جستجو در تالارهای گفتگو
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'از آشنايى با شما خوش وقتم'.
1 نتیجه پیدا شد
-
جويس كرول اويتس برگردان: حسين نوشآذر هيچكس بهياد نمي آورد كه بحث چگونه درگرفت. شب جمعه بود و آنها دو زوج كه هيچكدام زن و شوهر نبودند به يك رستوران چينى رفته بودند كه پاتوغشان بود. زنها و يكى از آن دو مرد مدتها پيش ازدواج كرده بودند و اكنون حتى خاطره طلاق هم در ذهنشان رنگ باخته بود. براى آدمى كه به چهلسالگى نزديك مىشود و زندگى ناآرامى داشته است بسيارى چيزها به تاريخ تبديل مى شود. موضوع بحث زايمان بود. زنها صاحب بچه بودند و مرد مسنتر در زندگى زناشويىاش كه اكنون به يك واقعه تاريخى تبديل شده بود طعم پدر بودن را چشيده بود. فقط خانم ها صحبت مىكردند. مانند دخترهاى جوان مقابل هم نشسته بودند، مىگفتند و مىخنديدند. كنستانس گفت: وقتى بچه اولم را زاييدم همه يك زايمان طبيعى داشتند. مادرم ترسيده بود. براى همين او را از من دور نگهداشتند. مىدانستم او به نسل ناآگاه گذشته تعلق دارد. من در انتظار نوعى زايمان بودم كه هرگز تجربهاش نكردم. آنچه كه تجربه كردم اين بود كه دردهاى زايمان از همان اول هر چهار دقيقه يكبار به سراغم مىآمد نه اينكه ابتدا درد هر بيست دقيقه يكبار سراغم بيايد و بعد سريعتر شود و من داشتم از ترس مىمردم و بهنظر مىآمد كه شوهرم وقتى كه داشت مرا به بيمارستان مىرساند نمىتوانست موقع رانندگى چشمهايش را روى جاده متمركز كند و بعد من سىوشش ساعت درد كشيدم بدون هيچ داروى مسكن و آخر سر آنقدر ناتوان بودم كه ضربان قلبم به شمارش افتاده بود. وقتش كه شد نمىتوانستم زور بزنم. مثل يك حيوان زوزه مىكشيدم و شوهرم دو بار غش كرد و عاقبت سزارينم كردند دقيقاً همان چيزى كه گمان مىكردم بايد از آن بپرهيزم. خداى من! بيچاره شده بودم. مرين گفت: اينها همه درست. اما نتيجه اش اين بود كه صاحب يك بچه شدى. درست است! صاحب يك بچه مى شوى. مرين گفت: زايمان اول من هم سخت بود. البته مثل تو درد نكشيدم. در عوض در ماههاى اول حاملگى اينقدر بيمار، افسرده و وحشتزده بودم كه باوجود اينكه دلم مىخواست يك زايمان طبيعى داشته باشم، اما هيچكس آن را به من توصيه نمىكرد. براىهمين از فكرش بيرون آمدم. زايمانم با چنگك (فورسيس) بود. مىدانى كه چهطور است. آه! در آن حال گيجوگول وقتى كه بههوش آمدم و يك نفر بچه را به من داد فكر كردم آن بچه خودم هستم. فكرم آشفته بود و مغزم درست كار نمىكرد. حساب زمان از دستم دررفته بود و فكر كردم كه نوزاد خود من هستم. كنستانس گفت: اوه! مىدانم منظورت چيست. من موقع زايمان دخترم حالم اينطور بود. البته جدى نبود. قدرى خيالاتى شده بودم. اين خيالها خيلى عجيبوغريباند. آره. اما مىگذرند. اينقدر كه آدم گرفتار بچهدارى مىشود. و يادگرفتن شير دادن به بچه! كه يك ضربه فنىست. زنها مثل دختربچهها هروكر مىكردند. مردها بااحترام اما اندكى معذب به حرف همراهانشان گوش مىدادند. مورفى، يكى از آن دو مرد كه دو بار ازدواج كرده و جدا شده بود و چند تا بچه داشت و بزرگترينشان هجده ساله بود، رو به زنان كرد و گفت: سؤال من از شماها اين است كه فكر مىكنيد اگر مىدانستيد زايمان اينقدر دردناك است حاضر بوديد به آن تن بدهيد؟ زنها با تعجب به او نگاه كردند. كنستانس، معشوقهاش گفت: اينقدر دردناك، مورف؟! تو از درد زايمان چى مىدانى؟ مرين كه در اين ميان رفته بود در جلد يك آدم منطقى، گفت: البته بايد اعتراف كرد كه درد زايمان خيلى زياد است. اما درد تمام موضوع نيست. تو دوباره حاضرى بچهدار بشوى؟ البته باز هم بچهدار مىشدم. من عاشق بچههام هستم. تو مگر بچههات را دوست ندارى؟ مورفى رو به كنستانس كرد. گفت: تو دوباره بچهدار مى شدى؟ كنستانس كه رنجيده بود، گفت: اين ديگر دارد توهينآميز مىشود. معلوم است كه مىشدم. چرا توهينآميز؟ من فقط سؤال كردم، يك سؤال فرضى. چه چيزش فرضىست؟ ما داريم درباره دختر و پسرم صحبت مىكنيم كه واقعاً وجود دارند و تو مىشناسىشان و فكر مىكردم دوستشان دارى. مورفى گفت: مىدانم وجود دارند. هر دو هم بچههاى محشرى هستند. اما براى داشتنشان تن به چه مصيبتى كه ندادى. تد، مرد ديگر داخل صحبت شد و گفت: منظور مورفى همين است. زنها با هم شروع كردند به حرفزدن. كنستانس پيشى گرفت: ببين! البته كه خيلى دردناك است. انگار تمام بدنت پيچ و تاب مىخورد و دو شقه مىشود. البته كه خيلى هولناك است، و هر بار هم با دفعه قبل فرق مىكند. طورى كه هيچوقت آنطور نيست كه انتظارش را داشتى. بااينهمه آخر سر صاحب يك بچه هستى. مىفهمى كه چه مىگويم؟ مرين گفت: صاحب يك بچه نه يك سنگ كليه. مورفى چند ماه قبل يك بيمارى سنگ كليه را از سر گذرانده بود. او را از محل كارش مستقيم با آمبولانس به بيمارستان دانشگاه برده بودند. رنگش چنان پريده و حالش چنان وخيم بود كه همكارانش آنهايى كه او را در آن حالوروز ديده بودند نشناختندش. براى همين خنديدن در اين لحظه دور از انصاف بود. اما زنها زدند زير خنده و به خنده آنها تد و اندكى بعد مورفى هم به خنده افتاد. زنها از ته دل مىخنديدند و خندهشان آميخته با ريشخند بود. گارسن در اين ميان صورتحساب را همراه با يك بشقاب پرتقال قاچشده آورده بود. باقى ميزها، همه خالى شده بود. تابلوى نئون كه روى آن نوشته شده بود "رستوران دانگ" از مدتها پيش خاموش بود. وقتى شروع كردند به باز كردن فالهاشان بحث داشت خاتمه مىيافت. اما مورفى كه از هيچ موضوعى به آسانى نمىگذشت به تد گفت: چطور از پسش برمى آيند؟ زنها چطور حاضرند دوباره تن به زايمان بدهند؟ من كه واقعاً نمىفهم چطور چنين چيزى ممكن است. رك و پوست كنده من كه جرأتش را نداشتم. تد شانه بالا انداخت. گفت: من هم جرأتش را نداشتم. تد جوانتر از ديگران بود. از مرين چند سال جوانتر بود. چهره در هم كشيد. گفت: حتى شنيدن اين حرفها حالم را بد مى كند. مورفى گفت: وقتى به دبيرستان مىرفتم معلم انگليسىما جلو چشم ما بچهاش را انداخت. بعد همه دستش مىانداختند. (با حالت نيمهعصبى و نيمه شوخى) اما من كه داشتم زهرهترك مىشدم. همان موقع تكليفم معلوم شد. منظورم اين است: همان موقع در شانزدهسالگى فهميدم كه من اگر زن بودم هرگز نمىتوانستم دردى را كه مادرم سر زايمان من تحمل كرد به جان بخرم. زنها با چشمان باز و شگفتزده به مردها نگاه مىكردند. قاچ پرتقال را به دندان مىكشيدند و آب پرتقال از چكوچانهشان راه افتاده بود. مردها درباره صورتحساب صحبتى كردند و كيف پولشان را از جيب درآوردند. تد سرش را تكان مىداد. گفت: اگر بنا بود كه من بچه به دنيا بياورم آه، خداوندا! آنوقت جا داشت كه به آينده بشريت شك كرد. مورفى به زنها چشمك زد. گفت: اگر دست من بود تا حالا نسل انسانهاى اوليه برافتاده بود. يك سنگ كليه كافىست. تد اسكناسها را از كيف پولش بيرون آورد و مثل ورق بازى روى ميز انداخت. فكر مىكنم اعتراف وحشتناكىست. من عاشق زندگى هستم. دنيا اساساً جاى زيبايىست. مورفى به اعتراض گفت: من عاشق بچههام هستم و اصولا به بچهها علاقه دارم. در اين لحظه مردها زدند زير خنده. چيزى در صدا يا لحن مورفى تد را به خنده انداخته بود. مردها ناگهان مثل بچهها مى خنديدند. حالا نخند كى بخند. تنها گارسون براى برداشتن پول شام بىسروصدا آمد و رفت و هيچكس متوجه او نشد. زنها بىحركت نشسته بودند، نه به مردها نگاه ميكردند و نه به يكديگر. چهرههاشان كشيده و همچون نقاب شده بود. منبع
-
- 6
-
- از آشنايى با شما خوش وقتم
- جويس كرول اويتس
-
(و 1 مورد دیگر)
برچسب زده شده با :