فارسي آين تمامقد فرهنگ ايراني است. يکي ديگر از مفاهيمي که مي خواهم دربار رابطه اش با معماري پرسش کنم دين است. به نظر شما دين و معماري چگونه با يکديگر تعامل مي کنند؟ به اين پرسش نيز از دو موضع ميشود پرداخت: موضع برونديني و موضع درونديني. در موضع برونديني، به دين يا اديان بدون اتکا بر مفروضات دين معيني مينگريم. در اين حالت، دين از مظاهر فرهنگ است و ميان دين و معماري همان نسبتي برقرار است که در پاسخ پرسش پيش دربار نسبت ميان معماري و مظاهر فرهنگي عرض کردم. از اين منظر، دين مجموعهاي است از نصوص ديني، آثار شارحان دين، و آنچه از مؤمنان به آن دين صادر ميشود. در هم اين شئون و مراتب، دين به معماري مربوط است و ارتباط آنها از سنخ ارتباط فرهنگي است در هم حيثيات آن، از بينش انسانها گرفته تا عمل آنها، از ذهن گرفته تا عين. در جوامعي که بيشتر اعضاي آن به ديني مؤمناند، حتي آثار غيرديني و خلاف دين هم از دين متأثر است. اما اگر به دين از موضعي درونديني بنگريم، يعني مبدأ سخن ما پذيرفتن مفروضات دين باشد، آنگاه بين اديان و نسبت آنها با معماري و چند و چون اين نسبت فرق است. چون مفروضات اديان يکي نيست، بايد نخست معلوم کنيم کدام دين. اگر منظورمان دين اسلام باشد، بايد توجه کنيم که خود اسلام براي خود و نيز براي جهان ظاهر و باطن قايل است. از منظر اسلام، همه چيز ذومراتب و ذوبطون و لايهلايه است؛ از هستي گرفته تا انسان و ادراک انسان. در بررسي نسبت اسلام با معماري، بايد نسبت مراتب گوناگون اسلام را با مراتب گوناگون معماري وارسي کنيم. مسلماً گفتگو در اين باره در اين مجال نميگنجد؛ فقط به يکي از اين جنبهها اشارهاي ميکنم. ميدانيم که اسلام به يک تعبير عبارت است از سه حوز عقايد، اخلاق، اعمال. معماري هم به يک تعبير عبارت است از عاملان معماري، عمل معماري، مواد معماري، محصول معماري. پس بايد نسبت هريک از سه حوز اسلام را با هريک از چهار شأن معماري وارسي کرد. اگر در اين مسير پيشتر برويم، متوجه خواهيم شد که بسياري از سخناني که تا به حال دربار نسبت معماري و اسلام گفته شده است آشفته و مبهم و بلکه سست است. هر چند بسيار مشتاقم گفت و گو دربار اين موضوع را ادامه دهم اما پرسش هاي متعدد ديگري دارم و مجبورم فعلا پرسش از اين موضوع را به گفت و گوي ديگر واگذار کنم. از آن جا که مجموع مقالات ما عنوان فلسفه معماري بر خود دارد مشخص است که مي خواهم از رابط معماري و فلسفه پرسش کنم. چه رابطه اي ميان فلسفه و معماري وجود دارد؟ بيشتر متفکران از تأثيرگذاري انديشه هاي فلسفي بر معماري سخن مي گويند، اما به نظر شما آيا معماري هم مي تواند بر فلسفه تأثير بگذارد؟ ميدانيم که فلسف قديم، هم متوجه هستي بود و هم معرفت انسان به هستي؛ اما فلسف امروز بيشتر معطوف به معرفت است. همچنين امروزه گاهي به هر نحو از تأمل نظري فلسفه ميگويند. در بررسي نسبت ميان فلسفه و معماري نيز بايد به اين نکات توجه کنيم و نخست جايگاه و مقام پرسشمان را معلوم کنيم، تا يافتن پاسخ ممکن شود: - منظورمان از فلسفه، هستيشناسي است يا معرفتشناسي يا هر نحو تأمل نظري؟ - منظورمان از معماري، معمارياي است که هست يا معمارياي است که بايد باشد؟ - منظورمان از معماري کداميک از شئون معماري است (عاملان معماري، عمل معماري، مواد معماري، محصول معماري)؟ - منظورمان از معماري ساختن معماري است يا خواندن معماري؟ ميبينيد که بحث در هم اينها، حتي اگر در صلاحيت بنده باشد، به درازا ميکشد. فلسفه و معماری.pdf
- 2 پاسخ
-
- فلسفه
- فلسفه معماري
-
(و 4 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :