جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'ریموند کارور'.
4 نتیجه پیدا شد
-
داستان لیموناد نوشتهی ریموند کارور اولین بار با ترجمهی مجید مصطفوی در مجلهی هفت - بهمن 1386 سال پنجم شمارهی 444- منتشر شده. این داستان یکی از بهترین نمونههای مینیمالیسم در ادبیات داستانی جهان بهشمار میآید و جدای آن فضای تلخ و توصیفات بینظیر نویسنده از آن داستانی خلاقانه و پراحساس ساخته است. لیموناد جیم سیرز چند ماه پیش که به خانهام آمد تا دیوارها را برای ساختن قفسهی کتاب اندازه بگیرد، شبیه مردی نبود که تنها فرزندش را در مَد روزخانهی اِلوا از دست داده است. موهایش پرپشت بود، اعتماد بهنفس داشت، بند انگشتهایش را میشکست و وقتی که دربارهی ردیف قفسهها و پایهها حرف میزدیم، و رنگ چوبهای بلوط را با هم مقایسه میکردیم سرشار از انرژی بود. ولی اینجا، این شهر، شهر کوچکی است، دنیایی کوچک. شش ماه بعد، پس از آنکه قفسههای کتاب را ساخت، تحویلم داد و نصبش کرد، پدر جیم، آقای هاوارد سیرز که «به جای پسرش کار میکند»، میآید تا خانهمان را نقاشی کند. او -وقتی بیشتر از آنچه در تعارفات شهرهای کوچک مرسوم است، میپرسم «جیم چطوره؟» - میگوید پسرش، جیم کوچولو را بهار پارسال در رودخانه از دست داد. «جیم خودش را مقصر میداند.» آقای سیرز اضافه میکند «اصلاً نمیتونه فراموشش کنه» و در حالی که صورت حساب را از توی کلاهش که مارک «شروین ویلیامز» دارد در میآورد، اضافه میکند «شایدم یکمی عقلش را از دست داده باشه.» وقتی هلیکوپتر با انبرکهایش جسد پسر جیم را گرفته بود و از توی رودخانه بیرون میکشید، جیم هم مجبور بوده آنجا بایستد و نگاه کند. آقای سیرز می گوید: «میتونین اینجوری تصور کنین که مث یه انبرک بزرگ آشپزخونه ازش استفاده کردن. که به یه کابل وصل بوده باشه. ولی خدا هم همیشه شیرینترها رو میبره. مگه نه؟ اونم نیات اسرارآمیز خودش رو داره.» میخواهم نظر او را بدانم. «شما در این مورد چه فکری میکنین؟» میگوید: «نمیخوام فکر کنم. ما نمیتونیم در مورد راه و روش خدا چون و چرا کنیم. در حد ما نیست که بدونیم. من فقط میدونم که خدا اونو، اون کوچولو رو برده پیش خودش.» باز هم حرف میزند و به من میگوید همسر جیم بزرگه او را به سیزده کشور اروپایی برده به امید اینکه کمکش کند تا فراموش کند. ولی فایدهای نداشته. نتوانسته فراموش کند. هاوارد میگوید: «ماموریت به انجام نرسید.» جیم به بیماری پارکینسن مبتلا شده است. بعد از آن نوبت چیست؟ الان از اروپا برگشته، ولی هنوز خودش را مقصر میداند که جیم کوچولو را آن روز صبح فرستاده بود تا ببیند فلاسک لیموناد تو ماشین بوده است یا نه. آنها آنروز اصلا لیموناد لازم نداشتند! خدایا، خدایا، این چه فکری بود که به سرش زده بود، جیمبزرگه تا حالا صدبار –نه هزار بار- به خودش، و به هر کسی که هربار سر صحبتش مینشیند این را میگوید. قبل از هر چیز چه میشد آن روز لیموناد درست نمیکرد! چه فکری به سرش زده بود؟ غیر از آن، چه میشد اگر شب قبل از آن نمیرفتند فروشگاه سیفوی خرید کنند، و آن صندوقچه لیموهای زردرنگ کنار صندوقهای پرتقال، سیب، انگور و موز چیده نشده بود. اصلا جیم بزرگه میخواست کمی پرتقال و سیب بخرد، نه لیمو که لیموناد درست کند، بیخیال لیمو، از لیمو بدش میآمد –لااقل الان بدش میآید- ولی جیم کوچولو، او لیموناد دوست داشت، همیشه دوست داشت. او لیموناد میخواست. جیم بزرگه شاید بگوید: «بیاین یه جور دیگه به قضیه نگاه کنیم. اون لیموها از یه جایی میآن دیگه، مگه نه؟ شاید مثلا امپریالولی یا یه جای دیگه حول و حوش ساکرامنتو، اونجا لیمو میکارن، درسته؟» آنها میکارند و آبیاری میکنند و مراقبت میکنند و بعد کارگران مزرعه تو کیسهها میریزند و وزنشان میکنند و بعد توی جعبهها میچینند و با قطار و یا کامیون میفرستند به این شهرِ به امانِ خدا رها شده تا آدم جز اینکه بچهاش را از دست بدهد کار دیگری از دستش برنیاید! آن جعبهها را بچههایی که چندان هم از خود جیم کوچولو بزرگتر نیستند از کامیونها تخلیه میکنند. بعد، این بچهها همه آن میوههای زرد رنگی را که بوی لیمو میدهند از توی جعبههایشان در میآورند و بیرون میریزند، و بچههای دیگری که هنوز هم زنده هستند توی شهر پرسه میزنند، سالم و سرحالند، و تا دلتان بخواهد بزرگ شده اند. آنها را میشویند و ضدعفونی میکنند. بعد آنها را میبرند به فروشگاه و توی آن صندوقچهها زیر تابلوی چشمگیری که روی آن نوشته شده «تازگیها لیموناد تازه خوردهاید؟» میچینند. آنجور که جیم بزرگه با خودش حلاجی کرده تمام اینها از منشا اولیهاش ناشی میشود، از همان اولین لیمویی که توی زمین کاشته شد. اگر اصلا لیمویی روی زمین وجود نداشت، و اگر اصلا فروشگاه سیفوی وجود نداشت، خب، جیم هم هنوز پسرش را داشت، درست است؟ و صد البته، هاوارد سیرز هنوز نوهاش را داشت. میبینید، خیلی از آدمها در این تراژدی سهیم بودهاند. کشاورزان و لیموچینها، رانندههای کامیون، فروشگاههای بزرگ سیفوی و... جیمبزرگه هم، البته، آمادگی داشت تا خودش را در این مسئولیت سهیم بداند. از همه بیشتر او مقصر بود ولی او همچنان داشت به سقوطش ادامه میداد. هاوارد سیرز این را به من گفت. با این حال او باید یک جورهایی خودش را پیدا کند و به زندگی ادامه دهد. درست است، دل همه شکسته. چه میشود کرد. همین چند وقت پیشها همسر جیمبزرگه وادارش کرد در یک کلاس کندهکاری پیکرههای کوچک چوبی توی همین شهر شرکت کند. حالا او سعی می کند پیکرههای خرس، جغد، عقاب، مرغ دریایی و از این جور چیزها بتراشد، ولی به عقیدهی آقای سیرز نمیتواند به اندازه کافی برای هر حیوانی وقت بگذارد تا تمامش کند. هاوارد سیرز میگوید مشکل این است که هر وقت جیم بزرگه سرش را از روی دستگاهِ تراش یا چاقوی کندهکاریاش، برمیدارد پسرش را میبیند که از میان آبها پایین رودخانه بیرون کشیده میشود و بالا میآید –یا میشود گفت، چرخزنان بالا میآید- شروع میکند به چرخیدن و چرخیدن دایرهوار تا به آن بالا برسد، خیلی بالاتر از درختهای صنوبر، انبرکها از پشت چنگش زدهاند، بعد هلیکوپتر با صدای غر و تق تق پرههایش به طرف بالای رودخانه میچرخد و تاب میخورد. حالا جیم کوچولو از روی سر جستوجوکنندگان که در کنار رودخانه صف کشیدهاند رد میشود. دستهایش از دو طرف بدنش آویزان است و قطرات آب از او میچکد. او بار دیگر از روی سر آنها، حالا نزدیکتر، رد میشود، بعد یک دقیقه پس از آن برمیگردد و خیلی به آرامی روی زمین قرار میگیرد، درست جلوی پای پدرش. مردی که حالا با دیدن همه آنچیزها –پسر مردهاش که در چنگ آن گیرههای فلزی از توی آب بیرون کشیده میشود و دایرهوار میچرخد و میچرخد و بر فراز ردیف درختان پرواز میکند- حالا دیگر هیچچیز نمیخواهد جز آنکه فقط بمیرد. ولی مرگ نصیب شیرینترین آدمها میشود. او شیرینی را به یاد میآورد، زمانی که زندگی شیرین بود، و شیرینی که در آن زندگی نصیبش شده بود. برگردان: مجید مصطفوی
-
- 2
-
- مینیمالیسم
- داستان لیموناد
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
ویراستاری یا بازنویسی داستانی از ریموند کارور درکارگاه داستاننویسی محمد بهارلو
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در کارگاه داستان نویسی
آنچه در زیر می آید، متن آغازین و پیش از ویرایش داستان کوتاهی از ریموند کارور است در کنار متن ویرایش شده همان داستان که نهایتا به چاپ رسیده، و نشان دهنده تغییرات گسترده ای است که به دست ویراستار صورت گرفته. کارور نام « تازه کارها» را بر داستانش گذاشته بوده و ویراستار سبُکدستِ او« گوردون لیش» نام « وقتی از عشق حرف میزنیم از چی حرف میزنیم» را جایگزین آن میکند. البته این ویراستاری فقط به تغییر عنوان داستان محدود نمیشود. دوست راوی داستان که پزشک است در نسخة کارور دکتر «هرب»( Herb) نام دارد، که در لغت به معنی عام گیاه است؛ گیاهانی که عموماَ ساقة ترد و نازک دارند و در آخر فصل از بین میروند و برخی جنبة دارویی نیز دارند. ویراستار این نام را به «مِل»(Mel) تغییر میدهد که کوتاهشدة نام شخص است ولی میتواند کوتاهشدة واژة نسبتاَ قدیمی « ملانکولی» هم باشد که در روانشناسی به معنای نوعی افسردگی است. همچنین شوهر پیشین « تری»، مردی که در داستان خودکشی میکند، در دستنوشتة کارور اسمش « کارل» بوده و ویراستار آن را به « اِد»( Ed) تغییر داده است. سلسلة این تغییرات درازدامن است، و درواقع نوعی بازنویسی ساختاری است که ویراستار داستان، گوردون لیش، با جسارت انجام داده است. در این متن عبارتهایی از دستنویس کارور که از سوی ویراستار حذف شده با رنگ آبی مشخص شده است، و آنچه ویراستار خود به داستان افزوده است با رنگ قرمز. پس اگر جملههایی را که با رنگ قرمز مشخص شدهاند حذف کنیم، اصل نسخة کارور به دست میآید، و اگر جملههایی را که به رنگ آبی هستند برداریم، داستانی خواهیم خواند که نهایتا در مجلة « نیویورکر» منتشر شده است. در ضمن ویراستار در بسیاری جاها « بند» ( پاراگراف)ها را بسته و داستان را در بند های جدید ادامه داده است، که در یکی دو مورد به آنها در قلاب { } اشاره شده است، و این نکته به خصوص در صفحات پایانی داستان مشهود است که گاه یک صفحه و بیشتر به دست ویراستار حذف شده است. این متن، با احتساب تغییرات حاصل در آن، نمونة فرد اعلایی است از آموزههای داستاننویسی، چه برای نویسندگان تجربی و چه برای نویسندگان حرفهای. مترجم با توجه به این نکتة شایان توجه آن را ترجمه کرده است. شاید بهتر باشد که پیش از خواندن این متن، ابتدا متن نهایی داستان که در مجموعه « کلیسای جامع » چاپ شده و توسط فرزانه طاهری به فارسی برگردانده شده است، خوانده شود.- 12 پاسخ
-
- 2
-
- وقتی از عشق حرف میزنیم از چی حرف میزنیم
- ویراستاری
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
مردی که بارها شروع کرد...نقد اثار ریموند کارور
spow پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در گفتگو و نقد پیرامون آثار ادبی
مردی که بارها شروع کرد «تاریخ، نویسنده را در برابر یک انتخاب مهم میان تعدادی رویکرد اخلاقی مرتبط به زبان قرار می دهد...» رولان بارت درجه صفرنوشتار «نویسنده کسی است که می تواند در حوزه یک زبان کار کند در حالی که در جایی خارج از آن ایستاده است؛ از جایگاه فردی برخوردار از نعمت سخن گفتن غیر مستقیم.» باختین، مساله متن ژانرهای سخن گفتن تصویر نویسنده در زمان نگار کارور کاستن و ساده کردن مفاهیم، وجه مشخصه بیشتر نوشته های ریموند کارور است. بنابراین تعجبی ندارد وقتی«نویسنده» در نگاه کارور، یک عنصر ضدقهرمان باشد که بیش از تلاش برای ابراز وجود، تمایل به «روش های برائت از گناه»دارد.(گالاگر مقدمه، ص ۱۲) دغدغه کارور پیرامون نوشتن شبیه دلمشغولی اش به مفهوم برقراری ارتباط است. او در مقاله یی کوتاه در توضیح شعر «برای تس» اظهار می کند شعر یا داستان هر اثر ادبی که خود را هنر تلقی می کند در واقع عمل ایجاد ارتباط میان نویسنده و خواننده است... نویسنده همیشه افکار و عمیق ترین دغدغه های خود را به بند زبان می کشد تا به این افکار و نگرانی ها شکلی داستانی یا شعری بخشد به این امید که خواننده نیز همان احساسات و دغدغه ها را تجربه کند. (قهرمانی بس است، لطفاً، ص ۱۲۱)توبیاس ولف در کتاب «وقتی از ریموند کارورحرف می زنیم» با اشاره به شیوه نگرش کارور و سایر مینی مالیست ها به امر زیبایی شناسی می نویسد؛ «نویسنده خوب طوری داستانش را تعریف می کند، انگار قصه زندگی خودش است. وقتی خواننده با خواندن ذهنیت مکتوب شده نویسنده حس کند از آن واقعیت اطلاع پیدا کرده است خالق داستان به دستاوردی هنری دست می یابد.» با این همه روش شناسی مینی مالیستی منوط به بازگشت به حکمت رازآلود پیش از رئالیسم مدرن نیست بلکه روشی فریب آمیز و پیچیده در مورد نوشتن است که همه مباحث مربوط به پست مدرنیسم را نیز در برمی گیرد. از همین رو فردریک بارلم در مقاله خود «پیرامون اشتباه کردن؛ قرص های مینی مالیست خطاکار» می گوید؛«روش شناسی مینی مالیسم منوط به ایجاد این شهود در خواننده است که آدم ها از واژه ها جالب تر هستند و همچنین القای این حس که تجربه های معمول به طور تقریبی هر تجربه عادی به طور اساسی پیچیده تر و جالب تر از یک واقعیت زبانی به خوبی طرح ریزی شده است. داستان نویسی مینی مالیستی می خواهد فراتر از بازی های زبانی معمول، خواننده را درگیر دیالوگ های ساختگی کند و برای این کار به واژگان منسوخ متافیزیکی همچون اصالت و اخلاقیات اعتباری نو می بخشد. ورلدورث و کولدریچ بر این باور بودند که ادبیات راستین، زبان کوچه و بازار است و آثار ادبی به زن و مرد عادی و نه افرادی با گویش های پیچیده فلسفی تعلق دارد. کارور در مقاله یی به نام «آتش ها» از استاد خود جان گاردنر یاد می کند که حد اعلای ارتباط میان نویسنده و خواننده را در استفاده از زبان معمولی مردم عادی می پنداشت. او استفاده از زبان عامیانه را مانع بروز ارتباطی عمیق بین زبان دقیق و مفاهیم احساسی نمی داند؛ «در نوشتن ممکن است بتوان از چیزها و اشیای عادی با زبانی عادی اما دقیق سخن گفت و با قدرتی عظیم و حتی ترسناک به آنها جان داد. استفاده از زبان کوچه و بازار برگ برنده کارور است و به قول از را پاوند وی با این حربه به یک اصالت و ضرورت بومی دست می یابد. کارور نمی خواهد خوانندگان باهوش تر از مردم عادی را مجذوب خود کند؛ در نظر او دور نگه داشتن مخاطب از مسائل جذاب به امید غافلگیر کردن وی تا پایان قصه، نوعی دغلکاری به شمار می آید. این پرهیز کارور را به گناهی نابخشودنی وامی دارد؛ بی اعتنایی او به شخصیت ها و مسائل نابخشودنی است، امری که آن را از استادش جان گاردنر آموخت؛ «اگر واژه ها و احساسات صادقانه دم دست نیستند نویسنده باید آنها را جعل کند حتی اگر خودش هم به صادقانه بودن شان اعتقادی ندارد،» او در مصاحبه با روزنامه شیکاگو به صراحت اعلام کرد با هیچ یک از شخصیت داستانی خود حس همذات پنداری نمی کند و همه چیز اعم از نویسنده، خواننده و شخصیت های داستان در نگاه او یکی هستند. به زعم پیروان باختین، روش روایی کارور نشان می دهد زبان به طور ذاتی شکلی گفت وگویی دارد و هماهنگی و هارمونی اش با توجه به گرایش به فرد دیگر مخاطب (شنونده یا خواننده) شکل می گیرد. ریموند کارور خود را در مقام یک نویسنده فردی جدا از شخصیت ها و خوانندگان نمی داند و خواستش از برقراری ارتباط با مخاطب ارائه اطلاعات دست اول نیست، بلکه بازگویی چیزهایی است که دیگران از آن بی خبر هستند. از نظر کارور شرافت نویسنده بستگی به میزان صداقت او در وفاداری اش به روایت شخصیت ها و شرایطی دارد که در زندگی عادی اتفاق می افتد.«آزمایش گری واقعی که مسائل را از نو امتحان می کند. با این وجود نویسندگان از احساسات خود دست نمی کشند و در عین حال ارتباط خود با مخاطبان را نیز حفظ می کنند، تا تازه های دنیای خویش را به ما منتقل کنند.» و این خواست یک نویسنده مینی مالیست است و به قول هرزینگر «دنیایی از تجربه (شامل تجربه ادبی) و چیزی بیش از انتقال صرف کلام ادبی.» کارور در مصاحبه یی با ویلیام استول قصدش از نوشتن را انتقال مکنونات قلبی و همچنین دغدغه های درونی اش عنوان می کند.- 1 پاسخ
-
- 2
-
- مردی که بارها شروع کرد
- نقد اثار ریموند کارور
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
دیو هزلم فرشید عطایی این گفتگو با "ریموند کارور" نویسنده بزرگ آمریکایی در چهاردهم ماه مه سال 1985 (یعنی سه سال قبل از مرگش) انجام شد و برای اولین بار در مجله "دبری" منتشر شده بود. من پس از این گفتگو یک بار دیگر ریموند کارور را دیدم؛ به همراه "ریچارد فورد" در یک تور کوتاه مدت تبلیغ کتاب شرکت کرده بود. چند ماه پس از آنکه ریموند کارور از دنیا رفت (آگوست 1988) مقدمه این گفتگو را باز نویسی کردم و گفتگو یک بار دیگر منتشر شد. ولی مقدمه ای که در اینجا می خوانید مقدمه اصلی است... ریموند کارور بعضی از زیبا ترین و مضطرب کننده ترین و صادقانه ترین داستان های کوتاه را در زبان انگلیسی امروز نوشته است. بیشتر داستان های او شخصیت های اندکی دارند؛ یک زن و شوهر، یک خانواده در هم شکسته و متلاشی، چند دوست صمیمی. ما در داستان های ریموند کارور این شخصیت ها را می بینیم که در زندگی خود درد و رنج های خانوادگی و شخصی را تجربه می کنند. آنها در شهر های کوچک آمریکا و خانه های درب و داغان زندگی می کنند. کافه های شبانه روزی، برنامه های تلوزیونی، ورشکستگی، مشاغل بدون آینده، خشونت و یأس. هر چند داستان های کارور دنیایی تیره و تار و یأس آور دارند ولی در عین حال لحظات طنز آمیز هم دارند. بسیاری از شخصیت های داستانی او بیمناک و نگران و مورد تهدید قرار گرفته اند و از شرایط گیج کننده و قدرت گذشته و نگرانی های مالی و ضعف های خود وحشت دارند. حوادث تمام داستان های او از درون خود داستان های بیرون می زند؛ از زاویه دید یکی از شخصیت های درگیر. این داستان ها توسط راویانی روایت می شوند که می خواهند حوادث را توضیح بدهند و توجیه کنند؛ آنها با جملاتی کوتاه و غمگین یک دعوای خانوادگی، یک مرگ و یا دیدار با یک غریبه را روایت می کنند. برای بسیاری از شخصیت های جهان داستانی کارور، "عشق" یک پناهگاه است ولی این پناهگاه مدام آنها را دچار سرخوردگی می کند. عشق های آنها اکثرا بواسطه رفتار های بی رحمانه و فقر و یا مصرف الکل نابود می شود. کارور در یکی از مقالات خود از بی ثباتی و تزلزل سال های اول جوانی اش یاد می کند. او در سال 1939 به دنیا آمد و در شهر کوچکی در ایالت واشنگتن بزرگ شد، جایی که پدرش در آنجا در یک کارخانه چوب بری کار می کرد. او در جوانسالی ازدواج کرد و هنوز بیست سال بیشتر نداشت که صاحب دو فرزند شد. او به همراه همسرش تقلا می کرد تا به امنیت مالی دست پیدا کند؛ آنها برای پرداخت کرایه خانه و خرید لباس برای بچه های شان دائم در حال مبارزه بودند. او و همسرش فقط شغل های کوتاه مدت و با حقوق کم، پیدا می کردند. آنها به همین دلایل بسیاری از خیال های باطلی که در مورد پیشرفت و موفقیت داشتند از سر خود بیرون کردند. در این هنگام بود که کارور تازه نویسندگی را شروع کرد و فضا و زمان در آن موقع به او فقط اجازه نوشتن داستان کوتاه را می داد. او البته در این دوران به الکل هم اعتیاد پیدا کرد که سرانجام آن را در سال 1977 ترک کرد. من با کارور که به تازگی به لندن آمد، دیدن کردم. او مردی تنومند و جدی و خجالتی است و بسیار محتاطانه و آرام و متین صحبت می کند. وقتی می خندید احساس می کردم به چیز بزرگ و مهمی رسیده است.
- 4 پاسخ
-
- گفتگوی ادبی
- گفتگویی با ریموند کارور
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :