جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'حماسه'.
4 نتیجه پیدا شد
-
دانلود بررسی تطبیقی اسطورۀ ایرج و قصه یوسف(ع)
sam arch پاسخی ارسال کرد برای یک موضوع در اسطوره های ایران
چکیده: در خوانِش های دوباره و نوین از روایت های تاریخی و اساطیری، گاه با شباهت های بنیادین و انکارناپذیری روبرو می شویم که می تواند همسانی برخی از کهن الگوها را در شکل دهی به ساختارِ اندیشه های انسانی، گوشزد کند؛ از جمله این داستان ها، روایتِ ایرانی زندگی ایرج و روایت عبری یوسف (ع) است؛ اگرچه در روایات کهن، داستان ایرج نیز به عنوان متنی مذهبی و مقدّس قابل اعتنا بوده است؛ امروزه، از آن بیشتر به عنوان متنی اسطوره ای حماسی یاد می شود؛ در مقابل، داستان یوسف از همان نخستین روایت در تورات، وجهۀ مذهبی داشته و این ویژگی را در روایات مسیحی و اسلامی نیز حفظ کرده است. مقالة حاضر، تحلیلی تطبیقی دربارة ساختار و محتوای داستان ایرج و قصۀ یوسف است و سعی دارد ضمن واکاویِ بن مایه های کهن این دو روایت، به جنبه های مختلف و شباهت های قابل اعتنای آنها بپردازد و در این مسیر روایت عبرانی داستان یوسف را با روایت قرآنی و اسلامی مقایسه کرده و مطالعه ای تطبیقی را در آن باره، سامان داده است. مشخصات مقاله:مقاله در 30 صفحه به قلم دكتر عليمحمد پشتدار(استاديار گروه زبان وادبيات فارسي، دانشگاه پيامنور، مركز تهران)،يحيي نورالديني اقدم(دانشجوي دكتري زبان وادبيات فارسي، دانشگاه پيامنور، مركز تهران).منبع:پیک نور زبان و ادبیات فارسی سال اول پاییز 1389 شماره 2.ensani.ir بررسی تطبیقی اسطورۀ ایرج و قصه یوسف ع.pdf-
- قصه یوسف (ع)
- مقاله ادبی
-
(و 6 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
رستم قهرمان ملی ایرانیان است. هزار و چند سال قبل، پهلوان اسطورهای ایران، رستم با قلم فردوسی جان دوبارهای گرفت و در کارزار با اهریمنان و دشمنان ایران، دلاوریها کرد، آنچنان که در گذر زمان بدل به معروفترین قهرمان ایرانی و سمبل رشادت و نیرومندی شد. فردوسی در شاهنامه سروده است: "که رستم یلی بود از سیستان / منش کردمی رستم داستان" و با این بیت بر نقش انکارناپذیر خود در خلق و پرداخت شخصیت بیهمتای این قهرمان تاکید کرد، اما بیراه نرفتهایم اگر بگوییم که رستم نیز اسطوره فردوسی را خلق کرد و به او امکان زندگی در طول سدهها را داد، مثل اولیس که هومر شاعر، جاودانگی و شهرتش را مدیون اوست. در این مورد نیز شهرت رستم و فردوسی با یکدیگر پیوند یافتهاست؛ گاه حتی رستم از خالق خود پیشی میگیرد و به واسطه جنگاوریهای او، فردوسی و شاهنامه نیز بهانه خودنمایی پیدا میکنند، بهویژه در میان غیرپارسی زبانان و یا بهطور خاصتر، غربیها؛ خوانندگانی از این دست، اغلب به برشها و فصلهایی کوتاه از شاهنامه دسترسی دارند و تنها بخشی از این کاخ نظم و شکوه بینظیر آن را درمییابند، آن هم بخشهایی که رستم و نبردهایش به آن جلوه دیگری بخشیدهاست. در حقیقت، شیوهای که در ترجمه شاهنامه فردوسی به زبانهای غربی تاکنون رایج بوده، مبتنی بر گزینش فصلهای درخشان آن است که در بیشتر آنها "رستم" نقشآفرینی میکند. رویارویی او با اسفندیار یا کشته شدن سهراب به دست رستم، همواره از مضامین مورد توجه ایرانشناسان و مترجمان شعر پارسی بوده و ترجمههای بسیاری از این فرازهای شاهنامه به زبانهای مختلف منتشر شدهاست. از نمونههای قدیم؛ ترجمه روکرت یکی از نمونههای قدیمی، ترجمه فردریش روکرت (Friedrich Rückert) از تراژدی "رستم و سهراب" است. روکرت شاعری بود زاده شهر شوانیفورت آلمان در اواخر قرن ۱۸ میلادی که شوق شرق و زبانهای شرقی او را به سوی ادبیات فارسی و ترجمه اشعار حافظ، سعدی، مولوی و در نهایت، فردوسی، سوق داد. آنه ماری شیمل (دیگر شرقشناس شهیر آلمانی)، ترجمه روکرت از حافظ را "کاملترین و معتبرترین ترجمه" از این شاعر پارسی به زبان آلمانی میداند و بر ارزش آن صحه میگذارد. اما اینجا صحبت بر سر شاهنامه و داستانهای شگرف آن است که روکرت را شیفته خود کرده بود، بهخصوص فراز "رستم و سهراب" که بنا به ذات تراژیک داستان، واجد کیفیتی غمانگیز و تکاندهنده است. شیمل ترجمه روکرت از این داستان را "حزین و دلنشین" میخواند و وفادار به متن. این ترجمه سال ۱۸۳۸ به سرانجام رسید و از آن زمان بارها تجدید چاپ شده که آخرین آن مربوط به چند ماه پیش است (فوریه ۲۰۱۱)، اما اینبار تراژدی "رستم و سهراب" نه به شیوه کلاسیک (کاغذ و چاپ)، بلکه به صورت الکترونیکی منتشر شدهاست. از نمونههای متاخر؛ ترجمه کلینتون یک و نیم قرن پس از فردریش روکرت، تراژدی منظوم رستم و سهراب توسط ایرانشناسی دیگر به نام جرومی دبلیو کلینتون به شعری سپید برای خوانندگان انگلیسی زبان تبدیل شد؛ گرچه در این فاصله طولانی شاعران و ایرانشناسان دیگری این تراژدی را به زبان انگلیسی برگردانده بودند، مانند ماتیو آرنولد در نیمه دوم قرن ۱۹. در حقیقت، نمونه جرومی کلینتون از متاخرترین ترجمههای رستم و سهراب به یک زبان غربی است که سال ۱۹۸۸ منتشر شد. جرومی کلینتون (۱۹۳۷ – ۲۰۰۳) استاد ادبیات و زبان فارسی در دانشگاه پرینستون بود. قبل از انقلاب اسلامی چند سالی سمت مدیریت موسسه آمریکایی مطالعات ایران را برعهده داشت و همین خود دلیلی بود برای زندگی در تهران و آشنایی بیشتر با فرهنگ و ادبیات ایرانی. در همان سالها بود که کتاب "بررسی انتقادی دیوان منوچهری دامغانی" را منتشر کرد، اما شهرت کلینتون بیشتر به واسطه شاهنامه و ترجمه فصلهایی از آن است، چنانچه پس از مرگ او، دوست و همکار ایرانیاش، دکتر احمد کریمی حکاک مقالهای نوشت که عنوان "درگذشت یک فردوسی شناس" (Loss of a Ferdowsi scholar) را بر خود داشت. کلینتون چند سال پس از ترجمه "تراژدی رستم و سهراب"، بار دیگر به سراغ شاهنامه و قهرمان معروف آن، رستم میرود و داستان "رستم و اسفندیار" را ترجمه میکند. این ترجمه سال ۱۹۹۹ با عنوان "در چنگال اژدها" منتشر شد و آنقدر ارزشمند بود که جایزه ترجمه لوئیس راث در سال ۲۰۰۲ را نصیب جرومی کلینتون کند. کاملترین نمونه؛ ترجمه دیک دیویس از میان همه نمونهها به نظر میرسد که ترجمه دیک دیویس میتواند زمینه بهتری برای شناخت غربیها از اسطوره رستم به دست دهد، چرا که در نوع خود از همه آنها کاملتر است. به بیانی دیگر، او به یک نبرد یا تنها فرازی از زندگی قهرمان ایرانی اکتفا نکرده، بلکه داستان رستم را از آغاز تا انتها روایت کردهاست؛ تولد معجزهآسای رستم به یاری سیمرغ، سالهای جوانی، عشقبازی با تهمینه، نبرد تراژیک پدر با پسر، گذشتن از هفت خوان، رهایی بیژن به دست او، کشتن اسفندیار و در نهایت مرگ غمانگیز رستم، تعدادی از فصلهایی هستند که در کنار یکدیگر کتاب "رستم: قصههای عشق و جنگ" را شکل میدهند. دیک دیویس (شاعر و مترجم انگلیسی) همدوره جرومی دبلیو کلینتون است. زمانی که کلینتون ترجمه رستم و اسفندیار را منتشر کرد، دیویس بزرگترین پروژه ادبی زندگیاش را به نیمه رسانده بود. این پروژه، فراهم آوردن متنی به نسبت کامل از شاهنامه فردوسی در زبان انگلیسی بود که اجرای آن قریب به هفت سال به طول انجامید (۱۹۹۶ تا ۲۰۰۳). در حقیقت، کار سخت دیک دیویس این ترجمه بود و میتوان کتاب "رستم: قصههای عشق و جنگ" را پارهای درخشان از آن دانست که سال ۲۰۰۷ به شکلی مستقل(گیریم با برخی تفاوتها) منتشر شد. رویکردی که دیویس در ترجمه شاهنامه داشته، متفاوت از اسلاف خود است؛ نه شاهنامه را کامل به نظم ترجمه کرده و نه کامل به نثر. به شعر سپید نیز در این مورد چندان اطمینانی نداشتهاست. از این رو به ترکیبی از نظم و نثر رسیده که ریشه در سنت نقالی ایرانیان دارد، به این مفهوم که لحظههای معمولی اثر را به نثر درآورده و لحظههای حسی و عاطفی آن را به نظم. این ترجمه نیز اقبال والایی داشته، بهطوری که یکبار توسط نشریه واشنگتن پست به عنوان بهترین ترجمه سال برگزیده شد و بار دیگر نیز جایزه National Endowment for the Humanities را تصاحب کرد. نمونهای متفاوت؛ کمیک استریپ رستم در نهایت به نمونهای از هر حیث متفاوت میرسیم، نمونهای که دیگر نمیتوان نام ترجمه را بر روی آن گذاشت. اینجا رستم از متن اصلی دور میافتد و مستقل از شاهنامه و فردوسی ادامه حیات میدهد؛ قدم به سرزمینهای دوردست میگذارد و مانند میلیونها ایرانی که در این سالهای اخیر مهاجرت کردهاند، او نیز در فرایند سازگاری و مطابقت با فرهنگ سرزمین میزبان شرکت میجوید. به عبارتی، مجموعه کمیک استریپ رستم، تصویری دیگر از این قهرمان ارائه میکند که بیشتر از آنکه ایرانی باشد، غربیست. اولین جلد از این مجموعه سال ۲۰۰۵ منتشر شد که نام "رستم و سهراب" را بر خود داشت در حالی که از عناوین سه جلد دیگر نمیتوان حدس زد کدام بخش از شاهنامه الهامبخش نویسندگان و طراحان آن بودهاست. این عناوین عبارتند از "بازگشت پادشاه"، "نبرد با دیوها" و "در جستجوی پادشاه". مجموعه نیز حاصل همکاری بروس بهمنی (نویسنده و ویراستار)، روبرت ناپتون (نویسنده و ویراستار)، کامرون دورقی (ویراستار)، جیمی دورقی (ویراستار) و کارل آلتستاتر (تصویرساز) است (چهار ایرانی مهاجر در کنار هنرمندی غربی) و به نظر میرسد که طرفداران خود را بیشتر از میان نسل دوم ایرانیان مهاجر پیدا کردهاست. بی بی سی فارسی احسان عابدی
-
بیشتر متون حماسی پهلوی كه اصولاً به ادبیات شفاهی تعلق دارند، در دوره اسلامی یا به عربی و فارسی ترجمه شده یا از میان رفتهاند. تنها متن حماسی موجود «یادگار زریران» (در پهلوی: ایادگار زریران) است. یادگار زریران این متن كه رساله كوچكی است، در اصل به زبان پارتی و ظاهراً نثر توأم با شعر بود، اما به صورت كنونی آن به زبان و خط پهلوی است. ولی در خلال آن لغات و تركیبات و ساختارهای زبان پارتی را نیز میتوان دید و تنها بازسازی شعری بعضی از بخشهای آن امكان پذیر است.(1) در این اثر، از جنگهای ایرانیان با خیونان سخن رفته است. هنگامی كه گشتاسب و پسران و برادران و شاهزادگان و ملازمان او، دین مزدیسنی را میپذیرند و خبر آن به خیونان میرسد، شاه آنان– ارجاسب– دو تن را به نامهای «بیدرفش» و «نامخواست» به عنوان فرستاده به ایرانشهر میفرستد. «جاماسب»– سالار اشراف– خبر ورود این دو فرستاده را میدهد و این دو به حضور گشتاسب بار مییابند و پیام ارجاسب را ابلاغ میكنند كه در آن از گشتاسب میخواهد دین مزدیسنی را رها كند و با وی همكیش باشد و تهدید میكند كه در غیر اینصورت، به ایرانشهر لشكر میكشد و آنجا را نابود میكند و مردمان را اسیر میگیرد. «زریر»– برادر گشتاسب و سپاه سالار او– به فرستادگان پاسخ میدهد كه: «گشتاسب دین مزدیسنی را رها نمیكند.» بیدرفش و نام خواست با این پیام بازمیگردند. جنگ درمیگیرد كه به پیشگویی جاماسب در آن بیست و سه تن از برادران و پسران گشتاسب، از جمله زریر و پادخسرو، برادران او و فرشادورد (=فرشیدورد) پسر او، كشته میشوند. سرانجام، آنچه جاماسب پیشگویی كرده، اتفاق میافتد. سپس «بستور»، پسر خردسال زریر، برای انتقامجویی به میدان میرود و بر سر تن بیجان پدر سوگ سر میدهد كه از نمونههای زیبای سوگ در ادبیات ایرانی است. آنگاه به كمك اسفندیار– پسر گشتاسب– پیروز میشود و ارجاسب و خیونان شكست خورده، میگریزند. مطالب این اثر از متنی اوستایی گرفته شده است كه امروز اصل آن از میان رفته است. اما بخشهایی از آن در ضمن سرگذشت زردشت در كتاب هفتم دینكرد(2) آمده است. شرح جنگهای گشتاسب و ارجاسب را دقیقی نیز به نظم كشیده و فردوسی آنها را عیناً نقل كرده است. در مواردی، مطالب این منظومه با «یادگار زریران» قابل انطباق است. متن این رساله در مجموعه «متون پهلوی»(3) به چاپ رسیده است. این رساله به فارسی نیز ترجمه شده است. بعضی داستانهای حماسی به زبان پهلوی، احتمالاً مجزا از «خداینامه» وجود داشته كه امروز در دست نیستند، اما نام آنها در منابع عربی و فارسی آمده است. از جمله «جاحظ»(4)، به نقل از «مؤیدی»، مطلبی را به ترجمه عربی از «سیرة اسفندیار» به فارسی (احتمالاً فارسی میانه، پهلوی) در مورد میهندوستی این شاهزاده آورده است. از همینگونه است «داستان رستم و اسفندیار» كه به روایت «ابن ندیم جبله بن سالم» (نیمه اول قرن دوم هجری) آن را به عربی ترجمه كرده بود و كتاب «كیلهرساب شاه»، كه به قول همین نویسنده آن را «علی بن عبیدة الریحانی» به عربی برگردانیده بود، سكیسران كه مسعودی(5) آن را ذكر كرده و مترجم آن «ابن مقفع» بوده است. در این كتاب ظاهراً از قهرمانهای سیستان، از جمله از كشته شدن اسفندیار به دست رستم و كشته شدن رستم به دست بهمن، سخن در میان بوده است. این نویسنده میآورد كه ایرانیان این كتاب را بزرگ میشمردند. «اسدی» نیز، در ذیل لغت «وسناذ»، بیتی را به ترجمه فهلوی (یكی از لهجههای قدیم شمال و غرب ایران) از نامهی «پیران ویسه» نقل كرده است كه ظاهراً دربارهی اعمال این پهلوان بوده است.(6) شهمردان بن ابیالخیر، در شرح اخبار «فرامرز و رستم»، مطلبی را در مورد افراسیاب و كیخسرو از سروده نامه پهلوی و «تواریخ» دیگر نقل كرده است.(7)
- 4 پاسخ
-
- 1
-
- یادگار زریران
- حماسه
-
(و 3 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :
-
ققنوس یك اسطوره ایرانی نیست. افسانه این پرنده كه نماد عمر دگربار و حیات جاودان است از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتر یافته است. ققنوس در گستره شعر كهن فارسی هیچگاه جایی نداشته تا آن جا كه طی هزار سال، به جز یك مورد، مضمون قرار نگرفته است. فقط عارف نامی عطار، در برابر این باور دیرینه که ققنوس حیات جاودان دارد، با صراحت آن را فانی دانسته و بر همه گیر بودن مرگ تاكید ورزیده است. در فرهنگ زبان انگلیسی،ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و منحصر به فرد در نوع خود كه بنا بر افسانه ها 500 یا 600 سال در صحاری عرب عمر می كند، خود را بر تلی از خاشاك می سوزاند، از خاكسترش دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را می گذراند و غالبا تمثیلی است از فنا ناپذیری و حیات جاودان. طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، روی هم در نه مرجع از پرنده ققنوس نام برده شده كه هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به ما رسیده و فقط یك مورد اثر هردوت مورخ یونانی 484 تا 424 قبل از میلاد با شرح كامل محفوظ مانده كه برگردان آن از متن انگلیسی به فارسی در این جا آورده می شود. مصریان پرنده مقدس دیگری دارند به نام ققنوس كه من آن را جز در تصاویر ندیده ام. این پرنده به راستی نادر است و به روایت مردم شهر Heliopolis ، هر 500 سال یك بار آن هم پس از مرگ ققنوس قبلی در مصر می آید. آن طور كه از شكل واندازه اش در تصاویر بر می آید، بال و پرش بخشی قرمز و بخشی زرد طلایی است و اندازه و شكل عمومی آن مانند عقاب است. داستانی هم از كار این پرنده می گویند كه به نظر من باور كردنی نیست و آن این كه این پرنده جسد والد خود را، كه با نوعی صمغ گیاهی خوشبو اندود شده، همه ی راه از سرزمین عرب تا معبد آفتاب با خود می آورد و آن را در آن جا دفن می نماید. می گویند برای آوردن جسد ابتدا گلوله ای آن قدر بزرگ كه بتواند آن را حمل نماید از آن صمغ گیاهی می سازد، بعد توی آن را خالی می كند و جسد را در آن می گذارد و دهانه آن را با صمغ تازه می گیرد و گلوله را كه درست همان وزن اولیه خود را پیدا كرده به مصر می آورد و در حالی كه تمامی رویه گلوله از صمغ پوشانده شده آن را همان طور كه گفتم درون معبد آفتاب می گذارد، و این داستانی است كه درباره این مرغ و كارهایش می گویند . طی نخستین قرن میلادی، روی هم 21 بار توسط ده مولف از ققنوس یاد شده است. از مجموع این منابع چنین بر می آید كه خاستگاه اسطوره ققنوس تمدن قدیم مصر بوده و بعدها به ترتیب در تمدن های یونانی، رومی و مسیحی درباره آن سخن گفته اند. در میان مصریان، اسطوره ققنوس در اصل اسطوره خورشید بوده كه بعد از هر شب دگر بار در سحرگاه طلوع می كند و نام شهر هلیوپولیس در نوشته هردوت نیز باید در همین ارتباط باشد . واژه فنیكس در زبان عبری شامل سه بخش fo-en-ix به معنی یك آتش بزرگ است یونانی دیگری به نام Claudius Aelianus مشهور به Aelian 200 سال بعد از میلاد مسیح نوشت: «ققنوس بدون كمك از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب 500 سال را درست نگه می دارد زیرا او از طبیعتی كه عقل كل است همه چیز را می آموزد. با آن كه اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می رسد معهذا گمان نمی رود در میان مصریان - شاید جز انگشت شماری از كشیشان - كسی بداند كه 500 سال چه وقت به سر می رسد، ولی دست كم ما باید بدانیم كه مصر كجاست و هلیوپولیس مقصد ققنوس در كجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون چه نوع تابوت می گذارد و در كجا دفن می كند.»
- 4 پاسخ
-
- ققنوس
- ادبیات حماسی
-
(و 2 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :