رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'شعر،فلسفه،هنر،افلاطون'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. fanous

    فلسفه و شعر در آستانه امر نام ناپذیر

    نقدر ریشه ای افلاطون بر شعر در کتاب دهم رساله جمهوری، حدود و ثغور منحصر به فرد فلسفه افلاطون را که استوار است بر ایده ( یا صورت مثالی) عیان می سازد؟ یا بالعکس، نقد او همانا یکی از حرکت های قوام بخش خود فلسفه " فی حد ذاته" است، که بدین وسیله اولا ناسازگاری و مغایرت فلسفه را با شعر روشن می کند؟ برای آنکه بحث از همین ابتدا بی روح و کسالت بار نشود، درک این نکته مهم است که برخورد افلاطون با شعر، در ذهن خود افلاطون، نه حالت جنبی دارد نه کیفیت جدلی. این نکته به راستی مهم و تعیین کننده است. افلاطون تردیدی به دل راه نمی دهد که اعلام کند: " قوانینی که برای شهر خود نهادیم بهترین قوانین اند، خصوصا قانونی که درباره شعر برقرار ساختیم." مطلقا ضروری است که قاطعیت و صراحت این گفته شگفتی انگیز را چنان که هست نگاه داریم. او بدون معطلی به ما می گوید محک اصل سیاسی ( یعنی اصل تاسیس و اداره دولت شهر|)، بیرون راندن و راه ندادن شعر است. یا دست کم، راه ندادن آنچه افلاطون " وجه تقلیدی" سخن شاعرانه می خواند. سرنوشت سیاست حقیقی در گرو ثبات قدم و استواری اش در برخورد باشا عر است. ولی سیاست چیست و پولیتیای درست ساخت کدام است؟ پاسخ خودِ فلسفه است، به میزانی که فلسفه چیرگیِ تفکر بر هستی و حیات جمعی را تضمین کند، چیرگی اش را بر کثرت گرد هم آمده و تشکل یافته آدمیان. می توان گفت پولیتیا طرح آن جمعی (the collective) را در می اندازد که به حقیقت درونی خویش دست یافته است. به عبارت دیگر، جمعی را ترسیم می کند که با تفکر قیاس پذیر است. بنابراین اگر بخواهیم از افلاطون پیروی کنیم باید بر حکم ذیل صحه بگذاریم: شهر، که همان نام بشریت گرد هم آمده و تشکل یافته است، فقط تا آن جایی تفکر پذیر است که مفهوم اش از دستبرد شعر درامان باشد اگر بناست شهر به تفکر واگذار شود، ضروری است تا جمع سوژه مدار را از افسانه و افسون پر قدرت شعر محفوظ داریم. به عبارت دیگر، فاعلیت / ذهنیت جمعی مادام که " خصلت شعری" پذیرد، از ساحت تفکر نیز حذف می شود و با آن نامتجانس می ماند. تفسیر معمول که متن افلاطون هم آن را روا می دارد این است که شعر همه راه های رسیده به اصل اعلی را فرو می بندد، اصلی که به جمع امکان می دهد تا حقیقت خود را روشن و شفاف ببیند. علت این است که شعر به گونه ای مضاعف از ایده فاصله دارد، زیرا تقلیدی ثانوی است از تقلید اولیه ای که برساخته قلمرو محسوس است. بنابراین چنان می نماید که اصل لازم الاتباع تبعید شاعران، از دید افلاطون بر سرشت تقلیدی شعر استوار است از این قرار تحریم شعر و نقد تقلید در نهایت یک چیزند من فکر نمی کنم این تفسیر است که افلاطون پنهانش نمی کند، زیرا دامن خودش را هم می گیرد و علیه قدرت مهارناپذیری است که شعر در تصرف رو ح و جان او دارد. نقد موجه و معقول " تقلید" به تمامی این دعوی را مشروع نمی سازد. که آدمی باید آثار چنین قدرتی را به زور از خویشتن خویش برون کند. فرض کنید " تقلید" منشا مشکل ما نباشد، و بدفهمی اساسی باشد که گمان بریم برای تفکر در باب شعر می باید سخن شاعرانه را تو گویی بر خلاف جریان تقلید قطع کرد. چنان می نماید که بین تفکری از آن گونه که فلسفه بدان می اندیشد، از یک طرف و شعر، از طرف دیگر تباینی بس ریشه ای تر و دیرینه تر از تباین مربوط به صورت های خیالی و تقلید در کار است. به این تباین عمیق و دیرینه است که به اعتقاد من افلاطون اشاره می کند وقتی می نویسد " از روزگاران کهن میان فلسفه وشعر جنگ در کار بوده" دیرینگی و کهن بودن این جنگ آشکارا بر تفکر اثر می گذارد، بر شناسایی تفکر در متن تفکر شعر در تقابل با چه می ایستد؟ شعر مستقیما در مقابل تعقل در مقابل شهود مُثُل ( ایده ها) قرار نمی گیرد. در مقابل دیالکتیک هم نمی ایستد که به منزله برترین صورت معقولات لحاظ می شود. افلاطون در باب این نکته با صراحت تمام سخن می گوید: آنچه شعر راهش را سد می کند تفکر استدلالی است ( دیانویا). افلاطون می گوید:" آن که گوش به شعر می سپارد می باید بهوش باشد تا مبادا سامان قلمرو روحش از کف برود". و دیانویا تفکری است که در می نوردد و بر می گذرد، تفکری که ربط می دهد و استنتاج می کند. شعر خود هر آینه آری گفتن است و کام جستن شعر از آستانه نمی گذرد، در آستانه درنگ می کند و می ایستد شعر نه عبور کردنی تحت قاعده بلکه قسمی پیش نهادن است، پیش نهاده ای بری از قانون. افلاطون خواهد گفت راه صحیح علاج بیماری شعر را باید در " اندازه، عدد و وزن " باز جست. می توان با برهان نشان داد که آنچه شعر در متن تفکر در تقابل با آن می ایستد، به بیان درست اعمال نفوذ و قدرت گسست ریاضیاتی بر خود تفکر است، نافذ امری قدرت معقول ریاضیات. درنهایت، تقابل بنیانگذار در حقیقت تقابل ذیل است: فلسفه نمی تواند آغاز کند، و نمی تواند به هسته واقعی سیاست دست یازد مگر آنکه اقتدار و نافذ امری ریاضی را جایگزین اقتدار و نافذ امری شعر سازد. انگیزه ژرف تر در پشت این تقابل زیاضی و شعر اگیزه ای دو گانه است. انگیزه اول، که از دومی عیان تر است، آن است که شعر بنده صور خیالی می ماند، بنده یکتایی بی واسطه تجربه. ریاضی اما از صورت مثالی ناب آغاز می کند و زان پس تنها به استنتاج تکیه دارد و بس. این یعنی شعر پیوندی ناخالص با تجربه محسوس دارد. پیوندی که زبان را در معرض مظان تردید است، همچنان که تایید اینکه شعر می اندیشد. لیکن در نظر افلاطون تفکری مشکوک چیست؟
×
×
  • اضافه کردن...