کلی نگریم!
سیاه میبینیم و سفید!
یا خوب خوب یا بد بد!
یا فرشته یا شیطان!
در فرهنگمان هم راه پیدا کرده است. با یک مخالفت کوچک ،با هم دشمن می شویم و میخواهیم در همه ی زمینه ها پوزه ی یکدیگر را به خاک بمالیم!
در مورد رجال سیاسی مان هم همینطور ... یا می پرستیمشان یا از آن ها متنفریم.
به یک سری لقب کبیر و بزرگ و عادل و آقا میدهیم. یک سری دیگر را خیانتکار و جانی می نامیم. هیچ وقت خاضر نیستیم بپذیریم که هر پدیده ، هر عارضه ، هر انسانی ترکیبی است از تعدادی صفات ، که ما میتوانیم تعدادی از آن ها را مطابق میلمان تشخیص بدهیم و تعدادی را مغایر ... از همسرمان هم همین انتظار را داریم و حتی شخصیت های تاریخی مان را به دو دسته ی سیاه و سفید تقسیم می کنیم و در باره ی آن ها به قضاوت می نشینیم.
قوام السلطنه را یکسره نفی میکنیم و در مقابل کوروش و امیرکبیر و دکتر مصدق را در حد یک افسانه بالا میبریم و اگر طرفدار و یا مقابل هرکدام باشیم محال ممکن است کوچکترین استدلالی را در تصمیم مستحکم و غیرقابل نفوذمان دخالت دهیم.
قضاوت هایمان کلی و تفکرمان دوئالیستی است.
تعادل در قضاوت هایمان نداریم. کسی که برای ما عزیز و دوست داشتنی است چنان الوهیتی برایش قائل می شویم که همه چیزدانمان نیز میشود. اگر کارشناس مسائل دینی باشد و در مورد اقتصاد و هنر و تئاتر و شهرسازی هم نظر بدهد نظرش ، برایمان رهنمود است!
***
براستی چرا این چنین است؟
و یا اصلا این چنین نیست؟
منتظر نظرات خوبتان هستم.