Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۴ نویسنده: دكتر علی اكبر ولایتی كشور ایران با توجه به تاریخ چند هزار سالهاش، طی تاریخ خود، بارها مرزهایش را تغییر داده است. نوسان این تغییر به حدی بوده كه گاه همهی فلات ایران و حتی فراتر از آن را زیر نفوذ داشته و به بخش كوچكی از فلات ایران منحصر میشده است. آذربایجان نیز از این تغییر و تحول بركنار نبوده و وسعت مرزهای آن در طول سلسلههای گوناگونی كه در ایران بر سر كار میآمدند، دچار تغییراتی شده است. در قرن هشتم پیش از میلاد، هنگامی كه نخستین دولت آریایی ماد به وجود آمد، آذربایجان اهمیت ویژهای داشت و مرزهای آن در شمال رود ارس و در شرق مازندران و در غرب سرزمین آشور و در جنوب اصفهان بود. در دوران هخامنشیان، به علت قدرت پادشاهان، به ویژه كوروش و داریوش بزرگ، و پیشروی آنها در سرزمینهای اطراف، بر وسعت سرزمین آذربایجان افزوده شد. با بررسی محل جغرافیایی مرزهای آذربایجان در این دوران میتوان گفت كه مرزهای آذربایجان در زمان هخامنشیان، به ویژه در زمان داریوش بزرگ، از لحاظ سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی اهمیت بسیاری داشت؛ بنابراین، مرز سیاسی این دوران در آذربایجان، همانند دیگر مرزهای ایران، نمایندهی تشكیلات منظمی بود. پس از انقراض هخامنشیان، مرزهای سیاسی ایران، از جمله آذربایجان، در یك مدت كوتاه درهم ریخت و برخی از متصرفات ایران از قلمرو كشور خارج گشت و رفتهرفته با احیای استقلال خراسان به دست اَرشك، نخستین پادشاه اشكانی، مرزهای سیاسی ایران دوباره توسعه یافت، تا به وسعت و حدود مرزهای دولت هخامنشی رسید. تلاش پادشاهان اشكانی در حفظ مرزهای شمالی، از جمله آذربایجان، در مقابل تهاجم بیگانگان و تحت نفوذ درآوردن ممالك مرزی ایران در برابر امپراتوری روم در غرب، تحسینبرانگیز است. در این دوران، مرزهای آذربایجان در شمال دریای مازندران و رود ارس و در شرق دریای مازندران و در غرب كرمانشاهان و در جنوب همدان قرار داشته؛ یعنی آتروپاتن (ماد كوچك) شامل آذربایجان غربی و شرقی و كردستان بوده است. در عصر ساسانی، حدود دولت، تقریباً، با دولت اشكانی یكی بوده، در كل، حدود دولت ساسانی از شمال به جبال قفقاز و شمال شرقی رود جیحون، از شرق تا دهلی كنونی، از جنوب به دریای عمان و خلیج فارس و از غرب به رودهای دجله و فرات محدود بوده است. مرزهای آذربایجان، در این دوران، در شمال رود ارس و در شرق، قسمتی از گیلان و در آذربایجان غربی، قسمتی از تركیهی امروزی و عراق و در جنوب زنجان بوده است (افشار سیستانی، 1369ب، ص 353-356). آذربایجان در عصر مادها آذربایجان از هنگام شكلگیری سازمانهای سیاسی طوایف این سامان در اوایل هزارهی اول پیش از میلاد، كه به تشكیل دولت ماننا در اراضی جنوبی و جنوب شرقی دریاچهی ارومیه منجر گردید، وارد دوران تاریخی شد. مقارن تشكیل دولت ماننا و شاید اندكی پیش از آن، دولت اورارتو هم، روی هم رفته، در فرایندی مشابه، در كنار دریاچهی وان شكل گرفت و دامنهی قلمروش، در شرق، بخشی از سرزمین آذربایجان را در شمال دریاچهی ارومیه و حتی زمانی تا نزدیكیهای كرانهی جنوب غربی دریای خزر را فرا میگرفت. به همین شكل، دولت ماد هم در نیمهی اول قرن 7 پ م به ظهور میرسد (رئیس نیا، ج1، ص 165). علییف (ص 141) بر این نظر است كه گرچه توالی و ارتباط میان زبانهای قدیمی و كنونی ساكنان آذربایجان نفی شده است، اما نباید منكر این شد كه بخش معینی از ساكنان كنونی شوروی و آذربایجان ایران، اخلاف مادها، از همان تودههای قومی بومیاند كه از اعمال تاریخ در این سرزمین میزیسته و بعدها مادها نام گرفتهاند. البته این نیز كه منشأ آذربایجانیان را به همهی تودهی مادها نسبت دهیم، امری ناصواب است. اقوام و گروههای قومی كه از دیرباز ساكن خود آذربایجان بودند، در تشكیل قومیت آذربایجان باستان تأثیر بسیاری داشتند. بدیهی است تأثیر اقوام گوناگون مهاجر نیز در این فرایند، اندك، نبوده است. ظاهراً در این منطقه، در آستانهی میلاد مسیح، قوم ماد آتروپاتن، كه از نظر ژنتیكی با اقوام گوتی و ماننایی و لولوبی و ماد متعلق به عصر گذشته مرتبط بودند، به تدریج، شكل گرفت. به گفتهی انزلی (ص 42)، در دوران باستان شاید 4 هزار سال پیش و شاید خیلی پیشتر از آن، اقوام سه گانهی آریایی در سراسر فلات ایران جای گرفتند و سرزمین سرسبز آذربایجان به قوم ماد سپرده شد. قوم ماد در میان همهی دودمانهای آریایی سمت بی چون و چرای پیشگویی و پیشوایی را برعهده داشت و اجتماع ماد در مقایسه با سایرین بسیار پیشرفتهتر و دارای تمدنی عالیتر بود و بهتر میتوانست در مقابل هجوم اقوام تورانی مقیم دامنههای شمالی البرز و كوههای قفقاز مقاومت كند و، در حقیقت، دفاع اساسی و اصلی فلات ایران را بر عهده گیرد. در آذربایجان و مغرب ایران مادها و دیگر ایرانیان تازه رسیده با اكثریت بومیانی كه به زبانی غیر از هند و اروپایی سخن میگفتند، مانند اورارتوها و مانْناها و هوریها، برخورد كردند (فرای، ص 44). از میان دولتهایی كه نخست در سرزمین آیندهی ماد در آن عهد تشكیل شدند، دولت ماننا رتبهی اول را داشتند. مركز دولت ماننا در جلگهی دریاچهی ارومیه در آذربایجان كنونی ایران بود. كشور ماننا بعدها از لحاظ فرهنگ و تمدن و اقتصاد، هستهی پادشاهی ماد را در قرن 6 پ م تشكیل داد. بنابر اسناد و سنگ نبشتهها و اشیای به دست آمده از كاوشهای باستانشناسی، پیش از كوچ آریاییها به فلات ایران، آذربایجان، به ویژه منطقهی آذربایجان غربی، شمال آن زیست بوم اورارتوها، منطقهی مركزی آن جزء زیست بوم كوتیها و نواحی شمالی آن، به ویژه منطقهی مابین باكو و آستارا و اردبیل جزء زیست بوم سكاها، قسمت بالای رود ارس از آنِ اسكیتها و نواحی مركزی جزء منطقهی زیست اقوام هیتی بوده، كه بعدها جزء منطقهی استقرار اقوام ماد و حكومت ماد قرار گرفته است. با توجه به شكل زیست و نوع زبان و جریان گردش زندگی و ساختار اجتماعی میتوان گفت كه ریشه و اجداد و تبار قوم آذری اقوام مانْنایی بوده كه بعدها بر اثر سلطهی مادها در درون آنها جذب شده، ولی با گذر زمان با آنها آمیخته و جزئی از قوم ماد گردیده و از بین رفتهاند (انزلی، ص 43-44). مادها قومی آریانژاد بودند كه در آغاز قرن هفتم تا پایان قرن هشتم پیش از میلاد دولت ماد را تأسیس و كشور ماد را به ماد بزرگ و ماد كوچك قسمت كردند. ماد بزرگ شامل ری و عراق عجم تا حدود كردستان و كوههای زاگرس و ماد كوچك شامل آذربایجان میشد. تا اواخر قرن 7 پ م، مادها در آذربایجان قدرت چندانی نداشتند، بلكه حكومت آن ناحیه بیشتر در دست اقوام لولوبی و ماننایی و اورارتو و سكایی بود. از سال 612 پ م، كه سال سقوط آشور به دست ماد است، مادها توانستند قدرت خود را بر تمام قسمتهای ایران و به ویژه آذربایجان تا ماورای رود ارس بسط دهند. كشور ماد، در دوران باستان، هرگز واحد استوار و تغییرناپذیری نبوده و در آغاز، اتحادیهای از قبایل بوده است (مشكور، ص 89). نخستین پادشاه ماد كه شهر اكباتان را بنیاد نهاد و سلطنت ماد را تأسیس كرد، دیاكو بود كه 53 سال حكومت كرد. پسر او، فِرَوَرتیش، پارسیان دیگر اقوام آسیایی را مطیع خویش ساخت و 22 سال سلطنت كرد. وی كوشید بر آشوریان پیروز شود و سرانجام نیز در نبرد با آنها از پای درآمد. هوخِشَترَه (كیاكسار)، فرزند او، سپاهیان مادی را تجدید سازمان داد و 40 سال حكومت كرد. شش سال جنگ و ستیز میان هوخشتره و آلیات، پادشاه لیدی، درگرفت؛ هنگام آخرین نبرد خورشید گرفت و دو طرف متخاصم كسوف را علامت و اخباری شمردند و به وساطت «سیدنی»، شاه كیلیكیه، و «لابینت»، شاه بابل، میان لیدی و ماد صلح شد (انزلی، ص 45). حدود قلمرو ماد، در زمان مرگ كیاكسار، كه در همان سال 585 پ م، اتفاق افتاد، به ویژه در سمت خاور و شمال، چندان روشن نیست. جورج كامرون بر این نظر است كه مرزهای اصلی پادشاهی در مشرق شهر ری كنونی، در جنوب اصفهان، و در شمال غرب ناحیهی آتروپاتن یا آذربایجان كنونی را دربر میگرفت و تختگاه آن اكباتانا یا همدان كنونی بوده است (به نقل از رئیس نیا، ج1، ص 281). پس از مرگ هوخشتره، پسرش، آستیاگ، به تخت شاهی نشست و 35 سال حكومت كرد. در طی سالهای 610-590 پ م، پادشاهی ماد نه تنها پادشاهی آشور را از پای درآورد، بلكه پادشاهیهای ماننا و سكاها و اورارتو را نیز مطیع خویش ساخت (انزلی، ص 45). اما بعدها در روزگار آستیاگس، كوروش و پارسیان آن اقتدار بزرگ را از ماد گرفتند. اما ماد همچنان وقار و شكوه گذشتهی خود را نگاه داشت (استرابون، ص 50). در این میان، آنچه از نظر تاریخ آذربایجان اهمیت دارد، به تصرف درآمدن اراضی اصلی تحت تصرف سكاها، در حدود دشت مغان و قره داغ و نیز قلمرو دولت ماننا، به دست دولت ماد بود. این اراضی چنان با اراضی اصلی ماد به هم جوش خوردند كه حتی پس از برافتادن دولت ماد هم جزء جدانشدنی سرزمین ماد بودند. به استنباط دیاكونوف، كشور ماننا از لحاظ فرهنگ و تمدن و اقتصاد، هستهی امپراتوری ماد را در قرن ششم پیش از میلاد تشكیل داد. مسلماً ماننای پیشین، آذربایجان ایران، مركز اقتصادی و فرهنگی امپراتوری ماد بود. این ناحیه از لحاظ اقتصادی پررونقتر بود و ثروتمندترین كشتزارها و تاكستانها و بیشهها را داشت. اما با ظهور كیاكسار و وقوع حوادث مهمی، چون سقوط نینوا و فتوحات آسیای صغیر، منطقهی آذربایجان تحت تأثیر قرار گرفت و تا مدتها از این سرزمین مستقیماً یادی در سال نامهها نمیشد (رئیس نیا، ج1، ص 282). در آذربایجان نیز چند دخمه و اثر به مادها نسبت داده شده است: 1. دخمهی سنگی قارنی یاریخ؛ در شمال جادهی ماشین روی سلماس و نزدیك كوه قارنی باریخ قرار گرفته است. 2. دخمهی هدر؛ در جنوب دشت مغانجوق و در 28 كیلومتری غرب سلماس واقع است. 3. دخمهی سنگی؛ واقع در 7 كیلومتری غرب ماكو، این دخمه را «ایوان فرهاد» هم مینامند. 4. فقرگاه یا قوم قلعه؛ این دخمهی سنگی دو طبقه شامل چهار ستون سنگی و چند قبر است، در نزدیكی مهاباد واقع شده و از نظر حجاری و ستونبندی در شمار مقابر مهم دورهی ماد است (همان، ص 288-289). آذربایجان در عصر هخامنشیان پارسها پس از روی كار آمدن، قلمروشان را به بیست ساتراپ بخشبندی كردند. آذربایجان، در دوران پادشاهی داریوش بزرگ، مهمترین و بزرگترین ساتراپ نشینهای كشور بود. كوروش برای هر ساتراپ حاكمی گماشت كه آذربایجان جزء ساتراپ دهم؛ یعنی ماد، بود (افشار سیستانی، 1369 الف، ص 117). ساتراپی ماد بخش گستردهای از ایران مركزی و غربی و شمال غربی را دربر میگرفت و شامل ماد بزرگ بود كه با عراق عجم دوران اسلامی و ماد كوچك، كه همان آذربایجان كنونی است، منطبق است. تمامی ماد، اعم از بزرگ و كوچك، در زمان هخامنشیان تحت ساتراپی واحد قرار داشت (نیكنام لاله، ص 18). داریوش فهرستی از ساتراپیهای كشور خود را در كتیبهی بیستون، كه در آغاز سال 520 م بر صخرهای از كوه بیستون حك شده، به ثبت رساند. داریوش در این كتیبه نام 23 كشور تابع را، از جمله ماد كه آذربایجان جزء آن بوده، ذكر كرده است (افشار سیستانی، همان، ص 118). اطلاعات خاصی از اوضاع آذربایجان در دوران هخامنشی در دست نیست. همین قدر میدانیم كه آذربایجان جزء خشترهی (ساتراپی) ماد به شمار میرفته است. ماد بزرگ (عراق و كردستان) و ماد كوچك (آذربایجان) یك خِشَترَه پاوَن؛ یعنی یك ساتراپ داشت. بنابر كتیبهی بیستون، پس از كشته شدن گئومات مغ به دست داریوش بزرگ، یاغیان از هر طرف سر برداشتند و دعوی پادشاهی كردند. از آن جمله فِرَوَرتیش نامی مادی طغیان كرد گفت كه من خِشَتریت (شاه ماد) هستم و از دودمان هوخِشَترَهم و خود را شاه ماد خواند. داریوش لشكری را به سرداری ویدَرنه به سركوبی او فرستاد و سرانجام او را دستگیر كرد و پس از مُثله كردن در همدان به دار آویخت. از این دو مرد مادی كه دعوی سلطنت داشتند، گئومات مغ كه خود را بردیا، پسر كوروش، میخواند و دیگری فرورتیش كه خود را «خشتریت»؛ یعنی پادشاه ماد، معرفی میكرد، هیچ كدام از مادِ كوچك، آذربایجان، نبودند. بنابراین، آگاهی چندانی در این عصر از اوضاع آذربایجان وجود ندارد (مشكور، ص 91-92). پس از مرگ داریوش سوم، اسكندر مقدونی آذربایجان را به تصرف درآورد و در سال 328 پ م، «آتروپات» را كه پس از شكست داریوش سوم در جنگ گوگَمِل به اسكندر پیوسته بود، به حكومت ماد كوچك منصوب كرد. پس از مرگ اسكندر در 323 پ م و روی كار آمدن سلوكیان، آذربایجان به صورت ساتراپ نشینی مستقل درآمد و به اعتبار نام «آتروپاتن»، فرمانروای این سرزمین، «آتورپاتَگان» یا «آذربایگان» نامیده شد. حكومت مستقل آتروپاتن نخستین حكومت جدیدالتأسیس محلی در قلمرو اسكندر و نشانهی عكسالعمل ایرانیان در برابر یونانیان بود. یونانیها در این سرزمین نفوذی نداشتند و، در واقع، ماد آتروپاتن پناهگاهی برای آداب و سنن زردشتی، در برابر تمدن و فرهنگ یونانی، بود (نیكنام لاله، ص 18). آتروپاتن، بنیانگذار دولتی كه پس از او به نام وی خوانده شد، توانست ناحیهی هیجدهم مالیاتی هرودوت را، به استثنای آدیابن، همراه با ناحیهی پانزدهم مالیاتی به چنگ آورد. ماد آتروپاتن، تا سال 190 پ م، بر نواحی كسپیانه و بسورپده و فائونی تیس، ایالاتی كه پیشتر تحت سلطهی هخامنشیان بود، حكومت میكرد. پس از این تاریخ است كه قدرت رو به طلوع ارتاكسیادها این نواحی را از دست ماد آتروپاتن خارج و تصرف میكنند. اما هنوز حوضهی دریاچهی وان به ماد آتروپاتن تعلق داشت (توین بی، ص 148). در زمان داریوش سوم، آتروپاتن ساتراپِ ماد بود. این سردار ایرانی كه نام او به معنی «نگهبان آتش» است و به همین مناسبت او را از خانوادهای روحانی و زردشتی شمردهاند، در نبرد گوگمل، كه بین داریوش سوم و اسكندر، در نزدیكی اربیل، روی داد، فرمانده مادیها بود. پیش از این واقعه، آتروپات فرماندهی سوارانی را كه داریوش برای اكتشاف گسیل داشته بود، برعهده داشت. پس از شكست داریوش در این جنگ كه سرنوشت دولت هخامنشی را تعیین كرد، اسكندر اكسودات نامی را كه داریوش در ری به سیاهچال افكنده بود، از زندان بیرون آورد و ساتراپی ایالت ماد را به وی بخشود. دیری نگذشت كه اكسودات از چشم اسكندر افتاد و از طرف وی، پادشاه آتروپات به حكومت ماد تعیین گردید. به احتمال قوی، آتروپات اسكندر را مطمئن ساخت كه در برابر وی از اسكودات وفادارتر است و برای نشان دادن لیاقت و شجاعت خود مردی را كه باریاكس خوانده میشد و سر به طغیان برداشته و لقب پادشاه ماد و پارسی بر خود نهاده بود، دستگیر و به اسكندر تسلیم كرد. سپس بنا به تمایل اسكندر با مقدونیان عقد خویشاوندی منعقد كرد و برای استحكام موقعیت خود دختر خویش را به پِردیكاس، سردار مقتدر اسكندر، داد. پس از آن، اسكندر به ماد رفت و از دشتهای مشهور نسای، كه چراگاه 50 هزار اسب متعلق به لشكریان شاهی بود، بازدید كرد. پس از مرگ اسكندر، در سال 323 پ م، آتروپاتن در مجلس مشاورهای كه از طرف سرداران آن پادشاه در بابل برگزار میشد، حاضر نشد (مشكور، ص 92-93) و به هیچ یك از جانشینان او هم اظهار وفاداری نكرد و در گرد همآرایی سرداران اسكندر در بابل (323 پ م) و در تریپارادیسوس برای تقسیم میراث اسكندر و از جمله تقسیم ماد به دو بخش ماد بزرگ و ماد كوچك شركت نكرد. ماد كوچك كه در شمال غرب ماد بود، پس از آن تقسیمبندی، در دست آتورپات باقی ماند. بدینسان آتورپات نگذاشت سرزمین ماد كوچك كه بخشی از ماد بود، به استیلای مقدونیان درآید و پای اسكندر نیز به این سرزمین نرسید. آتورپات تنها سردار ایرانی بود كه در فرمانروایی خود باقی ماند و از ورود بیگانگان به این سامان جلوگیری كرد و پایه گذار دودمانی شد كه در این دیار به نگهبانی از فرهنگ كهن ایرانی برخاستند. پایگاهی كه آتورپات پی افكند، نخستین واكنش ایرانیان در برابر مقدونیان و سپس رومیان بود. از آن زمان بود كه ماد كوچك به نام و افتخار او «ماد آتورپاتكان» و سپس فقط «آتورپاتكان» نام گرفت (قدرت دیزجی، ص 64). وسعت دقیق مملكت ماد، كوچك یا ماد آتروپاتن معلوم نیست. به اعتقاد شوارتز، گستردگی آن به كنار دریای خزر میرسید، ولی این كه چه مقدار از ساحل را دربر میگرفت، معلوم نیست (شیپمان، ص 50). پس از مرگ اسكندر، امپراتوری او رو به تجزیه نهاد و در میان سرداران اسكندر، سلوكوس بیشترین سهم را از میراث وی به چنگ آورد. سلوكیها چند بار برای ضمیمه كردن ماد آتروپاتن به قلمرو خود كوشیدند و حتی به موفقیتی موقتی نیز دست یافتند؛ اما اندكی بعد، این سرزمین استقلال خود را بازیافت و میتوان گفت كه سلوكیان هرگز نتوانستند به آتروپاتن فرمان رانند، به طوری كه دولت آتروپاتن بیشتر از دولت سلوكیان پایید (انزلی، ص 50). به گفتهی مشكور (ص 95)، پس از مرگ آتروپات، دودمان او در آذربایجان حكومت كردند و، به مرور، این كشور دولتی شد كه اسماً جزء دولت سلوكی محسوب میشد، ولی در واقع مستقل بود. این پادشاهان شهر گنزك یا شیز را، كه به یونانی «گنزكا» خوانده میشد، پایتخت خود ساختند. پس از نیرومندشدن پارتی ها، آذربایجان متحد دولت پارت بود و در واقع از ملوك الطوایفیهای آن دولت محسوب میشد. در زمان بلاش اول اشكانی، برادر بزرگ او، پاكور، از طرف دولت اشكانی پادشاه این ایالت شد. حدود آذربایجان، ظاهراً، در دورهی خاندان آتروپات و زمان اشكانیان، از شمال به ارمنستان بزرگ و كردون و آدیابن و از طرف جنوب به ماد بزرگ و از مشرق به دریای خزر و كادوسیان (طالش) بوده است. منابع یونانی، آرتابازانِس را جانشین آتروپات معرفی كردهاند. وی در حدود 59 پ م متولد گردید. وی كه هم عصر دوران آنتیوخوس سوم، پادشاه سلوكی، بود. بنابه گفتهی پولیبیوس، آتروپاتن در زمان او تا كوههای قفقاز كشیده شد. هرتسفلد آرتابازانس را پادشاه ارمنستان و آتروپاتن معرفی كرده است. آنتیوخوس سوم، پس از لشكركشی موفقیتآمیز خود علیه مولون، ساتراپ شورشی ماد، به قصد سركوبی همهی نیروهای شركت كننده در شورش علیه آرتابان وارد جنگ شد، اما در این كه آرتابان نیرویی برای مولون شورشی فرستاده بوده یا نه، تردید وجود دارد. آرتابان كه در آن زمان پیر شده بود، مقاومت چندانی نكرد و به ناچار حاكمیت دولت سلوكی را پذیرفت، در عوض، احتمالاً، او در مقام حاكمیت آتروپاتن ابقا شد (شیپمان، ص 50-51). مرزهای این سرزمین بارها با گذشت زمان تغییر یافته است؛ آتروپاتن در زمان حكومت آرتابازان در حدود 22 پ م، به بزرگترین حدود ارضی خود رسیده بود؛ به طوری كه به همهی نواحی دریای پونت (پونتوس یا دریای سیاه)، در حدود «فازیر» تا «كولخیز»، استیلا یافت، اما در حملهی آنتیوخوس كبیر، شرایط تغییر كرده، به ویژه این كه آرتابازان مجبور شد كه درهی «آراكس» و پایتخت آن، «آرماویر»، را دوباره تخلیه كند. از جانب آنتیوخوس سرداری به نام «آرتاكسیاس» به حكومت آن جا منصوب شد. پس از مدتی، آرتاكسیاس حكومت مسقلی برای خود تشكیل داد و سرزمینهای دیگری را نیز از چنگ مادها خارج ساخت (ماركوارت، ص 207). آذربایجان در عصر اشكانی دولت اشكانی، در حدود 250 پ م، در سرزمینهای نیمه بایر و كوهستانی بین خزر و آرال پدید آمد و با تصرف ماد بزرگ، در اواسط قرن 2 پ م، راه را به سوی غرب و شمال و از آن جمله آتورپاتكان گشود و سرزمین اخیر در نیمهی دوم قرن 2 پ م، به تصرف اشكانیان درآمد، اما گروههایی از مردم آتورپاتكان كه از استیلای پارتیان بر سرزمین خود ناخشنود بودند، از دمتریوس دوم (نیكاتور)، امپراتور روم، كمك طلبیدند. دمتریوس هم، در سال 139 پ م، بر ضد نیروهای مهرداد اشكانی كه به آتورپاتكان لشكركشی كرد، اما شكست خورد و در نتیجه، نفوذ پارتیان در این سرزمین شدت یافت، ولی با وجود این، بخشی از اراضی آتورپاتكان كه در زمان آرتاشس اول از این سرزمین منتزع و به ارمنستان ملحق گردیده بود، همچنان در تصرف شاهان ارمنستان باقی ماند، با این همه، آتورپاتكان خودمختاری داخلی خود را حفظ كرد و افراد دودمان آتروپات تا اوایل قرن اول میلادی به حكومت بر سرزمین آبا و اجدادی خود ادامه دادند. احتمال داده شده است كه آتورپاتكان، در آستانهی قرن اول میلادی، به سبب ضعف عمومی دولت اشكانی و در نتیجهی آشفتگیهای داخلی و افزایش نفوذ امپراتوری روم در شرق، خود را از تحت نفوذ دولت اشكانی بیرون كشیده باشد (انزلی، ص 50). پس از شكست آنتیوخوس از رومی ها، ماد در آذربایجان استقلال خود را اعلام كرد، ولی به سبب تعصب حكومت ماد و خوزستان در استقلال خود و نبود وجه اشتراك بین آنها مانعی برای قدرت جدید محسوب نمیشد. این قدرت در شخص مهرداد اول، مؤسس حقیقی شاهنشاهی پارت، تمركز یافت. مهرداد اول، پس از نبردهایی، ایالت ماد را هم ضمیمهی متصرفات خویش ساخت. در حدود 38 پ م، فرهاد چهارم به سلطنت رسید. وی با تبهكاریهایی پایهی سلطنت خود را مستحكم ساخت. در سال 36 پ م، آنتونیوس، بر اثر اغوای اَرتاباز، پادشاه ارمنستان، و وجود نارضایتی مردم به سبب ظلم و ستم فرهاد چهارم، زمان را برای اقدام به جنگ انتقامی بر ضد دولت پارتی مناسب دید. وی تصمیم گرفت ابتدا به آتروپاتن یا آذربایجان حمله برد و پس از آن جا قلب دولت پارتی را هدف قرار دهد؛ زیرا او اطمینان داشت كه مرز فرات كاملاً مستحكم و محفوظ است و حمله به آن جا برایش موفقیت آمیز نخواهد بود. این هجوم زمانی روی داد كه فرهاد چهارم تازه به سلطنت نشسته بود. در این زمان، فرهاد چهارم با اغتشاشات داخلی و نیز منازعات داخلی بین طرفداران خاندانهای گوناگون، و همچنین بین دو بخش بزرگ قشون پارت یعنی سواره نظام سنگین اسلحه و كمانداران سواره سرگرم بود. در چنین وضع نامناسبی بود كه آنتونیوس حمله را آغاز كرد. آنتونیوس پس از مطیع كردن ایبریان و آلبانیان، ارمنستان را تابع خود ساخت. آنتونیوس با سپاه عظیم خود و همچنین 6 هزار سوار ارمنی به آتروپاتن (آذربایجان) تاخت و، بدون تأخیر، پایتخت مستحكم آن را، موسوم به «فراآسپا» محاصره كرد. پادشاه ماد به كمك پادشاه پارتی، كه انتظار حمله را از موضعی دیگر داشت، شتافت. فرهاد چهارم فقط 40 هزار سوار پارتی و شاید 10 هزار سوار مادی را برای مقابله با لشكر دشمن در اختیار داشت، اما او از این تعداد بسیار خوب استفاده كرد (وكیلی، ج1، ص 141-142). پارتیان و آتورپاتكانیان در جریان عقب نشینی رومیها فقط به عملیات ایذایی دست میزدند و، در كل، از دست زدن به تهاجمی تمام عیار بر ضد آن خودداری میكردند و روی هم رفته حالت دفاعی داشتند و بیشتر میخواستند كه سپاه متجاوز خاك آتورپاتكان را ترك كند. با وجودی كه شاه آتورپاتكان، طی نبرد، در كنار فرهاد چهارم و متحد او بود، اما پس از عقب نشینی رومیان از آتورپاتكان، بین آن دو اختلاف افتاد. گویا در جریان تقسیم غنایم، شاه آتورپاتكان با توجه به این كه این سرزمین آسیب فراوانی از جنگ دیده و همهی سختیها و مصائب جنگ تحمیلی را به تنهایی تحمل كرده و سیر بلای قلمرو پارتیان شده بود و خود وی با نیروهای تحت فرمانش از خودگذشتگی نشان داده و ضمن گرفتن غنایم بسیار، پرچمهای یكی از سرداران رومی را نیز به چنگ آورده بود، خواستار سهمی متناسب با خسارت وارده و تأثیرش در جنگ شد. او با رك گویی و گستاخی خویش فرهاد را از خود رنجاند. سپس از واكنش و انتقامجویی فرهاد بیم ناك شد و برای حفظ تاج و تخت خود به فكر یافتن متحدی افتاد تا بتواند در صورت لزوم، در مقابل پادشاه پارت عرض اندام كند. بنابراین، در میان فرمانروایان معاصر خود، آنتونیوس را مناسب دید، به ویژه كه از كینهی عمیق او به اَرتاوَزد دوم، پادشاه ارمنستان، كه برخلاف پیمانش، به هنگام گرفتاری او در آتورپاتكان از اعزام سواره نظام خود به كمك سربازان رزمی سرباز زده بود، آگاهی داشت. نویسندگان تاریخ آذربایجان رویگردانی ارتاوزد از سیاست سنتی و تمایل به پارتیها و گرایش ناگهانی وی به آنتونیوس را ناشی از علتی سیاسی دانستهاند؛ به نظر آنها ارتاوزد چون از غلبهی كشور خود به دست پارتیها واهمه داشت، تصمیم به اتكا به نیروهای مسلح رومی گرفت. اما حوادث بعدی نشان داد كه او در این محاسبه دچار اشتباه شده بوده و رومیها نه تنها یاریاش نكردند، بلكه بر مشكلاتش افزودند و نتوانستند مانع از جذب آتورپاتكان در دولت اشكانی شوند. اَرتاباز آتورپاتكان برای ایجاد ارتباط با آنتونیوس از وجود پولمون، پادشاه پونت، كه در جریان لشكركشی آنتونیوس به آتورپاتكان به اسارت وی درآمده بود، استفاده كرد. او بدین منظور پولمون را آزاد كرد و برای مذاكره به اسكندریه گسیل داشت و قول همراهی كامل به او داد. آنتونیوس نیز پیشنهاد شاه آتورپاتكان را موافق منافع و آرزوهای خود یافت؛ زیرا با این پیشامد چیزهایی به دست میآورد كه در لشكركشی اول از آنها محروم شده بود. هم اكنون در پرتو اتحاد با پادشاه آتورپاتكان، كه سواره نظام ورزیده و كارآمدی داشت، میتوانست امیدوار باشد كه شكست سخت خود در آتورپاتكان را، كه ابهتش را خدشهدار كرده بود، جبران كند و پادشاه ارمنستان را كه با پیمان شكنی خود در بدترین لحظهها تنهایش گذاشته بود، تنبیه كند. به ویژه كه نیرنگها و تدابیر او برای كشاندن اَرتاباز دوم به مصر و به تله انداختن او بی نتیجه مانده بود. پس از مذاكره با فرستادهی اَرتاباز، شاه آتورپاتكان، نامهای به اَرتاباز ارمنی نوشت و وی را برای مشاوره دربارهی طرحریزی لشكركشی آتی، بر ضد پارتیان، به مصر دعوت كرد، اما اَرتاباز ارمنی دعوت او را نپذیرفت. آنتونیوس یكی از نزدیكان خود را به نزد اَرتاباز ارمنی فرستاد تا دختر وی را برای پسرش، الكساندر، خواستگاری كند، اما این وصلت صورت نگرفت. آنتونیوس در تعقیب لجوجانهی نقشهی خود، در بهار 34 پ م، به ارمنستان رفت و با اظهار دوستی و تظاهر به این كه خواستار ایجاد رابطهی خویشاوندی بین خانوادههای خود و اَرتاباز ارمنی است، شاه ارمنستان را به حضور طلبید و شاه مردد، سرانجام فریب خورده، نزد آنتونیوس رفت. در نتیجه خود و سرزمینش به تصرف آنتونیوس درآمد و آرتاشس، پسر اَرتاباز ارمنی، هم كاری از پیش نبرد و پس از نبردی با رومیان ناگزیر به فرار شد و به فرهاد چهارم، پادشاه پارت، پناه برد. آنتونیوس در این هنگام برای مذاكره با اَرتاباز، شاه آتورپاتكان، به كنار ارس آمد. طی تشریفاتی خاص، دختر شاه آتورپاتكان، یوتاپا، به نامزدی الكساندر، پسر آنتونیوس و كلئوپاترا، درآمد. بر طبق پیمان مودتی هم كه در جریان این ملاقات بین طرفین بسته شد، آنتونیوس قسمتی از ارمنستان، ناحیهی سومباسه، را، كه قبلاً به ماد آتروپاتن تعلق داشت، به اَرتاباز آتروپاتی واگذاشت و قوای كمكی رومی را برای جنگ با پارتیها در اختیار او قرار داد و در عوض از سربازان مادی آتروپاتكانی برای مقابله با اوكتاویوس استفاده كرد. به موجب پیمان مودت پنهانی یادشده، ماد آتورپاتكان میبایست بخشی از یك كنفدراسیون دولتها و مستقل از پارت تحت سلطنت ارتاباز میبود. آنتونیوس با گذاشتن ساخلوهایی، در ارمنستان، روانهی مصر شد. در این میان، فرهاد چهارم، با شكیبایی، اتفاقاتی را كه در آتورپاتكان و ارمنستان در جریان بود، زیر نظر داشت و به دنبال فرصتی مناسب بود. فرهاد چهارم با استفاده از اختلافات داخلی روم و گرفتاری آنتونیوس، به اتفاق آرتاشس ارمنی به قلمرو ارتاوزد، شاه آتورپاتكان حملهور شد. ارتاوزد هم به یاری لژیونهای رومی، كه آنتونیوس در اختیار وی گذاشته بود، نیروهای متفق پارتی و ارمنی را عقب راند، اما پس از آن كه آنتونیوس قوای كمكی خود را از آتورپاتكان و ارمنستان احضار كرد و قوای كمكی پادشاه آتورپاتكان را هم كه به همراه داشت، پس نفرستاد، اَرتاباز از نیروهای متفق شكست خورد و اسیر شد. بدین ترتیب، آتورپاتكان بار دیگر به تبعیت دولت اشكانی درآمد و آرتاشس نیز به پشتیبانی فرهاد چهارم به ارمنستان برگشت و باقی ماندهی ساخلوهای رومی را تارومار كرد و زمام امور آن خطه را زیر نظر پارتیها به دست گرفت (رئیس نیا، ج1، ص 362-364). بر اثر قیامی كه برای تصرف تاج و تخت در دولت پارتی صورت گرفت، اَرتاباز، كه در اسارت پارتیها بود، موفق شد. از بند رهایی یابد و نزد اوكتاویوس، امپراتور روم، گریخت. وی او را با خوشرویی پذیرفت. اَرتاباز در سال 20 پ م، در رم، درگذشت. بین سالهای 12 تا 9 پ م، كه مهرداد چهارم بر تخت سلطنت اشكانیان جلوس كرده بود، محتمل است كه در همین ایام مادیهای آتروپاتن از دولت اشكانیان مجزا شده و از دولت روم تقاضای فرستادن پادشاهی برای خود كردهاند. رومیها آریوبرزن دوم، پسر اَرتاباز، پادشاه سابق ماد، را برای پادشاهی به آن جا فرستادند. در زمان فرهاد پنجم، ارامنه بر ضد پادشاه خود، اَرتاباز سوم، قیام كردند و فرهاد نیز از آنها پشتیبانی كرد. بنابراین، اَرتاباز رانده شد و پارتیها تیگران را بر تخت سلطنت نشاندند. محتمل است در همین زمان آریوبرزن، شاه دست نشاندهی آوگوست، از آتروپاتن رانده شده باشد؛ زیرا كمی پس از این واقعه، اطلاعاتی از او، در جایگاه پناهندهای بی خانمان در نزد رومیان، در دست است. تقریباً به نظر میرسد كه كار سلسلهی كهن سال آتروپاتن در آن زمان به پایان رسیده و یكی از رشتههای فرعی دودمان پارتی در آن جا به حكومت مشغول شده باشد كه «اردوان» نامیده میشده است. بعدها، وُنُن اول پادشاه اشكانیان را شكست داد و خود سلطنت اشكانیان را به دست گرفت. اردوان فقط از طرف مادر با سلسلهی اشكانیان نسبت داشت. بعدها ونن، برادر اردوان سوم، پادشاه آذربایجان شد و پس از مرگ برادر، جانشین او گردید (وكیلی، ج1، ص 146-147). بلاش، به منزلهی شاه و فرزند ارشد وردان، فرمانروایی بر ماد آتروپاتن را به پسر كوچك خود، پاكور، سپرد. آلانها كه از آن سوی قفقاز آمده بودند، به ماد آتروپاتن و ارمنستان و خود پارت هجوم بردند، بلاش از وسپانیوس رومی تقاضای كمك كرد، ولی امپراتور از یاری به او امتناع كرد. بلاش با نبردهای خونین در این مناطق و ماد آتروپاتن توانست آنها را فریب دهد و تطمیع كند. آذربایجان در عصر ساسانی دولت ساسانی در سال 224 پ م، با مرگ اردوان پنجم به دست اردشیر بابكان و برافتادن دولت 467 سالهی اشكانی و تاجگذاری اردشیر در 226 پ م، به قدرت رسید (انزلی، ص 52). پس از آن كه اردشیر بر اردوان پیروز شد، به همدان و سایر قسمتهای ماد و آذربایجان و ارمنستان و موصل لشكر كشید و همه را مطیع خود كرد. اما در تسخیر ارمنستان با شكست روبه رو شد و مشخص نیست كه آذربایجان را هم تسخیر كرده باشد. در هر صورت، تا زمانی كه همسایهی آتروپاتن، ارمنستان و پادشاه اشكانی آن، مغلوب ساسانیان نشده بود، مناطق كوهستانی آتروپاتن نمیتوانست سرزمین مطمئنی برای سامانیان محسوب شود. پس از پیروزی بر اردوان، اردشیر به هَترا (الخَضَر)، در بین النهرین، لشكر كشید، اما شكست خورد، ولی پس از آن متوجه آتروپاتن شد. پس از آن كه بخشی از پارت را به زور اسلحه و قسمتی را به سبب ترس مردم آن جا تصاحب كرد، به ارمنستان حمله ور شد، اما در این حمله به سبب حضور ارامنه و مادیهای فراری و پسران اردوان شكست خورد (ماركوارت، ص 212). در زمان ساسانیان، شهرداران باقی مانده فقط در ارمنستان و آذربایجان و ایالات مجاور هندوستان بودند و حكمرانان نواحی دیگر را مرزبان میگفتند (نفیسی، ص 7). اَرتاباز، فرمانروای آذربایجان، كه پسر اردوان پنجم و مدعی عنوان «اشك» بود، سالها از غلبهی ساسانیان بر این سامان جلوگیری كرد. وی برخی از نواحی شمالی كشور را دست كم تا 230 م در تصرف داشت، درهمهای نقرهای كه به نام این شاه اشكانی ضرب شده، مشهور است. وقتی اردشیر بابكان به تاخت و تاز در كاپادو كیه و سوریه و سایر جاها پرداخت، امپراتور الكساندر سِوِرِوس چارهای جز جنگ ندید و در مقابل به حمله پرداخت و پس از این كه از فرات گذشت، ستون شمالی سپاه خود را به آذربایجان فرستاد، اما پادشاه ارمنستان به یاری نیروهای تحت فرمان خسرو (تیرداد دوم) به فتوحاتی رسید. امپراتور روم نیز نه تنها از این لشكر سودی نبرد، بلكه با شكست فاجعه بار خود موجب خسران امپراتوری و بسته شدن قرارداد صلحی میان آن دو سرزمین شد (انزلی، ص 52). پس از پیروزی شاپور اول بر امپراتور روم و انعقاد معاهدهی صلح در سال 244 م، بین النهرین و ارمنستان به ایران تعلق گرفت. بدین ترتیب، آتروپاتكان آخرین حامی و پشتیبان خود را از دست داد و بخشی از حكومت ساسانیان شد (ماركوارت، ص 213). با وجود این، میرسعیدی بر این نظر است كه، هنگام جنگ اردوان، شاه اشكانی، با اردشیر بابكان، حكومت آتروپاتن پشتیبان اردوان بود، اما تودهی مردم آتروپاتنه هوادار اردشیر بودند. در 224م، كه اردوان از اردشیر شكست خورد و كشته شد، آتروپاتنه، پس از مقاومتی اندك، تسلیم اردشیر شد. نقش برجستهای از دورهی ساسانی در نزدیكی سلماس وجود دارد كه در آن نگارهی اردشیر بابكان و دیگران نقش شده و ممكن است به یادبود پیروزی اردشیر بر آتروپاتن حك شده باشد (میرسعیدی، ص 146). خدادادیان نیز، بدون تردید، تسخیر آذربایجان را به دست اردشیر، در همان آغاز کار مسلم دانسته است. وی بر این نظر است كه به ظن قوی، شاپور، پسر اردشیر، در این سفر جنگی حضوری فعال و مؤثر داشته و پدر را همراهی میكرده است. گروهی از مورخان و باستان شناسان این نقش را نشانهی تسخیر ارمنستان دانستهاند، ولی درست به نظر نمیرسد كه نشانهای از تسخیر ارمنستان را در آذربایجان به یادگار بگذارند؛ زیرا بنای یادبود فتح ارمنستان باید در ارمنستان باشد نه در آذربایجان، در دورهی ساسانی، آذربایجان با نام «آتروپاتكان» شناخته میشده است. در كتیبههای شاپور یكم و بهرام دوم و شاپور دوم، واژهی «آتروپاتكان» تكرار شده است (لوكونین، ص 98، 141، 204). در طغیان بهرام چوبین، خسروپرویز گریخت و به آذربایجان رفت. علت فرار خسروپرویز به آذربایجان این بود كه این سرزمین، در این دوره، یكی از كانونهای پر تب و تاب فعالیتهای سیاسی بود؛ در این میان، وجود آتشكدهی آذرگشنسب و نفوذ موبدان و مغان، در آذربایجان، به این سامان موقعیت خاصی بخشیده بود. به نوشتهی ثعالبی، مرزبان آذربایجان برای حفظ جان شاهزاده خسروپرویز تلاش كرد؛ طبری خبر داده است كه در این سرزمین گروهی از مرزبانان و سپهبدان بر پرویز گرد آمدند و با او بیعت كردند. خسروپرویز به دنبال پیروزی بر بهرام چوبین و به شكرانهی این فتح سرنوشت ساز، به مدت هفت روز در آذرگشنسب به نیایش پرداخت و هدایای بسیاری به این آتشكده بخشید. گفتنی است كه یكی از نخستین اقدامات او انتصاب رستم، پسر خارهرمز آذری، به مقام فرمانروای آذربایجان بوده است (انزلی، ص 54). در زمان ساسانیان، آذربایگان نیز، همچون نقاط دیگر كشور، آباد بود. پادشاهان ساسانی، همواره، به مناسبتهای گوناگون و مراسم مذهبی و حفظ آداب ملی و تاریخی به ناحیهی «شیز» (تخت سلیمان)، كه بزرگترین مركز مذهبی آن دوران بود، میرفتند. در فرهنگ عامهی زردشتیان، زادگاه زردشت، به نادرست، «شیز» (گزن، گنجك) آذربایجان، در حدود دریاچهی ارومیه، دانسته شده و شاید علت آن این باشد كه در اوستا و بندهشن و دیگر كتب پهلوی آب این دریاچه مقدس شمرده شده است. اهمیت و توجه به آتشكدهی معروف شیز، موسوم به «آذرگشنسب» یا «آتش سلطنتی»، نیز به همین مناسبن بوده است. این آتشكده در جایی برپا بود كه اكنون به خرابههای تخت سلیمان معروف است. پادشاهان ساسانی برای برطرف شدن مشكلاتشان به زیارت این معبد رفتند و زر و مال و غلام نذر میكردند. بهرام گور، پیش از عزیمت به ارمنستان و جنگ با خاقان چین، به آذربایجان رفت تا در آتشكدهی آن جا عبادت كند و سپس به ارمنستان برود. بازگشت بهرام از این جنگ از راه آذربایجان بود و در آن جا آنچه از آن خاقان از گوهر و یاقوت و شمشیر بود با زیور بسیار به آتشكدهی شیز داد و خاتون، زن خاقان، را به خدمت آتشكده گماشت. این آتشكده پس از گسترش دین اسلام و زوال دین زردشتی باز هم برپا بوده و به آن توجه میشده است (نیكنام لاله، ص 19). آذربایجان هم كه در زمان جنبش از كانونهای گرم فعالیت مزدكیان بود، پس از سركوبی نیز یكی از پناهگاههای مهم آنها شد و بسیاری از نجات یافتگان و جان به در بُردگان از قتل عامی كه به نابودی هزار تن منجر شد، به این سرزمین روی آوردند. حتی بنابه روایتی، خود مزدك را نیز از كشتار پایتخت ساسانی جان به سلامت برد و به آذربایجان گریخت و مدتها در این سامان پنهان شد و پس از مرگ انوشیروان به مداین برگشت (رئیس نیا، ج1، ص 836). رستم در خراسان و به قولی در آذربایجان و امنیه جانشین پدر بود و چون شنید كه آذرمیدخت پدرش را كشته، به سوی وی آمد و او را به انتقام قتل پدر كشت (مسعودی، ص 96). به گفتهی ماركوارت نیز مرزهای آتروپاتكان «شَهَب» نامیده میشده است. این نام، كه از عصر هخامنشیان باقی بود، مخصوص خاندان قدیمی ایرانی است كه افزون بر نواحی آتروپاتكان، در نواحی شمال غربی و نواحی مرزی هند به اشكال دیگری حكومت میكردهاند. در اواخر حكومت ساسانیان، خُوَرَه اورمَزد (خورَّه اورمزد) و پسرانش، رستم و خورزاد (فرّخزاد)، سپاهیان سرزمین آتروپاتكان بودهاند. همین كه اعراب تیسفون را محاصره كردند. سپاهیان سرزمین ماد، به فرماندهی «رستم» گرد هم آمدند و علیه اعراب لشكر كشیدند؛ در نتیجه، اعراب آن جا را ترك كردند و دوباره به جلولاء آمدند. پس از شكست ایرانیان، بقیهی سپاه به جاماندهی ایران از آتورپاتكان، در محلی جمع شدند و خره زاد را به فرماندهی خویش برگزیدند و به سرعت به سوی تیسفون روانه شدند و كلیهی گنجینههای امپراتوری را به تصرف خویش درآوردند. ساكنان شهرها به دور شاه جمع شدند و با عجله او را به سوی آتروپاتكان هدایت كردند. پس از آن، یزدگرد سوم خود را به سپاه تیتلك، كه برای یاری رساندن به او آمده بودند، تسلیم و موقعیتش را مستحكم كرد. به گفتهی سبئوس، امیر مادی پس از این كه یزدگرد به مشرق رفت، در محلی به تنهایی، با اعراب به مذاكره پرداخت. احتمالاً برای آنها قسم وفاداری خورد و به این ترتیب مانند مرزبان خوزستان، هرمزان، به مدینه فرستاده شد. در فتح آذربایجان بنابر گزارشهای سیف، دو برادر دیگر رستم، به نامهای اسپندیاد و بهرام، از شخصیتهای قدرتمند آذربایجان، حضور داشتند (ماركوارت، ص 213-216). بهرام پنجم تصمیم گرفت پیش از آن كه سپاهیان رومی با خسرو به آذربایجان برسند، بر سر بندوی و موشیل رود؛ بنابراین از مداین به سمت آذربایجان به راه افتاد، اما دیر رسید و دو سپاه دشمن او به هم پیوستند. محل پیوستن آنان در دشتی در جنوب ارومیه و نزدیكیهای آتشكدهی آذرگشنسب بود (شهبازی، ص 607). هرقل نه تنها آذربایجان را به تاراج داد، بلكه توانست آتشكدهی آذرگشنسب، مهمترین نماد شاهی ساسانی، در شیز را بگیرد و غارت كند (شیپمان، ص 627). منبع مقاله : ولایتی، علی اكبر؛ (1391)، آذربایجان در دوران پیش از اسلام، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ اول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده