رفتن به مطلب

جستجو در تالارهای گفتگو

در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'رمانتیسم'.

  • جستجو بر اساس برچسب

    برچسب ها را با , از یکدیگر جدا نمایید.
  • جستجو بر اساس نویسنده

نوع محتوا


تالارهای گفتگو

  • انجمن نواندیشان
    • دفتر مدیریت انجمن نواندیشان
    • کارگروه های تخصصی نواندیشان
    • فروشگاه نواندیشان
  • فنی و مهندسی
    • مهندسی برق
    • مهندسی مکانیک
    • مهندسی کامپیوتر
    • مهندسی معماری
    • مهندسی شهرسازی
    • مهندسی کشاورزی
    • مهندسی محیط زیست
    • مهندسی صنایع
    • مهندسی عمران
    • مهندسی شیمی
    • مهندسی فناوری اطلاعات و IT
    • مهندسی منابع طبيعي
    • سایر رشته های فنی و مهندسی
  • علوم پزشکی
  • علوم پایه
  • ادبیات و علوم انسانی
  • فرهنگ و هنر
  • مراکز علمی
  • مطالب عمومی

جستجو در ...

نمایش نتایجی که شامل ...


تاریخ ایجاد

  • شروع

    پایان


آخرین بروزرسانی

  • شروع

    پایان


فیلتر بر اساس تعداد ...

تاریخ عضویت

  • شروع

    پایان


گروه


نام واقعی


جنسیت


محل سکونت


تخصص ها


علاقه مندی ها


عنوان توضیحات پروفایل


توضیحات داخل پروفایل


رشته تحصیلی


گرایش


مقطع تحصیلی


دانشگاه محل تحصیل


شغل

  1. moein.s

    فمینیسم و رمانتیسم

    از عصر روشنگری و اهمیت یافتن عقیده اصلی آن یعنی محوریت عقل، بیش از یک قرن نگذشت که تفکر متفاوتی در برابر آن شروع به رقابت کرد. روشنگری به عنوان فلسفه لیبرالیسم وعده‌های بسیار داد و آدمیان را بسیار متوقع کرد. ادعا این بود که تقریباً تمامی آنچه را که بشر آرزو می‌کرده ولی به دست نمی‌آورده است، به کمک عقل و علم به دست خواهد آمد. عقیده بر این بود که عموم مشکلات بشر از برخوردهای خشونت‌آمیز میان طبقات تا جنگ‌های بزرگ میان دولت‌ها، از بیماری‌های واگیردار تا قحطی و… محصول استبداد و جهل و تعصب بوده است، ولی چشم‌انداز آینده که در آن عقل هدایت‌کننده همه چیز است، اثری از چنین مشکلاتی نشان نخواهد داد. با پیشرفت آموزش و توسعه علم، نه فقط راههائی برای نجات از بیماری و گرسنگی به دست خواهد آمد، بلکه محاسبه عقلانی، جنگ و ستم را هم به تاریخ خواهد سپرد. این فقط کندورسه در قرن هیجدهم نبود که به صراحت هر چه تمام‌تر عقل و رشد تفکر عقلانی و غلبه آن بر موانع جهل و تعصب را شاهراه آینده بشر می‌شمرد (Condorcet, 1988)، بلکه اگوست کنت در قرن نوزدهم هم به صراحت گفت که دنیا در آینده دیگر شاهد جنگ نخواهد بود، چرا که محاسبه عقلانی سود و زیان نشان خواهد داد که برای کسب منافع از راههای کم هزینه‌تری باید اقدام کرد. (آرون، ۱۳۷۰) سده نوزدهم نقطه آغاز عصر همبستگی جدیدی بود که نه بر پایه مذهب مافوق طبیعی، بلکه براساس علم استوار بود و گامی تازه و از نظر بعضی آخرین گام در فرآیند پیشرفت نوع بشر محسوب می‌شد. «سن سیمون می‌گفت که فلسفه سده هیجدهم انتقادی بوده است، اما فلسفه سده نوزدهم خلاق و سازنده خواهد بود. حتی بسیاری از اندیشمندان دیگر که به ایمان او نسبت به علم باور نداشتند، مانند کارلایل و هگل، اساساً با پیش‌بینی خوش‌بینانه او موافق بودند» (لووان بومر، ۱۳۸۰: ۵۸۸) به طور کلی غالب متفکران و نظریه‌پردازان قرن هیجدهم و بسیاری از متفکران و نظریه‌پردازان نیمه اول قرن نوزدهم، عقل و عقلانیت و علم و تکنولوژی را بسیار ستایش کردند و آن را کلید حل تمامی مشکلات دانستند؛ آنان در مقابل هر مشکلی راه‌حل براندازی جهل به وسیله آموزش را مطرح کردند و نوعی آرمان شهر را پیش‌بینی کردند که در آن همه در پناه عقل و با دوری از احساسات که مایه تعصب و تعارض است، به رضایت و آرامش و تعادل دست خواهند یافت. حتی کسی مثل استیوارت میل که به اعتدال مشهور بود، عقل را در برابر احساسات قرار می‌داد، و چنان استدلال می‌کرد که گوئی هر خیری از عقل و هر شری از احساس برمی‌خیزد. (میل، ۱۳۶۵) اما علیرغم ارزش و اثرگذاری بسیار عقل و علم در حل بنیادی مشکلات بشر، اولاً به هر حال توانائی تغییر محدود بود، ثانیاً در دراز مدت اثر می‌کرد. به همین دلیل بود که کوتاه زمانی پس از عصر خرد، تردید در نظریه‌های روشنگری و لیبرالیسم که پشتوانه‌های نظری آن وضعیت محسوب می‌شدند، آغاز شد. زیرا علیرغم تحولات بسیار مهم و مفید ناشی از به کار بردن عقل و علم، نه فقط وعده‌های بزرگی که در مورد صلح و پیشرفت داده شده بود، تحقق نیافت، بلکه توسعه بورژوازی و اوجگیری کار سرمایه‌داری صنعتی جوامع بزرگ غرب را به شدت بحران‌زده کرد. از یک دیدگاه، تجدد قرن نوزدهم به تدریج با کاهش یافتن اعتماد و اطمینانِ تعدادی از متفکران اجتماعی نسبت به بعضی مفاهیمی همراه شد که مورد اطمینان و یقین بزرگان آغاز عصر مدرن بود. این تردید در کارآمدی و ارزش عقل و علم و تکنیک و پیشرفت و، در برابر آن، دفاع از ارزش احساس و طبیعت و گذشته که به رمانتیسم مشهور شد، به موازات عصر خرد آغاز شد. اما اوجگیری بدبینی رمانتیک نسبت به عقل و علم و ستایشی که از احساسات و ارزش و اهمیت آن می‌کرد، در اواخر قرن نوزدهم تبدیل به یک فضای فکری قدرتمند شد که نمی‌توانست حرکت‌های فکری و اجتماعی دیگر را به حال خود واگذارد. (کلی، ۱۳۸۲، ۳۷۷) رمانتیسم غالباً به عنوان یک نهضت ادبی و هنری شناخته شده است، اما باید توجه داشت که جنبه‌های فکری و فلسفی آن، مبنای بعضی از حرکت‌های مهم فرهنگی و اجتماعی، و حتی سیاسی بود. شاتوبریان، نویسنده فرانسوی مخالف انقلاب، در کتاب خود “نبوغ مسیحیت” گفت: « در زندگی هیچ چیز جز آنچه کم و بیش مرموز است، زیبا، خوشایند و یا بزرگ نیست، حیرت‌آورترین امور احساساتی هستند که تصوراتی توضیح‌ناپذیر ایجاد می‌کنند.» (لووان بومر، ۱۳۸۰: ۶۰۷) کمابیش در همان زمان که مارکس متأثر از وضع نامطلوب اجتماعی مشغول نظریه‌پردازی در باره سرمایه‌داری و جنبه‌های سیاسی و اقتصادی آن بود، جریان رمانتیسم از اساس ارزش دست‌آوردهای جدید را به معرض سؤال و انکار گذاشت. از جمله جریان‌هائی که از رمانتیسم تأثیر پذیرفت، جنبش زنان بود. در همین ابتدا باید تأکید کرد که منظور از این تأثیر، رابطه دقیق و تطابق گسترده میان این دو جریان نیست. آنچه در اینجا فمینیسم تأثیر گرفته از رمانتیسم نامیده می‌شود، از جنبه‌های خاصی از آن الهام گرفته است، ولی در تطابق کامل با آن نیست. در دوران سلطه تقریباً بی‌رقیب انگاره‌های اصلی روشنگری یعنی، عقل، مساوات، حقوق طبیعی و به ویژه حق خوشبختی و سعادت، فمیینیست‌ها غالباً با الهام از این اندیشه‌ها در پی اعاده حقوق زنان و بهبود وضعیت آنان بودند. قطعاً همان طور که این ایده‌ها کماکان طرفداران خود را داشت، فمینیسم لیبرال هم که در پی اعاده حقوق برابر بود، به کار خود ادامه می‌داد. در عین حال، به موازات قدرت گرفتن اندیشه‌هائی که تفکر روشنگری و اصول لیبرالی آن را به چالش می‌گرفت، در میان نظریه‌پردازان جنبش زنان هم، کسانی پیدا می‌شدند که با الهام از ابعاد خاصی از این تفکرات نظریه‌های جدیدی درباره مسئله زنان ارائه دهند. اینان، متأثر از فضای به تدریج مسلط رمانتیسم، به جای تأکید بر این که زنان هم به اندازه مردان قدرت عقلانی دارند، بر برتری قدرت احساس زنان تأکید کردند؛ به جای متمرکز شدن بر جنبه‌های عقلانی زندگی، وجوه عاطفی آن را مورد تأمل بیشتر قرار دادند. و بر همین اساس به جای تأکید بر تساوی زن و مرد، تفاوت و گاه برتری زنان نسبت به مردان را مورد بررسی قرار دادند. در کنار تلاش گسترده‌ کسانی چون هریت تایلور و همسر او استوارت میل برای اثبات برابری یا امکان برابری زن و مرد در عقل، و نسبت دادن تفاوت آنان به سنتهای فرهنگی و نوع تعلیم و تربیت، حرکت دیگری شکل گرفت که برای احقاق حقوق زنان از مواردی به جز ارزشهای برابری و آزادی مساوات و عقل استفاده می‌برد. در این مقاله در پی بررسی تأثیر‌پذیری فمینیسم از این گرایش هستیم.برتری طبیعت زنشاعران رمانتیک، از غلبه بی‌چون و چرای عقل محاسبه‌گر بر فضای اجتماعی گله کردند و حاصل آن را غلبه دود و آهن بر پاکی و لطافت طبیعت دانستند؛ طبیعتی که به گفته فیلسوف جنبش رمانتیک، فون شلینگ «سرمنشأ نیروی مقدس آفرینشگری است که هر چیزی را از درون خویش خلق می‌کند.» (Schelling, 1845. 3) اینان در غیابِ احساسات و تخیلات، به ستایش نوستالژیک گذشته‌ای پرداختند که در آن لطافت و گرمیِ احساس بر زمختی و سردیِ عقل غلبه داشت، و بر همین اساس عقیده داشتند راه حل مشکلِ جهانِ مدرن بازگرداندن وجوهی از جهان گذشته است که در آن، غلبه ارزشهای مدرن، انسانیت را نصفه نیمه و تک بعدی نمی‌کرد. بر اثر چنین تفکراتی بود که در میان فمینیست‌ها هم متفکرانی ظهور کردند که غلبه “عقل محاسبه‌گر مردان” را منشأ شرور بسیاری از جمله جنگ دانستند، و ارزش”احساس زنانه” را ستایش کردند. با اتکا به موارد فراوانی چنین ادعا می‌شد که هر جا ردپای مردان و تصمیم‌های آنان پیدا است جنگ و نابرابری و ظلم وجود دارد و هر جا رد پای زنان و تصمیم‌های آنان پیدا است، صلح و همکاری و احسان وجود دارد. چون مردان همواره در پی غلبه و افزایش سود و سلطه بوده‌اند و زنان نه. تا حدودی بر اثر گذشته‌ستائی رمانتیسم، بعضی از نظریه‌پردازان جنبش زنان، در غم دور افتادگی از گذشته‌ای که گمان می‌رفت زنان یا مادران و ارزش‌های زنانه و مادرانه، در آن فرمانروائی و محوریت داشته‌اند، گلایه کردند و سرانجام راه‌حل مسئله زنان و مسئله جهان را در این دانستند که با حضور گسترده زنان در اجتماع، فرهنگ دیگرگونه شود و مهربانی و جمع‌گرائی و فداکاری مادرانه جای قاطعیت و فردگرائی و خودمحوری مردانه بنشیند. در چنین فضای فکری بود که مارگریت فولر در کتاب خود، زن در قرن نوزدهم، چشم‌انداز متفاوتی از نظریه‌پردازی درباره زنان را آشکار کرد. او در این کتاب به جنبه هیجانی و شهودی دانش اهمیتی بیشتر داد و نوعی جهان‌بینی ارگانیک را بر جهان‌بینی مکانیکی روشنگری برتری داد، و نگرش‌ها و توانائی‌های زنانه را با نگرش ارگانیکی مورد قبول خود مناسب‌تر یافت. منظور او از مکانیکی چیزی بود که با طراحی عقلانی و با برنامه‌ریزی درست شده بود و منظور او از ارگانیکی چیزی بود که به طور طبیعی و با استفاده از احساس و درک فطری درست شده بود؛ و روشن است که در این تقسیم‌بندی زنان و مردان هر یک در کدام طرف قرار می‌گیرند. نه فقط با اتکا به این که عقلانیت علم و پیشرفت که جهان‌بینی مکانیکی را درست کرده بود تماماً یا غالباً به دست مردان درست شده بود، بلکه اساساً این عقیده از گذشته رایج بوده است که زنان به طبیعت نزدیک‌تر و با آن مأنوس‌تر هستند. فولر با مطالعه آثار شاعران رمانتیک آلمانی و انگلیسی چون گوته و کالریج، نظرات آنان را جذب کرد و در مورد بازنگری عقاید فمینیستی مورد استفاده قرار داد. به گفته او: «مسئله زن این نیست که به عنوان یک زن به ایفای نقش اجتماعی یا حاکمیت بر دیگران برسد، بلکه این است که به عنوان یک طبیعت ببالد و رشد کند، به عنوان یک فکر تمییز دهد، و به عنوان یک روح به صورتی آزادانه زندگی کند.» (Fullr,1845,p.3) تأکید فکر رمانتیک بر ارزش رازآلودگی و احساس و همدردی، فولر را به تفکیک ویژگی‌های زنانه و برتر نهادن آن و تشخیص آن به عنوان راه‌حل مشکل جامعه، تشویق کرد. به عقیده او زنان باید از وابستگی به مردان رها شوند، با یکدیگر خلوت کنند، به بررسی و اکتشاف روح زندگی بپردازند تا به راز و رمز منحصر به فرد خود پی ببرند. این رمز عبارت است از نوعی« طبع الکتریکی» که زنان صاحب آن و مردان فاقد آن هستند. منظور او از خاصیت الکتریکیِ طبیعتِ زنانه همان چیزی است که گاه از آن به حس ششم یا حس کردن از ورائ زمان و مکان و ابزارهای عادی تعبیر می‌شود. این طبع الکتریکی و مغناطیسی، از نظر فولر، در شرایط نامطلوب، معمولاً انرژی آن هدر می‌شود و بلکه به صورت یک نیروی ویرانگر در می‌آید، در حالی که باید با تغییر این شرایط به آن میدان داد تا آثار خود را آشکار کند. مهم‌ترین اثر این طبع این است که زنان در مقام شهود، یعنی درک کلی و غیر تحلیلی، درک رازوار و غیر منطبق با عقلِ “دو به علاوه دو می‌شود چهار”، بسیار سریع و کم خطا هستند، چنین قدرت درکی چون با ذهنیت منطقی و “دو به علاوه دو می‌شود چهار” که مخصوص عقل تحلیلی مردان است، تطبیق نمی‌کند، غالباً مورد انکار قرار دارد. بر عکسِ مشاهده جزءنگر و لایه‌لایه شده و عینی و اثباتی مردان، زنان از توانائی مشاهده امور در قالب نوعی نگرش هولیستی یعنی کل‌گرا برخوردارند که به ویژه از حیث توانائی ارزیابی یک واقعه یا یک عمل در کلیت و نهایت آن و داشتن برآوردی چند جانبه، در سطح بالائی قرار می‌گیرند. چنین ادراکاتی غالباً با نوعی هیجان و حس درآمیخته است و قابل اثبات علمی نیست، ولی جامعه به شدت به چنین قدرتی نیاز دارد چرا که قدرت درک تحلیلی – عقلانی جز سود و زیان‌های محدود را نمی‌سنجد و برای جبران این نقص و افزایش قدرت درک سود و زیان‌های کلان «زنانه کردن فرهنگ» امری ضروری و مفید است. (Fullr,1845 : 100-120) از چنین نظرگاهی بود که درخواست نسبتاً متواضعانه برابری‌خواه کسانی چون ولستون‌کرافت، تایلور و میل بخشی از فضای خود را به عقاید کسانی چون فولر و استنتون و گیلمن داد که برتری زنان و فایده‌مندی بیشتر اجتماعی آنان را مطرح کردند. در اینجا بود که فمینیسم انتهای قرن نوزدهم به موازات فعالیتهای لیبرالی در کسب حق رأی برای زنان، در قالب گرایشی کم و بیش رمانتیک آهسته به سوی نوعی رادیکالیسم هم حرکت کرد. از این نقطه نظر بود که ساخت جنسیتی نظام اجتماعی و سیاسی موجود تحت عنوان پدرسالاری مورد انتقاد قرار گرفت، و حتی چیزی شبیه نوعی نظام مادرسالارانه به عنوان راه‌حل اساسی بسیاری از مشکلات جامعه عرضه شد. به این ترتیب، به نظر می‌رسید که گسستی در سنت لیبرالی جنبش زنان آغاز شده و آن را به سوی نوعی رادیکالیسم سوق می‌دهد. این گسست بیش از هر چیز در دورشدن از ایده عقلانیت، مساوات و حقوق آشکار شد، و به جای آن احساس، تفاوت و مصلحت نشست. و در چارچوب نگرش رمانتیک، چاره اساسی مشکلات دنیای به جا مانده از لیبرالیسم روشنگری، جایگزین کردن ایده‌های اخیر بود که «تأنیث فرهنگ» جامعه نامیده شد، که از آن نوعی مادرسالاری یا دست کم تقویت نفوذ مادری در جامعه را در نظر داشتند. معرفی زنان به عنوان موجوداتی برتر، به معنای اخلاقی‌تر، و عفیف‌تر، هم می‌توانست توجیهی برای داشتن حقوق و ویژگی‌های پائین زنان باشد، و هم به شکلی متناقض‌نما، به توجیه لزوم حضور زنان در عرصه عمومی جهت پالایش آن تبدیل شود. نظریه‌پردازان اصلی این انگاره، که اگر زنان از سیاست کنار گذاشته شده‌اند به دلیل برتری آن‌ها بوده است و نه فرودستی آنان، مردانی بودند که از این طریق می‌خواستند لزوم عدم ورود زنان به عرصه آلوده فعالیت مردانه، یا همان ساحت عمومی، را موجه جلوه دهند؛ اما این در عمل تاکتیکی خطرناک بود که می‌توانست به ضد خود تبدیل شود و شد. الیزابت استنتون در سال ۱۸۴۸ اعلام کرد که مرد « از نظر همه فضیلت‌های اخلاقی فرودست‌تر از زن است، نه به دلیل سرشتش بلکه آموزش غلط باعث آن شده است. مردان در جهت خودخواهی‌های خود، سرشت اخلاقی زنان را پرورش داده‌اند، اما هیچ توجهی به نواقص خود نداشته‌اند. در نتیجه اکنون زنان از فضایل برتر … برخوردارند» (مشیرزاده، ۱۳۸۲: ۶۷) یکی از هم عصران استنتون هم نوشت، « این زنانگی زن، زنانگی غریزی او، والاترین اخلاقیات او است که جامعه در حال حاضر به آن نیاز دارد تا با افراط‌گری‌های مردانه که همه جا در قوانین ناعادلانه و نابرابر دیده می‌شود مقابله کند». (مشیرزاده، ۱۳۸۲: ۶۷) بر این نکته باید تأکید کرد که محوریت یافتن عنصر احساس و شور و هیجان نسبت به عقل لزوماً به معنی برتری زنان یا دفاع از این عقیده نبود. روسو از نخستین کسانی بود که، به شکلی رمانتیک، برتری احساس بر عقل را مطرح کرد ولی از فرودستی زنان در عرصه اجتماعی هم قاطعانه دفاع کرد و مهم‌ترین نقش زن را این دانست که سعی کند مطلوب مردان واقع شود. (روسو، ۱۳۸۰: ۳۳۸) یعنی درست همان چیزی که اعتراض به آن نقطه اشتراک فکری بسیاری از فمینیست‌ها بوده است. تأکید بر عنصر احساسات می‌توانست ارزش ویژه زنان را نشان دهد، اما استفاده‌ای که برخی نظریه‌سازان فمینیست‌ نیمه دوم قرن نوزدهم از آن کردند این بود که آوردن زن به عرصه اجتماع می‌تواند به غلبه احساس بر عقل در عرصه اجتماعی کمک کند. قابل توجه است که متفاوت انگاران فمینیست از، مقدمه‌ای سنتی که تفاوت مرد و زن و عقلی بودن یکی و احساسی بودن دیگری را مهم می‌انگاشت، استفاده کردند تا دقیقاً برعکس نتیجه سنتی فروتری زن و ضرورت ماندن او در خانه، یعنی برتری و ضرورت مشارکت جدی او را در عرصه عمومی اثبات کنند. و این به یمن گفتار رمانتیکی میسر بود که غلبه دود و آهن و کارخانه و شهر و سلطه سرمایه و ظلم کارفرما را نتیجه عقل روشنگری می‌دانست، و ورود احساس را به معنای غلبه مجدد لطافت طبیعی صلح و دوستی می‌دید. بسیاری بر این تأکید کردند که زنان همواره مخالف شراب‌خواری، موادمخدر، بردگی، جنگ و دیگرآزاری حتی در حد ذبح حیوانات برای تهیه غذا بوده‌اند. خانه به عنوان قلمرو فرمانروائی و مدیریت زنان بر ارزشهائی بنا شده است متفاوت و گاه متضاد با ارزشهائی که مردان با آن بیرون خانه را اداره می‌کنند. ارزشهای خانه بر صلح، و محبت و حتی فداکاری مبتنی است و ارزشهای کوچه بر جنگ و سلطه و بهره‌کشی. پس برای حل مشکل دنیا چاره‌ای نیست جز این که نوعی “مادری عمومی” درست شود. بنابراین، از نگاه چنین فمینیستهائی، غلبه حضور آنان در فضای اجتماعی « کل جهان را همچون خانه می‌سازد؛ زنان وارد حکومت می‌شوند و آن را تطهیر می‌کنند؛ وارد سیاست می‌شوند و آن را می‌پالایند» (مشیرزاده، ۱۳۸۲: ۱۰۴) این تطهیر و پالایش از طریق جایگزینی آنچه فضائل زنانه نامیده می‌شود به جای آنچه رذائل مردانه خوانده می‌شود، می‌توانست صورت ‌گیرد. در اینجا دیگر بخشی از حامیان جنبش زنان از اطلاق تعبیر “جنس لطیف” به زنان ناراحت نمی‌شدند، گرچه البته منظورشان از لطافت، تأکید بر اوصاف انسان‌دوستانه زنان بود که بیشتر در زن به عنوان مادر تجلی داشت. شخصیتی مانند شارلوت گیلمن، شاخص‌ترین نظریه‌پرداز فمینیسم قرن نوزدهم، که در اساس اندیشه‌ای برابری‌طلبانه را دنبال می‌کرد، در کتاب خود، جهانِ ساختهِ مردان، از جنگ و سایر مشکلات اجتماعی، به عنوان میراث مردان نام برد که رنج آن را زنان تحمل کرده ولی دیگر از آن خسته و فرسوده شده‌اند و به دنبال راه حل رهائی از آن هستند.از نگاه او چاره کار در این است که مردان از ارزش‌های مادری برای اداره اجتماع استفاده کنند. « مشکلات سیاسی فقط هنگامی حل می‌شود که ارزش‌های زنانه به جامعه تسری یابد و به آن شکل دهد.» (Gilman, 1911: 173) نوستالژی دوران مادرسالاریوجه رمانتیک راه حل گیلمن منحصر در اعتبار دادن به ارزش‌های احساسات زنانه موجود در آن زمان نبود، بلکه در بزرگداشت گذشته‌ای تاریخی هم متجلی می‌شد؛ چیزی شبیه به آنچه جان لاک و مهمتر از او ژان ژاک روسو “وضع طبیعی” ‌نامیده بودند، و رمانتیسم معروف روسو بازگشت به آن را آرزو می‌کرد. در این گفتمان، از جامعه‌ای مادرسالار در گذشته سخن گفته می‌شد که دورانی طلائی بوده است. کدی استنتون که بعضی آثار او را ‌در زمره اولین آثار نظری برمی‌شمارند که از منظر نوعی تحلیل تاریخی – فرهنگی راه عبور به فمینیسم رادیکال را هموار کرد، در مقاله ،مادرسالاری، دوران درخشانی از مادرسالاری را در گذشته‌های تاریخی مورد تأئید قرار می‌دهد، که از فضای رمانتیک غالب در عصر او به دور نیست. بنا به اظهار او مادران در دوره‌ای حاکم مطلق سرنوشت خود و سازنده آگاه و مدیر مسلط امور خانواده، فرزندان، کار، دین و حکومت بوده‌اند. جلوه‌های مختلف تمدن اولیه از کشاورزی، پزشکی، اهلی کردن حیوانات و… متأثر از خصلت‌ مادرانه تغذیه و مراقبت فرزندان بوده است. همچنین امور اجتماعی از قبیل علاقه به صلح و حس همنوع دوستی که عامل اصلی نظم اجتماعی بوده، از خوی زنانه منشاء می‌گرفته است. بنا به گفته او به طور کلی «الزامات مادری مبنای اصلی تلاش‌های تمدنی اولیه بود.» (Stanton,1891: 144) از نظر او تأکید براین مسئله برای این است که همه بدانند که مادران ما، در دوران طولانی در گذشته، نقش قدرت مسلط را بازی می‌کرده‌اند، و از این قدرت خود در جهت حفظ منافع انسانیت استفاده می‌کرده‌اند، و بر این مبنا، اگر این قدرت بار دیگر به آنان بازگردد و آنان نقش مسلط را بازی کنند، ما دوباره شاهد تمدنی خواهیم بود که در آن «دست کم جهل، فقر و جرم دیگر وجود نخواهد داشت.» ( Stanton,1891:147) این که دورة مادرسالاری در گذشته تاریخی چون”دوره‌ای طلایی از صلح و فراوانی” ترسیم می‌شود، تأثیرپذیری یا حداقل توازی فکر استنتون را در مقایسه با فلسفه رمانتیسم نشان می‌دهد که رکن مهم آن هم آرزوی بازگشت گذشته طلائی است که در آن عقل جای را بر احساس تنگ نکرده بود و انسانها در صلح و صفا همزیستی داشتند..
×
×
  • اضافه کردن...